مطلب ارسالی کاربران
جوانی _ علیرضا افتخاری
دور جوانی از سر گیرم
گر که ز دستت ساغر گیرم
امشب امشب امشب
یا کشم آخر دست از جانم
یا که چو جانت در بر گیرم
امشب امشب امشب
عمرم بند است به سر مویی
می بخشم جان گر تو بگویی
دارم در دل غم جانکاهی
مستم امشب مست نگاهی
در دل نبود هرگز غم بود و نبود جهان
باشد به دل ما را غم تو که نشسته به جان
گر شکوه کنم از تو امشب
با بوسه بزن مهرم بر لب
بده مرا ساغر طلب
تا جان دارم مهر تو را خواهم
جانان من از تو وفا خواهم
چشم من قلب من
گوید امشب با تو سخن