قاصدک هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
گرد بام و در من بی ثمرمیگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید
قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان ولی راستی آیا رفتی با باد
با توام آی کجا رفتی آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
اندک شرری هست هنوز
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند :
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت