مرگ آن لاله سرخ کفن خنده به روی لب بود گرد اون آینه ها شبح فاجعه ای در شب بود
مردن شاپرکا کشتن قاصدکا
خبر از شومی کار میداد نفس اش ناله غم سر میداد
آشیان رو به خرابی میرفت تن پوسیده گواهی میداد
او به این حرف نمی اندیشید که کفن باید برد و نفس باید داد
و به جای همه ی بودنها همه ی دیدنها لحظه ها مانده به یاد
شکوه اندیشه ی مردن در اوست همه ی هستی او رفته به باد
مردن شاپرکا کشتن قاصدکا
او سراسیمه بدنبال تلافی میرفت به دلش زخم قدمهای تجاوز مانده
او نداند که پی مردن خود می کشد هر چه اصالت باقیست
مردن شاپرکا کشتن قاصدکا