بابک کی مقصودیجری عزیز
تو یه بزنگاه سه کس به هم رسیدن
پدر عزیز شما و اون دختر جوون به شکلی خودخواسته و آگاهانه تو عرض خیابون بودن ولی به شکلی ناخواسته تو اون بزنگاه گرفتار شدن اما... گروه جوونای غافل، هم آگاهانه تو عرض خیابون بودن و هم به شکلی خودخواسته پدر عزیز و دختر جوون رو تو بزنگاه گرفتار کردن
پس...
اول از پروردگار بخواه که اون جوونای غافل رو با هر شکلش سر عقل بیاره تا به وقت شادیشون اینقدر از حال بقیه غافل نشن و بعد از این کس دیگری رو گرفتار نکنن
بعد هم بخواه که بلا از پدر عزیزت و اون دختر جوون دور باشه و حالا که از بین این سه کس تنها پدر که کنار شماست مسئولیت مراقبت از اون هم به عهده تونه پس سخت مواظبش باشین و عجالتاً به قول امیر حسین صفاری عزیز با صدای آرومتر باهاش صحبت کنین. من و بقیه ی دوستات هم ، نگران اما امیدوار میشینیم و واسه ش آرزوی سلامتی میکنیم . به نظر میاد که تنها اینجوریه که همه چی سر جاشه و وقتی که همه چی سر جاشه... خوب... گرفتاری هم با آرامش رفع میشه همه چیز درست میشه
امیدواریم