<< تحلیل قطعه قبلی -بالا افتادن- تحلیل قطعه بعدی -پیدا- >>
سایه بعد از سرباز زدن از انتخاب بدن خوک برای پوشیدن و ادامه زندگی در قالب خوک، همچنین نگاه متفاوت به عنصر ترس (در ترک -بالا افتادن-) به فکر این میفته که با نگاه کردن در آینه خودش رو پیدا کنه.
اما در این داستان آینه بر خلاف انتظار سایه صحبت میکنه و حرفهایی رو به میان میاره که موجب حیرت سایه میشه. در این قطعه ما با زمینه تبدیل شدن سایه به خود؛ به جای خوک هستیم. البته متن این ترک یکم طولانیه و چند تا نکته هم داخلش داره که باید به اونها توجه کنین. این نکته رو باید بازگو کنم که قبلا اشاره کرده بودیم عنصر -آینه- نشانی از خرد، تفکر و تعقل هست؛ پس در این ترک هرجا آینه دیدین میتونید از این منظر هم بهش نگاه کنید.
متن کامل قطعه آینه
آینه به من بگو بازی دست کیه اینبار؟ دشمنام کیان؟
ضربه به کی زدم از من شدن بیزار؟
آینه به من بگو اینبار پروروندم تو کدوم آستین مار؟
رو سینه دیوار کی قاب عکس و کی پنجره می خواد؟
آینه به من بگو اینبار از دوستام کیو بندازم دور؟
کیو نشناختم خوب؟ کجا سر خوردم؟ کی میسازه از کاهم کوه؟
از آهم روح می بخشم از نگاهم نور
دلو می زنم به دریا توش میندازم تور
جای اینکه بخوام باشم این یا باشم اون
دنیامو می سازم توم بی کاستی و کمبود
با شکوه تر از بابِل نمرود
می زنم با نیش افعی زهر زنبور
شیرین شده عقلم تو عمق بکر کندو
نمی کنه ولم این فکره هر روز
که چجوری بشم تو چهره معلوم
وجودم رو قرض می گیرم از فردا
تنمو گم میکنم وسط تنها
اگه سرم به تنم نیارزه حتی
رها میشم و میرم تو امنیت شب راه
خسته ام از ولی و اگر و اما
خسته ام از معلم و دلقک و مداح
از رهبر و رئیس و اون مردک حراف
از پول و زور و دروغ و دوز و دغل و دلال
جیغ گفتار و غرش خوک
پیر محل و موعظه گو، روضه بخون
فقط کود بخور غنچه بمون
صاحابتو دیدی دم بتکون گنده بمون
شهر پره، پر ظاهر خوب
بابا طاهر لخت تو حافظمون
آینه به من بگو بگو واضح بگو
چجوری میمونه یه نام نکو؟ ها؟
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن یا زیر پا بمیر
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن یا زیر پا بمیر
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن خوک باش و زندگی کن
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باش و زندگی کن یا زیر پا بمیر
نه این آینه من نی
بگو کی بوده صاحب قبلیت
باید شهرو خبر کرد
باید از همه گیر شدن این حادثه ترسید
نه من نمی تونم محو بشم از دید
نمی شه هی از یه بدن برم بعدی
فقط می خوام بشم تو پوست خودم پیر
توو خودم باشم و با خودم درگیر
اقلا یه چیز تازه بگو
فقط ساده و رک و اندازه بگو
اگه فرض من غلطه از ذهن بشر
اگه واست معنا نمی سازه بگو
ولی نخواه ازم برم تو قالب خوک
نخواه تبدیل بشم به کاسب خون
اگه رمز جاودانگی اینه
نمیخوام اصلا ازم بمونه نام نکو
خب؟
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن یا زیر پا بمیر
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن یا زیر پا بمیر
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن خوک باش و زندگی کن
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باش و زندگی کن یا زیر پا بمیر
قسمت 1
بگو بازی دست کیه اینبار؟ دشمنام کیان؟
ضربه به کی زدم از من شدن بیزار؟
آینه به من بگو اینبار پروروندم تو کدوم آستین مار؟
رو سینه دیوار کی قاب عکس و کی پنجره می خواد؟
جمله اول ما رو به یاد صحنههایی میاندازه که شخصیتهای داستانی در افسانهها با آینه صحبت میکردند. در داستانهایی شنیدیم که بعضی شخصیتها برای اینکه از موضوعات پنهان اطلاع پیدا کنند از آینه سوال میپرسیدن.
