مطلب ارسالی کاربران
فلسفه وجودی
روزی ۲ نفر به دلیل دعوا با یکدیگر دستگیر و به نزد حاکم شهر میروند.
حاکم میگوید بگویید به چه دلیل با هم درگیر شدید؟
یکی از آن ۲ نفر با پاچه خواری میگوید،قربانت عظمتتان شوم،این فرد به من هتک حرمت کرده و مرا زده.از او شکایت دارم.
حاکم میگوید به چه دلیل تو را زده و به تو بی احترامی کرده؟
آن فرد با چاپلوسی میگوید قربانت جلال و شکوهتان شوم،من و دوستانم در مزرعه ایشان راه میرفتیم که ما را به باد ناسزا و کتک گرفت،هر چه گفتیم نزن،گوش نکرد تا اینکه نظمیه ما را به نزد شما آورد.
حاکم از فرد دوم میپرسد،آیا صحت دارد؟
فرد دوم میگوید،این مردک معلوم الحال در مزرعه من ریده بود.کارش این است که هر روز با دوستان خود می آید و در مزرعه من میریند و میرود.به او گفتم تو آمدی و در این نقطه و این نقطه و این نقطه و ... تِر زده ای و رفته ای،ولی او با گستاخی به من گفت کار من تِر زدن است،میخواهی بخواه و نمیخواهی نخواه،همینی هست که هست.
حاکم از فرد اول پرسید آیا تو رفته ای و در زمین او ریده ای؟
فرد اول منکر قضیه شد و گفت خیر،کار من نبوده و دوستانم این کار را کرده اند.
فرد دوم در این لحظه شاکی شد و گفت جناب حاکم،با چشمان خودم دیدم،این بود که تِر زد و رفت.
حاکم گفت مطمئنی؟
فرد دوم جواب داد،بله،مطمئنم.این تِر زده.
فرد اول گفت چرا یاوه میگویی؟من به قدری تنگ هستم که توان ریدن از من سلب شده است.امکان ندارد که من جایی برینم.
حاکم با توجه به حرفهای طرفین،دستور قرار کارشناسی صادر کرد و دستور داد تنبان فرد اول را پایین کشیده و سوراخش را چک کنند.در کمال شگفتی،همگان دیدند که او سوراخی به اندازه تَه یک لیوان دارد.حاکم با عصبانیت گفت،مردک شیاد،تو تنگی؟
فرد دوم بلافاصله گفت،نگفتم جناب حاکم؟او ادای تنگها را درمی آورد.این تِر زده.با چشمان خودم دیدم.
حاکم بلافاصله دستور داد فرد اول به همراه دوستانش هر چه ریده بودند را تناول کنند.
فرد دوم با ناراحتی گفت،فقط همین؟این تِر زده در زمین من و فقط باید گهخوری کنند؟
حاکم کمی فکر کرد و گفت،واژه "این تِر زده" کاملا مناسب او و دوستانش است،از این به بعد نام گروه آنان را "اینتِر" میگذاریم تا همواره و همیشه این لکه ننگ با آنها همراه باشد.