در اشینگتن، منچستر و انگلیس، همه جا اسم او درخشان است. از ارتش سلطنتی تا تیم ملی، وی همیشه در خدمت بود. اما مردی که روزگاری توقف ناپذیر عنوان میشد، دیگر اوضاع و احوال خوشی ندارد. چه سرنوشت غریبی است... |
۱۱ اکتبر برای همهی فوتبال دوستان روز خاصی است. تولد ستارهای تاریخساز به نام بابی چارلتن همیشه متفاوت و سرنوشت او همیشه خواندنی است. بابی پسر یک معدنچی بود. پسر عموی مادرش جکی میلبرن، اسطورهی نیوکاسل بود؛ مهاجمی افسانهای که همیشه یک جئوردی (لقبی برای افراد اهل تاین ساید و نیوکاسل) نامیده میشد. اگر چه آشنایانِ دیگرِ خانوادهی چارلتن نیز فوتبالیستهای حرفهای بودند، اما میلبرن الگوی بابی و جک (برادر بزرگتر بابی چارلتن) شد. اینجا بود که همه چیز آغاز شد. داستان فراز و فرودها، داستان قهرمانیها و داستان سقوط آزاد به قعر. داستان خداحافظی.
شروع داستان فوتبال بازی کردنش به مدرسه برگشت. خیلی زود عضو تیم "مدارس شرق نورثامبرلند" (به انگلیسی: East Northumberland Schools) شد و مسیر فوتبال خود را آغاز کرد. حتی در همان ۱۴، ۱۵ سالگی نیز رگههایی از یک بازیکن مستعد دیده میشد و در آن زمان نیز شوتهای نابی میزد. حدوداً ۱۶ ساله بود که چشم جو آرمسترانگ را خیره کرد. جو آرمسترانگ، استعدادیاب ارشد منچستریونایتد، مسئول یافتن استعدادهای برتر در سراسر انگلستان بود. آرمسترانگ در راستای تسهیل امر ساختن یک تیم بیمانند به بابی پیشنهاد ورود به باشگاه منچستریونایتد را داد. بابی که عاشق فوتبال بود، این پیشنهاد را پذیرفته و یک قرارداد آماتور امضا کرد. بابی عضوی از "دردانههای بازبی" (به انگلیسی: Busby babes) بود. دردانههای بازبی عنوان مجموعه ستارگانی بود که از طریق سیستم استعدادیابی خاص منچستریونایتد در دهههای ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به این باشگاه ملحق شدند تا به امر بازسازی باشگاه در دوران پسا - جنگ جهانی کمک کنند. چارلتن به دلیل مخالفت مادرش با فوتبالیست شدن، همزمان درس نیز میخواند و تحصیلات خویش را ادامه میداد. روزها میگذشتند و بابی به گلزنیهای پیاپی در تیمهای جوانان و ذخیرهها (ریسرورز) منچستریونایتد میپرداخت؛ آن هم در زمانی که جک، برادر بزرگترش، در باشگاه لیدزیونایتد و در پست دفاع وسط بازی میکرد.
برادران چارلتون. به ترتیب از راست به چپ؛ بابی و جک
چندی (حدود ۳ سال) بعد نیز به تیم اصلی ملحق شد. همزمان با آن روزها، بابی چارلتن در یک زمان با هم تیمیاش دانکن اندواردز، در ارتش سلطنتی خدمت میکرد. برادر بابی، یعنی جکی نیز در ارتش بریتانیا خدمت میکرد. از این موضوع که بگذریم، بابی در نخستین فصل خود در منچستریونایتد، در ۱۴ بازی ۱۲ گل به ثمر رساند. بابی چارلتون تبدیل به عضو مهمی در تیم مت بازبی شد. آنها فصل بعد به نیمهنهایی جام اروپایی (لیگ قهرمانان اروپای فعلی) رسیدند اما مغلوب رئال مادرید شدند. فصل بعد (۱۹۵۹-۱۹۵۸) نیز با درخشش بابی چارلتون منچستریونایتد به نیمهنهایی مسابقات رسید. البته بابی تنها ستارهی تیم نبود. برای مثال، دانکن ادواردزی که پیشتر با او آشنا شدید، یک غول واقعی بود. دانکن شوتهای سهمگینی روانهی دروازه میکرد، از هر دو پای خود به خوبی استفاده میکرد و در همه جای زمین، در خط حمله و خط دفاع، همیشه میدرخشید؛ هر چند که او به ندرت در این خطوط بازی کرد و پست اصلی وی هافبک دفاعی بود. او که ملقب "بیگ دانک" و "تانک" بود، نظر بسیاری از فوتبال دوستان و حتی بازیکنان را جلب کرده بود. بابی چارلتون خود دربارهی بیگ دانگ میگوید: "از نظر فیزیکی، بسیار تنومند بود. قوی بود و هوش فوتبالی بالایی داشت. او مجموعهی کاملی از تواناییهای یک فوتبالیست را داشت؛ توانایی - استفاده از - پای راست، پای چپ، ارسال پاسهای بلند و پاسهای کوتاه. او همه چیز را به طور غریزی انجام میداد."
دانکن ادواردز، هافبک دفاعی سابق منچستریونایتد
پس از غلبه بر ستاره سرخ بگراد در مجموع دو بازی رفت و برگشت، منچستریونایتد باید در نیمهنهایی به مصاف تیم رئال مادرید میرفت. البته قبل از آن، آنها برای بازی با ولورهمپتون میبایست به انگلیس بر میگشتند. با توجه به رد درخواست تعویق بازی که توسط مت بازبی مطرح شد و توسط رئیس اتحادیه فوتبال انگلستان مورد مخالفت قرار گرفت، آنها باید سریعاً به انگلستان باز میگشتند تا برای بازی خود در لیگ آماده شوند. در مسیر، هواپیما باید برای سوختگیری در مونیخ و آلمان غربی توقف میکرد. در این حین، از مسافران خواسته شد که تا تمام این فرآیند پیاده شوند. هوا برفی و بسیار سرد بود. برف و یخ سرتاسر باند و فرودگاه را پوشانده بودند. پس از اتمام سوختگیری، مسافران مجدد سوار هواپیما شدند. باند فرودگاه لیز و پوشانیده از برف بود و هواپیما برای تیک-آف آماده میشد. پس از دو تیک-آف ناموفق، خلبانان پیاده شدند و جلسهای ده دقیقهای را تشکیل دادند. در این موقع و در زمانی که بازیکنان از این موضوع خشمگین بودند، چارلتون و هم تیمیاش دنیس ویلوت تصمیم گرفتند تا برای امنیت بیشتر جای خود را با دو هم تیمی دیگر، یعنی تامی تیلور و دیوید پگ، عوض کنند. در تلاشی دوباره برای برخاستن، هواپیما حصار باند را قطع کرد و به خانهای در مجاورت فرودگاه برخورد کرد. بازیکنان و اعضای باشگاه منچستریونایتد (به همراه دیگر مسافران) آسیبهای جدی دیدند. بابی چارلتون که از کابین به بیرون پرتاب شده بود، زنده ماند. او، دنیس ویولت و اعضایی دیگر مانند مت بازبی، در قید حیات باقی ماندند. سَر بابی آسیب دیده بود و وقتی به هوش آمد، در شوک فرو رفت. تصور کنید که سوار هواپیما هستید، ناگهان به یک خواب فرو میروید و وقتی بیدار میشوید، متوجه شده که هم تیمیهایی که مدتها با آنها تمرین کرده بودید و به آنها وابسته شده بودید، فوت کردهاند؛ مطمئناً شوک بزرگی به شما وارد خواهد شد. چندین نفر از بازیکنان باشگاه، از جمله راجر براین کاپیتان تیم، فوت کرده بودند. دانکن ادواردز ۲۱ ساله نیز پس از چند روز فوت کرد. دانکن ادواردز که آیندهی تیم ملی انگلیس نامیده میشد و شوتهایش آنقدر سریع و پرقدرت بودند که روزنامههای محلی عنوان کرده بودند که "پاهایش همچون بیگ برتا ( نام توپخانهی فوق سنگین و مخرب آلمانی) عمل میکنند" نیز بابی را ترک کرد. تک و تنها، به همراه تعدادی از بازماندگان، بابی چارلتون تصمیم گرفت تا مدتی را با تیمهای جوانان محلی تمرین کند که در جریان آن تمرینات نیز عکس معروفی از او گرفته شد.