از ضرب المثل "مار در آستین پرورادن" هم استفاده شده و مواقعی که یک نفر دشمنان خودش رو در نزدیکی خودش داشته ولی از خصم اونها بی اطلاع بوده به کار میبرن. سوال (روی سینه کی قاب عکس و کی پنجره میخواد؟) به نوعی انگار که آدمهای آشنا رو به دو قشر کلی تقسیم میکنه. یکی اونهایی که عکس مارو بر روی دیوار سینه خودشون دارن و واقعا به ما علاقه مند هستند و قشر دوم کسانی که در قلب ما هستند ولی از روی بی علاقگی به دنبال یک راه خروج حتی یک پنجره میگردند. این تحلیل برداشت شخصی بنده هست اگر شما نظری دارید توی کامنتا بفرمایید که ما هم استفاده کنیم.
قسمت 2
آینه به من بگو اینبار از دوستام کیو بندازم دور؟
کیو نشناختم خوب؟ کجا سر خوردم؟ کی میسازه از کاهم کوه؟
این دو جمله شاید تحلیل قبلی رو بیشتر تصدیق میکنه. در واقع داره از آینه تقاضا میکنه که در شناخت بهتر و دقیقتر آدمها به او کمک کنه. و اما کسانی که از کاه ما کوه میسازن همونهایی هستند که اجازه عبور کردن راحت از دغدغههارو به ما نمیدن و حرفهایی به ما میزنند که باعث میشن ما از کاه کوه بسازیم.
قسمت 3
از آهم روح می بخشم از نگاهم نور
دلو می زنم به دریا توش میندازم تور
جای اینکه بخوام باشم این یا باشم اون
(از آهم روح میبخشم از نگاهم نور) یه جمله مشابه (آوازم کافیه تا بکنم مُلک فکرو آباد) هست که در قطعه -خون- اون رو دیدیم و باز هم داره به این ویژگی بارز سایهها در ذهن ما اشاره میکنه. بازی با ضرب المثل "دل زدن به دریا" هم در جمله بعدی مشخصه که پس از اون "خود بودن" رو به تظاهر کردن و "دیگری بودن" ارجعیت میده. ما همه جا و در هر شرایطی باید خودمون باشیم و تظاهر کردن رو بزاریم کنار نه کمتر باشیم و نه بیشتر. مثل رض که میگه : "کل حرفم اینه که، من هستم. کل حرفم، اینه که من هستم" :)
قسمت 4
دنیامو می سازم توم بی کاستی و کمبود
با شکوه تر از بابِل نمرود
یک دستاورد بسیار مفید در این زندگی اینه که ما بتونیم دنیای خودمون رو بسازیم. اما این به چه معنیه؟ منظور از ساختن دنیای خودمون، تامین رفاه و سرگرمیهای مختلف نیست بلکه باید این قدرت ذهنی رو داشته باشیم. چون اگر همه دنیا مارو به حال خودمون رها کرد ما دنیای ذهنی که از قبل ترسیم کردیم رو از دست نخواهیم داد. این دنیای ذهنی مستقیما تاثیر چندانی از اتفاقات بیرون دریافت نمیکنه و همیشه یک نیروی پیشران برای حرکت به سمت اهداف ماست (بی کاستی و کمبود) و در عین حال بسیار با شکوه و با عظمت هست که در اینجا برای ساختن یک وجه تشابه (بابل نمرود) رو نام برده که اشاره به برج بابل ساخته شده به دستور نمرود داره.

بابل نمرود
قسمت 5
می زنم با نیش افعی زهر زنبور
شیرین شده عقلم تو عمق بکر کندو
نمی کنه ولم این فکره هر روز
که چجوری بشم تو چهره معلوم
زدن زهر زنبور با نیش افعی یک ترکیب خود ساخته از بهرام برای نشون دادن یک تناقض جالبه. این تناقض تاثیر اغراق و بزرگنمایی در حرف زدن رو به نمایش میزاره بطوریکه زهر کلام میتونه قدرت خیلی کم زهر زنبور رو داشته باشه ولی با مبالغه به نیش افعی تبدیل میشه.
(شیرین شده عقلم توی عمق بکر کندو) هم بصورت واضح با (زنبور) ارتباط معنایی داره و البته خبر از دیوانگی یا همون (شیرین عقلی) سایه هم داره. سایه با این درگیری فکری که چطور میتونه صاحب چهره و صورت باشه به مرز جنون و دیوانگی رسیده. به حدی که با آینه بی جان صحبت میکنه و حتی جواب هم میشنوه!
