اختصاصی طرفداری | نامهای به آنسوی دنیا، به مناسبت دومین سال گرد درگذشت برادرم:
حمید جانم، طبق رسمورسوم گذشته، نامهنگاری را ادامه میدهیم. اجتنابناپذیر است؛ اما بیدرنگ باید با این خبر آغاز کنم. اگرچه اخبار را احتمالاً پیش از ما داری!
مهمان و عزیز موردعلاقهات نزد تو آمده؛ استاد احمدرضا احمدی. ناجوانمردانه است یکبهیک اینگونه ما را ترک میکنید. خاطرم هست همیشه روز اول عید به دیدارشان میرفتی، دستبوس بودی! حالا رخ ایشان را غرق بوسه کن!
میدانم دیدار آشناهای صمیمی و مهربان و دوستداشتنی ذوقزدهات میکند. احمدرضا خان برای تو، گویی پدری بود که سالها پیشازاین عمرش را به ما داده بود. من نیز کتاب امضا شدهام را با آن خطوط و کلمات و اشعار غرق بوسه خواهم کرد.
پیشازاین هم جان موتسون گزارشگر موردعلاقهمان را در بیبیسی از دست دادیم. خاطرت هست، جملات خاطرهانگیز او را دائماً تکرار میکردیم. تو گزارش فرانسه و پرتغال رو در جام ملتهای ٨٤ دوست داشتی؛ تیگانا و گل پلاتینی و جمله؛ «سالهاست یه همچین بازی ندیدم» وقتی موتسون این رو بگه یعنی یکنیمه نهایی تمام و عیار در جریان بوده. حتماً یک مصاحبه با «موتی» برامون بفرست. مسلماً خواندنی خواهد شد.
حمید جان، حالا موتی برایت بازیهای اولین سوپراستار فوتبال دوران ما را گزارش خواهد کرد.. همان کسی که هیچوقت پسوند سلطان را از پس نامش نینداختی. همان کسی که به نسل جدید از جایگاه والایش، ورای چرخش توپ گرد در زمین فوتبال گفتی. از نخستین سوپراستار فوتبال به معنای امروزی. از مردی که سیاهان با درخشش مروارید گونهی او با دندانهای سپیدان به جهان لبخند زدند. دوستش داشتند؛ در سفرهای دور و دراز. از ژاپن و کره تا ویلاپارک و نیویورک. تا تهران خودمان. خاطرات شیرین ملاقات با سلطان پله در آن سفرش به استادیوم 100 هزار نفری را بارها و بارها مرور کردیم. حالا، بار دیگر او میهمان توست. میهمان رفیق و رقیبش دیگو. میهمان کرویف، مهمان جرج بست .... حالا میتوانی آن بالا بالا ها برای همه بار دیگر از قیاس بیهوده سلطان پله و خدایگان دیگو بگویی و دعوتشان کنی به سرمستی بیپایان از لذت تماشای هنر ناب هر دو نفر.... چقدر توصیف تو از پله در شاعرانههای "پیراهنهای همیشه ات" این روزها خواندنی ست:
سوت پایان را کشیدهاند. او وسط زمین ایستاده و چرخیده و برای همه دست تکان داده. برابر دوربینها چندین باری نیشهایش را باز کرده و سپس رفته. رفته و خورشید بلافاصله غروب کرده...... هزاران پسربچه به خواب رفتهاند با این خیال که وقتی بلند شدند مثل او شده باشند. مثل پله.
از تیم موردعلاقه دهه هفتاد لیدز تو نیز دیگر کسی به جز جو جوردن باقی نمانده است؛ همه پیش خودت هستند. حتماً شنیدی گوردون مک کویین هم به باشگاه خودتون اضافه شده. حتم دارم یادت هست وقتی از لیدز به دشمن شماره یک، منچستریونایتد پیوست چقدر از این جمله او حرص خوردیم:
«99% بازیکنان آرزو دارند برای منچستریونایتد بازی کنند و اون یک در صد هم اعتراف نمیکنند.»
آره؛ پیوستن سیلویو برلوسکونی با اون شخصیت بذلهگو و خوشگذران، حتماً در میان شماها سروصدای زیادی بهراه انداخت. با درایت او در فوتبال و نه سیاست، از عاملین اصلی موفقیتهای میلان در دوران طلایی ساکی بود.