وقتی بابی چارلتون ۲۰ ساله با بازیکنان جوان تیمهای محلی تمرین میکند
اما بابی چارلتون بیست ساله به عنوان امید تیم به شمار میرفت. اگر چه مت بازبی از شرایط مساعدی برخودار نبود، اما دستیاران مت مصمم بودند که کار ناتمام رفتگان را به پایان برسانند و فصل را تمام کنند؛ این بحث یک ادای دین بود. پس از به هوش آمدن مت بازبی و بالا رفتن سطح هشیاری بازبی، بابی به ملاقات او میرود. پس از مدتی کوتاه صحبت با مت، بابی به سراغ اصل مطلب میرود: "متاسفم آقای بازبی، ولی غیر از شما، من، فرانک، هری گرگ و چند نفر دیگر، کسی از آن حادثه زنده بیرون نیامده است...خواهش میکنم آقای بازبی، شما باید خودتان را کنترل کنید. آن اتفاق اگر چه تلخ بود اما فقط و فقط یک حادثهی پیشبینی نشده بود. هیچکس نباید خودش را مقصر بداند. حداقل شما در این حادثه بیتقصیر بودید."
بدین ترتیب، مت بازبی دانست که زنده ماندن آنها حاصل یک معجزه بوده و چنین اندیشید که پاسخ این معجزه را خواهد کرد. دو ماه بعد از آن حادثهی دلخراش، مت بازبی از بیمارستان مرخص شد؛ همزمان با اعلام خبر الحاق بابی چارلتون به تیم ملی. هر دو اتفاق ورق جدیدی در زندگی چارلتون، مت بازبی و باشگاه منچستریونایتد رقم زدند. با یک پرش زمانی به سال ۱۹۶۴، یعنی چهار سال پس از تلاشهای مت بازبی برای بازسازی تیم و دعوت بابی به تیم ملی، به یک ورق تازه در داستان منچستریونایتد و سر بابی چارلتن میرسیم. در باشگاه منچستریونایتد، به تازگی ستارهای به نام جرج بست به تیم اصلی راه یافته بود و دو سال از جذب استعدادی به نام دنیس لاو که توسط بیل شنکلی بزرگ کشف شده بود، گذشته بود. باشگاه در مسیر بدل گشتن به یک ابرقدرت، استعدادهای تازهای را جذب کرده بود. در لیگ، پس از سالها اورتون با یک سرمربی و تیم متفاوت به قهرمانی دست یافته بود. البته تافیها به تازگی یکی دیگر از کشفهای بیل شنکلی در هادرزفیلد را جذب کرده بودند؛ ری ویلسون.
ری ویلسون، بازیکن اسبق هادرزفیلد و اورتون
ری ویلسون یک دفاع چپ بسیار بااستعداد و تاثیرگذار بود. سر بابی چارلتون دربارهی تاثیرگذاری وی بر تیم اورتون میگوید: "سرعت او، کنترل او، - حرکت - پاهای خوب او. اجازه دهید این را به شما بگویم، ری ویلسون احتمالاً تاثیرگذارترین بازیکنی است که تا به حال دیدهام. وقتی او خوب بازی می کند، همه اطرافیانش هم خوب بازی می کنند. به نظر می رسد که او هرگز کار احمقانهای انجام نمی دهد و هیچ وقت در زمین بلاتکلیف نیست. این کار بر روی سایر بازیکنان تأثیر میگذارد. نمیخواهم به هیچ یک از اسطورهها اهانت کنم، اما ری ویلسون را به عنوان یکی از بهترین مدافعان تاریخ فوتبال در نظر میگیرم. اورتون با او میتوانست به عناوین زیادی دست یابد."