قسمت 6
وجودم رو قرض می گیرم از فردا
تنمو گم میکنم وسط تنها
اگه سرم به تنم نیارزه حتی
رها میشم و میرم تو امنیت شب راه
(وجودم رو قرض میگیرم از فردا) یک جمله بی نقص برای توضیح امید و انگیزه داشتن نسبت به آینده هست. به قدری که ما اگر این امید رو در خودمون نداشتیم میشه گفت اصلا وجود هم نداشتیم. (تنمو گم میکنم وسط تنها) هم که خیلی ترکیب قشنگ و خفنیه که میخواد بگه سایه خودش رو درون تنهایی گم کرده.
شب رو بودن سایه پیش از این هم برای ما روشن شده بود. توی همون ترک اول که داشتیم (وقتی خوابی میاد بیرون آروم از پشت پلکت، نگاه میکنه با دقت به جسم خوابیده ت) و در اینجا هم گفته (رها میشم و میرم تو امنیت شب راه)
قسمت 7
خسته ام از ولی و اگر و اما
خسته ام از معلم و دلقک و مداح
از رهبر و رئیس و اون مردک حراف
سایهای که داره به دنبال خودش میگرده هم مانند خوک که در قطعه -گم- به احوالات اون پرداخته شد از بعضی چیزا خسته شده. اما وجه تمایزی بین خستگی این سایه با سایهای که تصمیم میگیره در بدن خوک زندگی کنه وجود داره. این تمایز به این معنی هست که اظهارات خوک به نوعی توجیه و شونه خالی کردن از مسئولیت خودشه این جمله (من بی نیاز از افشای پشت پردههام چون حقیقت تو سکوت عمیق درههاست) و یا جمله (نعره تنها راه گفتگو با درنده هاست) که توسط خوک گفته میشن به نوعی برای توجیه کردن ذهنش و گول زدن خودش هست.
اما در اینجا سایه در حالی که به دنبال خودشناسی هست در همین حین خستگی خودش رو با انتقاد خشن و بیرحمانه علیه فساد اجتماعی نشون میده.
قسمت 8
از پول و زور و دروغ و دوز و دغل و دلال
جیغ گفتار و غرش خوک
پیر محل و موعظه گو، روضه بخون
فقط کود بخور غنچه بمون
ابتدای کار که ادامه همون انتقادهای اجتماعی قبلی هست ولی جمله آخر این قسمت که داریم (فقط کود بخور غنچه بمون) دارای یک نکته خیلی مهمه. این جمله نشان دهنده این هست باز هم بهرام قصد داره تشبیه فضای جامعه به یک باغ سکوت که در اون مردم هر یک گل و غنچه هستند رو یادآوری میکنه.
در ترک قبلی یعنی -بالا افتادن- هم داشتیم (علف هرزه که میپیچه به ساقمون و کند شده دیگه قیچی باغبون) و یا ترک -یه چیزی مرد- که داشتیم (گندیدم توی باغ سکوت، گوشتمو خورد تا ته حتی هسته هامو ربود). پس این جمله یادآور همون تشبیههای قبلی هست که خیلی به جا هم آورده شده.
قسمت 9
صاحابتو دیدی دم بتکون گنده بمون
شهر پره، پر ظاهر خوب
بابا طاهر لخت تو حافظمون
آینه به من بگو بگو واضح بگو
چجوری میمونه یه نام نکو؟ ها؟
با پاچه خواری و مایه خالی هم که همیشه میتونیم گنده بمونیم (صاحابتو دیدی دم بتکون گنده بمون). همه هم وقتی رئیس رو میبینن (شهر پره، پره ظاهر خوب). بعد از تموم شدن این انتقادها یک ترکیب جالب و مورد بحث اینجا داریم که بهرام میگه (بابا طاهر لخت تو حافظمون) اما این جمله یعنی چی؟
در واقع بصورت خیلی خلاصه و بدون جزئیات بخوایم توضیح بدیم داستانها و روایتهایی مبنی بر اینکه به باباطاهر همدانی که یک شاعر قرن 5 هجری بوده "باباطاهر عریان میگفتن" ولی خب دلیل این نامگذاری عریانی باباطاهر از آلایش دنیا و آنچه در این دنیا دارای ارزش کمتری نسبت به ذات آدم هست بوده. در واقع این "عریان" به معنی لخت بودن از لباس و پوشش نیست بلکه منظور نپوشیدن لباس آلودگی دنیاست!
