مطلب ارسالی کاربران
هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی / بنان
همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی
نه تو مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
چو تو روی باز کردی، درِ ماجرا ببستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرحمی نِه، چو به انتظار خستی
برو ای فقیه دانا، به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی، سر خویش گیر و رستی
(سعدی)
*****
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهی
نه جان بینصیبم را پیامی از دلآرامی
نه شام بیفروغم را، نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مِهری، نه با ماهی
کیام من؟ آرزوگمکردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
(رهی معیری)