سلام
شخصیت ها رو تا پایان بازی مشخص نمیکنم مال کیه با شماره توی کامنت ها رای بدید
1 -
نام : دارث دایانا
نوع شخصیت : شرور
جنسیت : زن
الهام گرفته شده از : شخصیتهای سیث استاروارز
"او ۴۰ سال بعد از مرگ حتمی دارث سیدیوس از طریق نیرو متولد میشود. او از همان کودکی شخصیتی تاریک و شرور دارد و بعد از مارکا راگنوس تنها شخصیت سیث است که از بدو تولد تاریک متولد میشود. او بعد از ۲۲ سالگی از نظر فکری و نیروهای غیر طبیعی به انچنان قدرتی میرسد که نیمی از جهان هستی را خالی از حیات میکند و با تسلیم کردن نیرو های حاکم بر کهکشان حاکم مطلق کهکشان میشود و بدون هیچ جنگی با استفاده از نیرو تا ۱۰۰۰ سال زنده میماند و حاکم مطلق کهکشان میشود...
2 - نام : سونا
ویژگی های ظاهری : دندان دراز ،گوش بلند ، دماغ کوچک ، لبخندی خنده دار ، کمر باریک ، دست دراز ، پای بزرگ
نکات خاص : در هر کاری که وارد میشود گند میزند
داستان زندگی : او از کوچکی آدمی باهوش و خنگ بود . او سریع کار ها را درک میکرد و زودتر از آن به خرابکاری میرساند . همکلاسیهایش با دیدن او میخندیدند و اولویت مدیر برای تمبیح خود باهوش خنگش بود . وقتی که ۱۵ ساله بود اولین تعجبش سیبیل هایش بود . آن ادم باهوش خنگ فکر میکرد حیوان شده نه پیر ! او به کتابخانه رفت و به دنبال کتاب حیات وحش برای فهمیدن اینکه چه حیواناتی سبیل در می آورند گشت و بالاخره پیدا کرد . او بعد از آن همه کتاب خواندن همه اطلاعات حیوانات را میدانست . او صدا ها ، غذا ها و ... حیوانات را یاد میگرد . او در سن ۲۰ سالگی به سرنوشتش رسید و مسئول باغ وحش شد و به دلیل صورت نه چندان زیبایش با حیوانات ارتباط برقرار میکرد و بهترین دوست او شیری به اسم کاریستا بود . او ، کاریستا را به خانه اش میبرد و با او بازی میکرد. او همراه کاریستا پس از تمرینات فراوان ، به بزرگترین سیرک جهان رفت و او در سن ۳۴ سالگی معروفترین آدم جهان شد . چند روز بعد او به شهر تولدش برگشت و دوستانش را دید . کاریستا همراه او بود . کاریستا شیر بسیار باهوشی بود و بعد از داستان های سونا دوستان سونا را میشناخت ؛ پس سریعاً به آنها حمله کرد اما سونا جلوی او را گرفت و دوستانش را مجبور کرد که تعظیم کنند . حالا آنها سوژه خنده بودند و سونا خنده کننده .
3 -اسم : آرتان
ظاهر : شبیه انسان ، بیبی فیس ، موها و مردمک های سرمه ای ، رنگ پوست سفید.
قدرت ها : سفر به رویاها و تخیلات بچه ها.
آرتان توی یه دنیای خیالی زندگی میکنه به اسم Dreams land که کار مردمش نسل اندر نسل سفر به رویاها و تخیلات ما بندگان خداست و عامل ایجاد خیالات ما بدبخت بیچاره ها هم همین بزرگواران هستن:)))
برخی از مردمشون به رویاهای مردای کور و چلاق کچل پشمالوی کج و کوله ( مثل پدر آرتان ) و بعضیاشون به رویاهای خانمای اهل میکاپ و عمل بینی و... ( مثل مادر آرتان ) سفر میکنن.
آرتان هم با توجه به سن کمش به خیالات بچه ها سفر میکنه و وظیفه رویا ساختن براشون رو انجام میده مثل خیلیای دیگه. این وسط کلی رقیب و رفیق هم داره که اونام کارشون ساختن خواب و خیال برای بچه هاست ، هر کدوم هم رنگ مو و چشم متفاوتی دارن با افکار متفاوت.