در آن زمان، سر بابی در تیم ملی نیز درخشان کار کرده بود. با ورود سر آلف رمزی کبیر به تیم ملی انگلستان، فضا برای درخشش بازیکنانی مثل بابی چارلتون بیشتر شده بود. چارلتون با هتریک مقابل تیم ملی سوئیس در سال ۱۹۶۳، به رکورد تام فینی (مردی از نسل طلایی پرستون نورث اند) رسید و به طور مشترک با او، تبدیل به بهترین گلزن تیم ملی انگلیس شد. هر چند که او سال بعد و با گلزنی مقابل ولز، این عنوان را به خود اختصاص داد. البته او بعدا از پست وینگر و نقش inside-forward به خط هافبک منتقل شد و پست هافبک تهاجمی را بر عهده گرفت تا جیمی گریوز رهبر خط حملهی سه شیرها باشد.
بابی چارلتن و جیمی گریوز
از آن به بعد شد که بابی چارلتون به اوج خود رسید و عملکرد درخشانتری ارائه کرد. علیرغم فصلهای پر فراز و نشیب و نتایج سینوسی تیم مت بازبی، بابی چارلتون به رشد خود ادامه داد. قهرمانی با تیم ملی انگلیس در جام جهانی، دو عنوان قهرمانی با منچستریونایتد و... دست یافت و جوایز فردی متعددی از جمله بهترین بازیکن سال از نگاه انجمن فوتبالنویسان، بهترین بازیکن سال اروپا، توپ طلا و نفر دوم در دو دورهی توپ طلا شد. حتی در فصل ۱۹۶۹-۱۹۶۸، فصلی که از همان ابتدا مشخص بود که برای منچستریونایتد خوش یمن نیست، که بابی چارلتون خود دربارهی آن میگوید: "تا به حال این احساس را داشتهاید که کسی شما را دوست ندارد؟ من در اولین مواجهه با تقویم فصل و مسابقات نخست فصل جدیدمان این احساس را داشتم! بازی با اورتون (فینالیستهای مغلوبِ جام حذفی) در افتتاحیه، وست برومویچ آلبیون (قهرمان جام حذفی) در اواسط هفته و سپس قهرمان جدید لیگ، منچسترسیتی! همهی این بازیها در هشت روز بود. اگر نمیدانستم تقویم بازیها توسط کامپیوتر برنامهریزی شدهاند، شک میکردم که رقبای قدیمیمان، بیل شنکلی و دان ریوی سعی کردهاند تا منچستریونایتد شروع بدی داشته باشد تا لیدز و لیورپول بتوانند زودتر به برتری برسد!" منچستریونایتد در فصل مذکور در رتبهی یازده جدول قرار گرفت، اما بابی چارلتون در اواسط آن فصل در رتبهی دوم لیست توپ طلا قرار گرفت. بابی همچنین به همراه دنیس لاو و جرج بست عضو تثلیث مقدس منچستریونایتد است؛ مثلث ویرانگر و تاریخی باشگاه منچستریونایتد که هر سه عضوش موفق به کسب توپ طلا شدند.
مثلث ویرانگر منچستریونایتد. به ترتیب از راست به چپ؛ بابی چارلتون، دنیس لاو و جرج بست
سالها برای بابی چارلتنی که روزی برترین گلزن تیم ملی بود، گذشتند. با وجود تجربهی دو سالهی سرمربیگری در پرستون، سر بابی چارلتن سرمربی تیمی نشد. در طی گذر سالها، بابی روز به روز تنهاتر شد. سر مت بازبی، استاد دوست داشتنی بابی نیز رفت. دنیس ویولت نیز به سفری بیبازگشت. سالها بعد نیز هم تیمیهایی مثل هری گرگ، بیل فولکس فوت شدند؛ به مانند هم نسلهایی جیمی گریوز، جرج بست و...
یکی از بزرگترین فراغها نیز زمانی رقم خورد که جک، برادر بزرگتر و فوتبالیستش نیز فوت شد. بابی تنها و تنهاتر شد. او نه تنها دیگر تنها بازماندهی زندهی فاجعهی مونیخ بود، بلکه از معدود ستارگان بزرگ نسلش نیز شد که در قید حیات است. آخرین بازماندهها را در داستانها دیدهایم؛ در میان داستانهای آخرالزمانی و علمی - تخیلی. اما امروز داستان یک بازمانده از فاجعهی مونیخ جریان دارد؛ بازماندهای که گویی دچار آلزایمر شده است. چه حیف بابی، چه حیف که تو روزی همه چیز را از یاد خواهی برد؛ حتی فوتبالی که بازی کردهای.