رسالهای دربارهی طبیعت آدمی، کتاب اول: در باب فهم، دیوید هیوم، ترجمهی جلال پیکانی، نشر ققنوس
تذکر (صفحه 11)
هیوم میگه که طرحش برای این کتاب رو توی مقدمه به اندازه کافی توضیح داده و اگه مردم کتابشو بپسندند از فاهمه (Understanding) (جلد اول) و انفعالات (Passions) (جلد دوم: قسمت اول) میره به سمت اخلاق (Morals) (جلد دوم: قسمت دوم)، سیاست (Politics) و نقادی (Criticism).
مقدمه (صفحهی 13 تا 20)
معتقدم که در مورد استدلال متافیزیکی، از هر نوع آن، پیشداوری (Prejudice) رایجی وجود دارد؛ حتی در میان آن دسته از کسانی که خود را محقق میدانند و مدعیاند در خصوص شاخههای گوناگون دانش بشری رویکردی بیطرفانه دارند... در واقع هیچچیز به اندازهی شکاکیت مطلق به اضافهی مقدار زیادی رخوت و سستی نمیتواند این نفرت به متافیزیک را توجیه کند.
زیرا حتی اگر دست یازیدن به حقیقت اصلا در توان آدمی باشد به یقین باید در ژرفایی عمیق و پنهان نهفته باشد... من در فلسفهای که میخواهم بپرورانم به دنبال امیدهای عبث نیستم، چرا که اگر دسترسی به حقیقت را چنین آسان و روشن بپندارم، چنین سودایی چیزی جز جسارت گستاخانه به ساحت آن نخواهد بود.
واضح است که تمامی علوم کم و بیش با طبیعت آدمی مرتبطاند؛ و هر قدر هم به ظاهر از طبیعت آدمی دور باشند، در نهایت امر از این یا آن مسیر بدان باز میگردند. حتی ریاضیات، فلسفهی طبیعی و دین طبیعی تا اندازهای به علم {شناخت طبیعتِ} انسان (Science of MAN) مربوط میشوند، چرا که شناختن انسان بنیاد این علوم است و بر مبنای تواناییها و قوای انسانها داوری میشود... در نتیجه انسان نه فقط موجودی است که استدلال میکند، بلکه یکی از موضوعاتی است که خود مورد استدلال ما قرار میگیرد.
بنابراین تنها گزینهی مناسب برای امید به موفقیت در تحقیقات فلسفی عبارت است از دست کشیدن از روشهای ملالآوری که تاکنون دنبال کردهایم، و به جای آنکه خود را گهگاه به تصرف قلعه یا روستایی در سرحدات قانع سازیم، باید به پایتخت یا مرکز این علوم حمله ببریم، یعنی به خود طبیعت آدمی: اگر چنین کنیم، از آنجا که علم شناخت طبیعت آدمی در واقع سرور علوم است، در هر مورد دیگری نیز میتوان امید پیروزی سهل و راحت را در سر پروراند.
به نظرم بدیهی میرسد که ذات ذهن همانند ذات اجسام خارجی همواره برای ما ناشناخته باقی خواهد ماند از این رو، تنها با انجام دادن آزمایشهای دقیق و مشاهدهی آثار آن در اوضاع و احوال مختلف ذهن میتوان در باب قدرت و کیفیات آن نظریهپردازی کرد.
در قلمرو تجربه، برای کشف خاصترین و نامتعارفترین پدیدهها به مطالعه و بررسی اولیه نیاز نیست. از آنجا که برای توجیه مخاطب کافیست نشان دهیم که پیشتر نمیتوان رفت، نویسنده میتواند با اعتراف بیقید و شرط به جهل خویش و امتناع از درافتادن در خطا، که افراد بسیاری به دلیل جا زدن حدسها و فرضیات خود به مثابهی اصول قطعی جهان در آن گرفتار شدهاند، رضایت بیشتری برای مخاطب فراهم کند.
چنانجه عدهای این امکان ناپذیری توضیح قواعد کلی (General Rules) و غایی را برای معرفت انسان نقص قلمداد کنند، من با جسارت تصریح خواهم کرد که این نقص در تمامی علوم و هنرها رایج است... هیچیک از این علوم و فنون نمیتوانند به ورای تجربه بروند و یا قواعدی را پایهریزی کنند که مبتنی بر حجیت تجربه نباشد. در واقع فلسفهی اخلاق با نقیضهای مختص به خود مواجه است که در فلسفهی طبیعی یافت نمیشود، چون نمیتوان هنگام جمعآوری مشاهدات، با قصد قبلی میل و خواستهی خود را دخالت داد... آیا میتوان برای زدودن هرگونه شک در قلمرو فلسفهی اخلاق نیز همین روش را پیاده کرد؟ پاسخ منفیست، چون وجود هر نوع تامل یا قصد قبلی در عملکرد اصول طبیعی خلل ایجاد میکند، به نحوی که اتخاذ هرگونه نتیجهگیری منصفانه از چنین پدیدهای را غیرممکن میسازد.
1402/11/11