ی شب که هوا تاریک بود خوابیدم بعدش خواب دیدم تو سرزمین ابمیوه های مختلف هستم و داخل آب پرتقال شنا میکردم بعد آقا معلم کبیر داخل آب اناناس بود و داشت غرق میشد یدفعه از خواب پریدم و شوکه شده بودم رفتم در یخچال رو باز کردم دیدم هم شربت پرتقال داریم هم اناناس
رفتم داخل شربت اناناس فکر میکردم اقا معلم گیر افتاده
ولی گیر کردم اون تو نمیتونستم دربیام تا اینکه ی نقر در یخچال رو باز کرد شربت آناناس رو اومد بریزه تو لیوان در رفتم
دیدم کسی که داشت شربت رو درست میکرد آقا معلم هست گفت طبق بررسی های من تو این لپ تاب احتمالا عشقت رو تو خواب داخل شربت اناناس دیدی رفتی اون تو به معشوق برسی
بعد گفتم اره اون کسی که تو اناناس افتاده بود تو بودی آقا معلم ❤️
بعد اقا معلم گفت روز شد
من گفتم تا وقتی تو نبودی شب بود و تاریکی بود اقا معلم اما تو طلوع خورشید بودی
بعد اقا معلم گفت من خورشید نیستم من مجید هستم
من گفتم منم مجید هستم
بعد اقا معلم گفت بازیت چطوره توپو اوردم روپایی بزنم خورد شیشه همسایه
که شیشه خونه اقا معلم بود همسر اقا معلم عصبانی شد با دمپایی افتاد دنبالش منم ترسیدم رفتم زیر پتو ولی زیر پتو ی تمساح گنده منتظرم بود!!!
دهنشو باز کرد منو بخوره من سیخ جوجه کباب گذاشتم دهنش تا دهنش همونجوری که باز مونده قفل بشه بعد در رفتم یدفعه محکم به یچیزی خوردم سرمو که بالا کردم میستریو رو دیدم
میستریو منو بیهوش کرد و یچیزایی میگفت درمورد اینکه داره انتقام اون داستانی رو میگیره که با همکاری مسی و والدز و کاراگاه پشندی و رفقا ی نقشه اش رو خنثی کردم
گفتم پس اون نقشه تو بود!
یدفعه مرد عنکبوتی از پنجره پرید تو و با لگد رفت تو شکم میستریو
بعدش ازادم کرد و رفتم معجون خریدم خوردم تا جون بگیرم بیستر به اقا معلم کبیر فک کنم