در ادامه هم بهرام اشاره میکنه که یک شاعر که پس از چندی زحمت هم اسمش در میان مردم نادان با لقب "لخت" یاد میشه پس چطور میشه یک نام نیک از خود به جای بگذاریم؟ و این سوال رو از آینه میپرسه.

باباطاهر عریان
قسمت 10 (کورس)
از خود بشو بیخود
قلب و مغزتو یکی کن
خوک باشو زندگی کن یا زیر پا بمیر
و بعد هم آینه شروع به جواب دادن میکنه که با این جملات روبرو میشیم. این جملات که چندباری هم در طول قطعه تکرار میشن، جوابهای ناامید کننده و غیر منتظره آینه رو نشون میدن. شستشوی فکری جامعه یعنی همین که اگر از ذهن خودتون بپرسین چطور درست زندگی کنم پاسخ میده (از خود بشو بیخود، قلب و مغزتو یکی کن، خوک باشه زندگی کن یا زیر پا بمیر).
اینجا حتی آینه هم ترجیح میده صاحبش به جای پیدا کردن خود در قالب خوک زندگی و کاری به بقیه ماجرا نداشته باشه. اما باز هم (زیر پا بمیر) اشاره به غنچه باغ سکوت داره که آینه اعتقاد داره به غیر از خوکها بقیه مردم همه زیر پا له میشن.
قسمت 11
نه این آینه من نی
بگو کی بوده صاحب قبلیت
باید شهرو خبر کرد
باید از همه گیر شدن این حادثه ترسید
بعد از جواب آینه، سایه هم به شدت تعجب میکنه و به اون پاسخ میده (نه این آینه من نی) یعنی به قدری از این موضوع میترسه که به عقل خودش هم شک میکنه! ولی در جمله (بگو کی بوده صاحب قبلیت) یک طعنه به مسئله تناسخ و بردن اون به زیر علامت سوال هست.
این سایه ادامه میده که (باید شهرو خبر کرد، باید از همه گیر شدن این حادثه ترسید) این جملات هم ترس سایه رو بیشتر نشون میدن. منظور از حادثه هم که همون شستشوی افکار عمومی هست که بهش اشاره کردیم.
قسمت 12
نه من نمی تونم محو بشم از دید
نمی شه هی از یه بدن برم بعدی
فقط می خوام بشم تو پوست خودم پیر
توو خودم باشم و با خودم درگیر
در ادامه سایه مخالفت خودش با نظر آینه رو بیان میکنه و میگه (نه من نمیتونم محو بشم از دید) انتقاد خودش نسبت به تناسخ رو با (نمیشه هی از یه بدن برم بعدی) و (فقط میخوام بشم تو پوست خودم پیر) تکمیل میکنه. یه نکتهای هم که نباید جا بمونه اینه که سایه دوست نداره در پوست خوک زندگی کنه و خب میگه که میخوام تو پوست خودم باشم.
قسمت 13
اقلا یه چیز تازه بگو
فقط ساده و رک و اندازه بگو
اگه فرض من غلطه از ذهن بشر
اگه واست معنا نمی سازه بگو
ولی نخواه ازم برم تو قالب خوک
نخواه تبدیل بشم به کاسب خون
اگه رمز جاودانگی اینه
نمیخوام اصلا ازم بمونه نام نکو
خب؟
سایه به آینه میگه که (اقلا یه چیز تازه بگو، فقط ساده و رک و اندازه بگو) که خب این نشون میده که سایه هنوز جواب قبلی آینه رو باور نکرده و به دنبال یک کشف جدید میگرده. ولی به آینه گوشزد میکنه که اگر فکر میکنی این حرفهای من منطقی نیستن و درست نیستن تو اشکال اون رو بگو (اگه فرض من غلطه از ذهن بشر اگه واست معنا نمیسازه بگو). یه گوشزد مهم دیگه هم به آینه داره که به هیچ وجه (نخواه ازم برم تو قالب خوک) که (تبدیل بشم به کاسب خون). حتی سایه انقدری به بلوغ فکری و عملی رسیده که (اگه رمز جاودانگی اینه نمیخوام اصلا ازم بمونه نام نکو)!
<< تحلیل قطعه قبلی -بالا افتادن- تحلیل قطعه بعدی -پیدا- >>