.
سرش مست و دلش دشت و صدای خنده اش کوک
برش رفتم که آوازی دگر بهرش بخوانم
کمی گشت و دمی جست و به من گفت
برو آواز خود با دیگران خوان
با بغضی از ترانه، محزون از این زمانه
روبه دریا کردم و آهی کشیدم
شعر خود را دوباره، با شوری عاشقانه
با مرغان هوا کردم روانه
سرش مست و دلش دشت و صدای خنده اش کوک
برش رفتم که آوازی دگر بهرش بخوانم
کمی گشت و دمی جست و به من گفت
برو آواز خود با دیگران خوان
فرسخ ها دور ز کوی اش
دشتی گلگون چو روی اش
نسترن ها شاهدی بر شهد و بوی اش
بر زین اسبی از باد
پیکی خاموش ز فریاد
نغمه ی من ترکشی دارم به سوی اش
سرش مست و دلش دشت و صدای خنده اش کوک
برش رفتم که اوازی دگر بهرش بخوانم
کمی گشت و دمی جست و به من گفت
برو آواز خود با دیگران خوان
با بغضی از ترانه، محزون از این زمانه
رو به دریا کردم و آهی کشیدم
شعر خود را دوباره، با شوری عاشقانه
با مرغان هوا کردم روانه