این وسط آرتان سفرهاش رو با یه الاغ بالدار که یه چشمش درشت تره و از فیسش شاسکولی میباره سفر میکنه. یه توله خپل هم همراهش هست که معلوم نیست خرسه یا سگ:////
یه بگی نگی عشقی هم داره به یه دخمل با موها و مردمک های صورتی به اسم تیفانی.( خدایی اسمش رو چقدر دلی انتخاب کردم!!! ) تیفانی با یه اسب بالدار تک شاخ و کفتر نامه رسان کاکل به سر سفر میکنه و تو اغلب کارهاش هم موفقه. در حالی که آرتان و تیمش بینهایت شاسکول هستن و چندان موفقیت آمیز عمل نمیکنن ( بمیرم برا دلت آرتان😢 )
آرتان مثل استیو تو " ردپای آبی " شخصیت باحال و کنجکاوی داره ولی در کل شاسکول هست و عین باب اسفنجی لقب مغز فندقی رو یدک میکشه:))))) اما در کل گوگولی هست و یل سری رقبا که از خودشم شاسکول ترن داره که وقایع طنز ایجاد میکنه.
4 - چنگیر چاقو کش
تاریخ تولد: ۱۳۶۳
وفات: ۱۳۹۸
این شخص در کرمانشاه زندگی می کرد و ملقب بود به لات در گاراج وی بسیار دعوا می کرد و حتی با چاقو آدم کشته وی مردی بسیار خشمگین و بی اعصاب بود همچنین نان شب را از طریق جیب بری، خفت کردن، باج گرفتن و... بدست می آورد وی در نهایت در یک دعوا با جفعرابادی ها با فرو کردن قمه به شکمش کشته شد
دست آوردها: خانه طویله ای در شهرک فدک، مغازه نوزل دهی، پیکان جوانان.
5 - در یک آزمایشگاه متولد شد. اول بچه خرگوشی بود که تازه بدنیا آمده بود که با پیوند هایی شیمیایی موجودیت انسانی گرفته بود ، یعنی روی دوپا می ایستاد ،با دو دست غذا میخورد و تماما مثل انسان ها فکر میکرد و انجام میداد و مثل آنها پوششی تن میکرد .
تنها مشکلی که داشت توانایی حرف زدن مانند انسان هارا نداشت ، و به جای آن با زبان اشاره خواسته هایش را بیان میکرد، و همچنان زبان حیوانات را میفهمید و میتوانست با آنها مکالمه کند.
او بعد این آزمایش نقشه ای مثل انسان ها طراحی کرد و توانست از آزمایشگاه فرار کند و به آن محله پناه ببرد
مردم آن محله این خرگوش را خیلی دوست داشتند و این شدت از علاقه به خرگوش که معمولا اولیور صدایش میکردند این امکان را میداد که برای دریافت خانه و یا غذا و لوازم دیگر هیچ نیازی به کار یا کسب در آمد نداشته باشد.
و بعد از مدتی در همان محله توسط دو خانواده مهربان برای او خانه ای بین خان های خودشان بصورت مینیمال ساخته شد و هرگونه اساسی هم برایش به همان گونه خریدند و درون خانه قرار دادند ، و هر روز یا هر هفته مقداری از غذایشان به او میدادند.
این دوخانواده خانواده های جیمز و اندرو بودند که خانواده جیمز توله سگی کوچک داشت که خیلی مهربان بود و به محض سکونت با اولیور دوست شد، ولی خانواده اندرو گربه ای مغرور و تپل داشت که با اولیور مخالف بود و از اینکه خانواده اش بخشی از غذایشان را به اولیور بدهند ناراحت شده بود و اعتراض میکرد و باعث شد که اولیور از حمایت خانواده اندرو دیگر بهره نبرد .
ولی سگه خانواده جیمز هروقت جایزه ای از سمت صاحبانش دریافت میکرد که شامل گاها خوراکی و گاها وسیله ای با خوشحالی می آورد و به اولیور نشان میداد و اگر خوراکی بود با اولیور تقسیم میکرد، حتی اگر چیزی هم نداشت برای اینکه اولیور تنها نباشد یا به خانه اولیور میرفت یا اولیور را به خانه صاحبانش می آورد تا با آن بازی کند .
اولیور از این بازی ها آموخت که نمایش نامه طرح کند و به سگ آموخت که نقش بازی کند ، خانواده جیمز هم ازین نقش ها و نمایش ها خوششان آمد و هروز از آمدن اولیور به خانه خوشحال میشدند و روزی پیشنهادی به اولیور دادند که این نمایش ها را در محله انجام دهند تا کسب در آمد شود ، و داستان سریال گونه ما هم از درون این نمایش ها در سطح محله شکل میگیرد.
اسم داستان اولیور خرگوش هستش
متن هارو دقیقا همینطوری که داده بودید فرستادیم تغییر ندادم
اگر کسی اطلاق متن کنه یعنی لو بده کدوم متن مال منه حذف میشه
به حداکثر دو متن میتونید رای بدید
رای گیری تا فردا ساعت 7 شب