محمد امین تی تییکی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی به سامان تر از غیبت است
بدو گفتم ای یار آشفته هوش
شگفت آمد این داستانم به گوش
به ناراستی در چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت می نهی
بلی گفت دزدان تهور کنند
به بازوی مردی شکم پر کنند
ز غیبت جه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخرد