اوایل مهر ماه عموم فوت کرد
2-3 روز بعدش هم خاله بابام فوت کرد (که اونم با مادربزگم زندگی میکرد و مرتب میدیدیمش)
این 2تا فوت باعث شد یکم زندگی واسم پوچ بشه. آدمایی رو میدیدم که تا چندساعت قبلش زنده و سرحال دیده بودمشون و الان داشتم جسد بی جونشو روی تخت بیمارستان میدیدم
خلاصه گذشت تا شنبه همین هفته دانش آموزم فوت کرد (معلم پنجم دبستانم)
پسر 10-11ساله بخاطر مشکل نارسایی قلبی که ارثی داشت فوت کرد (باباشم چندسال پیش به همین دلیل فوت کرده بود)
شنبه من تایم ظهر بودم و دانش آموزم هم بودش. ساعت 5.30عصر شنبه باهاش خدافظی کردم، حتی یادمه داشتم از مدرسه بیرون میومدم دیدم داره پیاده میره خونشون و گفتم اگر میخوای برسونمت که گفت نه ممنون خونمون نزدیکه
ساعت 8 همون شب سکته میکنه فوت میشه یعنی 2-3 ساعت بعد
پریروز هم یه صاب کافه که چند بار رفته بودم پیشش قهوه خوردم فوت کرد (اونم بخاطر سکته). جوون 30 ساله
دوباره یکی دیگه از همسایه هامون دیروز سکته کرد (جوون 25-6ساله)که خداروشکر با CPR برگشت و صبح مرخص شد
کلی خبر فوت هم دارم میشنوم از آدمایی که اینور اونور دیدمشون. مثلا آگهی فوت فلانی رو میبینم میگن عهه این که میومد باشگاه. یا عهه این که فلان جا مغازه داشت یا..
آدمایی که همه پر هدف و آرزو وتلاش بودن. مثلا ممکن بود 1ساعت قبل مرگشون داشتن واسه چندسال بعد پلن میچیدن که حتی شب همون روزم ندیدن چه برسه چندسال بعد
خلاصه دیدن این مرگ و میره باعث شده منی که اصلا به مرگ فکر نمیکردم (حداقل توی چندسال اخیر) این یکی دوهفته خیلی بهش فکر کنم. حتی حس پوچی بهم دست داده. میگم این همه تلاش و زحمت واسه چی؟ این همه حرص و جوش واسه چی؟ ما که هر لحظه ممکنه بمیریم. حتی ممکنه صبح فردا رو نبینیم. واقعا مرگ حقیقت عجیبیه. که قراره هرچی داری و نداری و بذاری بری. یه چیز مشترک هست بین من که هیچی تو زندگیم ندارم، با رئیس جمهور آمریکا که قدرت مند ترین فرد دنیاست. دوتامون اگر امشب بمیریم، میشیم یکی. انگار جایگاه هامون برابر میشه. ماهایی که توی این دنیا قابل مقایسه نیستیم
این دوسه هفته باخودم میگم این آدما و کشورا چرا دارن اینجوری تو سروکله هم میزنن، وقتی خودشون مطمئن نیستن صبح فردا رو میبینن یا نه؟