در این قسمت از آدرنالین، دو گزیده مختلف از کتاب دوم ایبرا را تقدیم میکنیم. در قسمت اول، زلاتان از عشق تمام نشدنیاش به توپ صحبت میکند و در قسمت دوم، در خصوص اولین ارتباطش با پروژه پاریس حرف میزند که باهم میخوانیم:
گزیدهای از فصل 4: توپ یا عشق
زیباترین توپ زندگیام، توپ برند سلکت بود که در دوران کودکی در مالرو با آن بازی میکردم. لاستیکی بود و ستارههایی رویش داشت. هر چه بیشتر روی خاک و شن ساییده میشد، پوستش میرفت و بهتر میشد. چون وقتی نو و براق و تمیز بود نمیشد با آن بازی کرد؛ مانند بادکنکهای پلاستیکی بود که با سرعت عجیبی پرواز میکرد؛ اما با لگد خوردن و سایش روی سنگ و خاک مانند ماری پوست میانداخت و تبدیل به نقطهای سفید میشد که برای فوتبال عالی بود.
دیگر توپی را مثل توپ سلکت روزنگارد دوست نداشتهام. آفتابِ محلهی ما بود. همه از صبح تا شب دورش میگشتیم. احساس میکردم با آن توپ هر کاری میتوانم انجام دهم. انواع دریبل، ترفند، چالش و بازی را با آن اختراع میکردم. با همین توپ زیر پاهایم شروع به رؤیاپردازی کردم. نمیتوانم کسانی را که میگویند با یک توپ کهنه و پنچر، جوراب گلوله شده، سنگ، نارگیل یا قوطی بازی کرده و دریبل یاد گرفتهاند را تحمل کنم. انگار پله هستند. مزخرف است. اکثراً این کار را میکنند تا داستانشان را تبدیل به قصهی پریان کنند. واقعاً چه نیازی به این کار دارید؟
توپ من، یک توپ فوتبال برند سلکت بود. مدتی طول کشید تا اهمیت حفظ اشیای شغلیام را درک کنم. در ابتدا چیزی نگه نمیداشتم. حتی پیراهن آژاکس و یوونتوس را هم ندارم.
فقط به آینده و دویدن روبهجلو فکر میکردم. بعد یک روز فهمیدم که خوب است مسیری را که طی کردهام را به فرزندانم بگویم و چیزهایی که در این مسیر همراهم بودهاند کمکم میکنند. با لمس آنها، خاطرات بهتر به یادم میآیند. از آن زمان همهچیز را نگه داشتهام: پیراهنها، کفشها و توپها.
فعلاً آنها را در کیسهها پلاستیکی نگه میدارم، چون هلنا [همسرش] دوست ندارد آنها را در دکور خانه ببیند. راستش خودم هم علاقهای ندارم، اما یک روز موزهی خودم را خواهم ساخت؛ و در آنجا توپ آدیداس برگردون مقابل انگلیس در بهترین جا قرار خواهد گرفت.
تمام توپهای هتتریکهایم را با امضای بازیکنان به خانه آوردهام. توپ گلم در یورو ۲۰۰۴ مقابل ایتالیا که نامش روتیرو بود میتوانست سرنوشتی نامعلوم پیدا کند. هتتریک نکرده بودم و نمیتوانستم توپ را داشته باشم. پس یکی از دوستانم در تیم ملی را به یک مأموریت فرستادم: «هر جور شده باید اون توپ رو برام بیاری!» موفق شد و توپ الآن در خانهام است.
توپ برای من یک ابزار کار نیست، کامپیوتری نیست که در دفتر کارم بگذارم. تجسمی از عشق است، بخشی از وجودم. یک موجود زنده، مانند سگی که در خانه میچرخد و گهگاهی نوازشش میکنم. در تمام اتاقهایمان توپ داریم. وقتی یکی را میبینم، آن را با خودم همراه میکنم، بین پاهایم نگهش میدارم، یکی دو دریبل انجام میدهم، کاری فانتزی را امتحان میکنم و بعد همانجا رهایش میکنم.
اگر وارد اتاق ماکسی یا وینسنت [پسرانش] شوم، شاید سعی کنم آنها را دریبل بزنم ناگهان مسابقهای آغاز میشود که هلنا اصلاً از آن خوشش نمیآید. دوست ندارد در خانه فوتبال بازی کنیم. فرزندانم از من یاد گرفتهاند. درحالیکه در میلانم از استکهلم با من تماس تصویری برقرار میکنند و درحالیکه با من صحبت میکنند دریبل هم میزنند. اگر اینطور زندگی کنید و توپ همراهتان باشد، دیگر آن را جسمی خارجی حس نمیکنید. دیگر مثل کفش نیست، خودِ پایتان میشود.
شنیدهام که یک روزنامهنگار برزیلی که پله را در حال دویدن با توپ نگاه میکرد، آهی کشید و گفت: «دوست دارم با همسرم صمیمیتی را داشته باشم که پله با توپ دارد». همیشه این صمیمیت را با توپ داشتهام.
در همین باره بخوانید:
گزیدهای از فصل 5: مدیربرنامه یا ثروت
تابستان 2010
رایولا به خوبی میداند که هرگز نمیتواند مرا از میلان جدا کند، اما با من موافقت کرد: اگر با میلان تمدید نمیکردم، مربیگری در پاری سن ژرمن آیندهی مناسبی بود. حتی بازیکنان پیاسجی که با آنها صحبت کرده بودم هم موافق بودند. یکی از آنها به من گفت: «زلاتان، فقط تو میتونی تیم رو سروسامون بدی و نظم رو حاکم کنی». دیگری گفت: «زلاتان اگر تو بودی، این اتفاقها توی رختکن نمیافتاد».
این پروژه را دوست داشتم، اما نه آنقدر که بر احساس ترس و وحشت بازی نکردن غلبه کند. گفتنش یک چیز است، انجام دادنش یک چیز دیگر. به پاریس میرفتم و تمرین تیم را نگاه میکردم و هزاران بار از خودم میپرسیدم: «چرا فوتبال رو کنار گذاشتی؟»
در نهایت با میلان تمدید کردم؛ اما اگر روزی فرصت خاصی وجود داشته باشد، شاید کنار گذاشتن فوتبال راحتتر باشد، حتی اگر آدرنالینی که از زمین فوتبال میگیرم را به من ندهد. مینو همین حالا هم به دنیا اعلام کرده است: آیندهی زلاتان یک مربی بزرگ است. بههرحال حقیقت همین است: من خودم را بهعنوان یک مدیر ورزشی به پاریس پیشنهاد دادم، نه یک بازیکن.
بعدها ناصر حسابی از دست من عصبانی شد. با من تماس گرفت و گفت: «زلاتان، باورم نمیشه که به امباپه توصیه کردی که بره رئال مادرید!» میتوانستم انکارش کنم یا قسم بخورم که به او دروغ گفتهاند، اما صادقانه گفتم: «درسته ناصر. من بهش گفتم». پرسید: «برای چی؟» گفتم:
چون نظم و انضباط کافی در پاری سن ژرمن وجود نداره و امباپه برای پیشرفت، رشد و برداشتن گام بعدی به اونا احتیاج داره. چنین چیزی امروز تو پاریس غیرممکنه چون آدمهای مناسب سر کار نیستن
اگر سختگیری بیشتر بود، همه در زمین میدویدند، نه کسی دیر به تمرین میرسید و نه به خود اجازه میداد هر کاری دلش میخواهد انجام دهد. اگر آنجا مسئولیت داشتم، از بازیکنان چیزی را درخواست نمیکردم، دستور میدادم. هیچ مشکل شخصی با لئوناردو ندارم. درواقع دوستش هم دارم. او بود که مرا به پیاسجی برد و چیزی برای سرزنش کردنش وجود ندارد؛ اما فرق بینمان را میدانم. من درخواست نمیکنم، دستور میدهم.
پیاسجی تاریخش را در چهلوهشت ساعت تغییر داد: از یک باشگاه معمولی به اندازه امروزش رسید. اگر مدیری قوی نداشته باشید، باوجوداین همه ستاره تیم غیرقابلکنترل میشود. پیاسجی را خلاصه میکنم.
بهموقع دستمزد میدهند؟ آره.
قهرمان میشوند؟ آره.
زندگی در پاریس خوب است؟ آره.
چهل بازیکن در تیم هستند، اما هیچکدام نمیخواهند آنجا را ترک کنند، حتی اگر بازی نکنند. چرا؟ چون آنجا زیادی خوب است.
اگر آنجا بودم، همه همیشه روی زغال بودند. چون اگر به شما پول بدهم و شما کار نکنید، نمیتوانید بمانید. انضباط یعنی همین. توصیهی من به امباپه: تلاش کن باشگاه رو ترک کنی. توصیهام به ناصر: تلاش کن نگهش داری.
دو پیشنهاد صادقانه. مثل همیشه چیزی که در ذهنم بود را به زبان آوردم.
کیلیان امباپه را در مراسم عروسی وراتی دیدم. از من پرسید: «زلاتان، به نظرت باید چیکار کنم؟» جواب دادم:
به نظر باید به رئال بری تا با باشگاهی با فلسفه و قوانین رفتاری متفاوت آشنا شی.
شما ارزشها را از محیط و قهرمانان اطراف خود یاد میگیرید. در پیاسجی ستارههای زیادی وجود دارند اما فداکاری کم است، چون نیازی به آن نیست. آنها از نصف پتانسیلشان استفاده میکنند و برنده میشوند. اگر بالای هرم ضعیف باشد، پایین آن هم ضعیف خواهد بود. اگر بازیکنی دستوری دریافت کند، میگوید: اوکی، باشه... بعد به ناصر شکایت میکند که همیشه طرف بازیکن است و بهاینترتیب مدیر ورزشی دور زده میشود. اما اگر مدیر ورزشی من باشم و بازیکن سعی کند چنین رفتاری با من داشته باشد، این آخرین کاری است که انجام میدهد. شک نکنید.