اگر چه مشغولی، اما از روی دلتنگی باید گپ و گوپی در باب فصل پایانیافته داشته باشیم. یادته؟ گذر عمر و سالهای عمر را فصلبهفصل میشمردی و با یک سؤال همیشگی جملهات را خاتمه میدادی؟ «امیر جان، چند فصل دیگه پیش رو داریم؟ چند جام ملتها و جام جهانی دیگر را خواهیم دید؟»
تو از خیر همه چیز گذشتی و رفتی؛ اما عشق زلال و ناب و پاک تو به همه اون چیزهایی که باید در دل ما ماند. درست میگفتی؛ زندگی را قابلتحملتر میکند. درعینحال با همین چیزهاست که دائماً تو را در همین حوالی احساس میکنیم. حتی مامان با آن حال ناخوش و نزار فیلمهای سیاهوسفید استیوارت و کوپر و تمامی فوتبالهای تلویزیون را روی مبل منزل مهرناز با یاد تو تماشا میکند. هنوز هم تنها با شنیدن نام تو، مثل ابر بهاری میبارد.
بیمعطلی برگردیم به آنچه که باید؛
قبل از هر چیز باید بگم، مطمئنم با دیهگو، دل سیر، بعد از قهرمانی ناپولی بعد از ٣٣ سال در بهشت سورچرانی کردید. حتم دارم این شیرینترین واقعه فصل پیش برای تو بود و دیهگوی کبیر!
به نظر من قهرمانی مسلط و غالب خوب ناپولی در سری آ مسلماً قانعکنندهترین قهرمانی در بین پنج قهرمان لیگ برتر اروپا بود. ضمن اونکه بعد از عدم حضور پیاپی در دو جام جهانی همه فوتبال ایتالیا را تمام شده حساب کرده بودند؛ ولی سه باشگاه ایتالیایی، اینتر، رم و فیورنتینا به هر سه فینال رقابت باشگاهی یوفا راه یافتند و نتایجی را به ثبت رساندند که از اوایل دهه ٩٠ دیده نشده بود. اگرچه هر سه تیم در فینال شکست خوردند.
تنها ١٢ ماه پیش، ایتالیا برای کنارآمدن با ناکامی خود در راهیابی به جام جهانی قطر تلاش میکرد، درحالیکه، بهاستثنای رم، قهرمان لیگ اروپا در فصل پیشازاین، تمام باشگاههای ایتالیایی موفق نشده بودند حتی در یک دوره به مرحله نیمهنهایی برسند. ولی در یک احیای دوباره، پنج باشگاه ایتالیایی در میان ١٢ تیم دیدارهای نیمهنهایی یوفا قرار گرفتند. پس خوشحال باش، لیگ ایتالیا بسان دوران موفقیت بار و موردعلاقه تو تکانی خورده است.
در این غوغا زلاتان هم خداحافظی کرد. همهجوره بهیادماندنی بود. در زمین و بیرون از آن و تمامی این جملات خودپسندانه اما یه جورایی دلنشین! حتم دارم یادت هست روزی که به تماشای تمرینات آژاکس رفتیم، با غرور و سربلند کار میکرد. پس از آن فقط بهتر و بهتر و بهتر شد.
احتمالاً تلخترین خبر فصل برای تو، تساوی دورتموند در آخرین روز و قهرمانی دوباره و بسیار تکراری بایرنمونیخ بود.
تماشای همزمان بازی دو تیم نفسگیر بود. در دقایق پایانی دورتموند درهای بسته را میکوبید. ولی دیگر کافی نبود. دیر شده بود، خیلی دیر. بلینگام انگلیسی بازیکن محبوب من با دستان خالی به مادرید پیوست تا با مادرید جوایز را درو کند. شاید او را به یاد نداری، از ستارگان جوان دنیای امروز فوتبال است. باید بگم بهترین بخش رقابتهای المان اصلاً چیز دیگری بود که حتی تو هم آن را نشنیدهای.
اونیون برلین، اولین حضور در لیگ قهرمانان اروپا را از طریق کسب مقام چهارم بوندسلیگا به دست آورد. از اون داستانهایی که عاشقش بودی. یک شرکتکننده معمولی و ساده و بیادعا در رقابتهای پیشرو فوتبال اروپا.
با تنها چهارفصل تجربه در لیگ برتر آلمان و فاقد پشتوانه مالی بزرگ، باشگاه منطقه کوپنیک برلین، در بسیاری از جنبهها، دست عملیاتی بزرگ در مقیاس کوچک زد. آنها در کوچکترین زمین لیگ بازی میکنند؛Alte Forsterei با ظرفیت ٢٢٠١٢. بودجه سالانه آنها فقط ٥٢ میلیون یورو است. تیم ارزان قیمتی که خدا را شکر هیچ نامی از ستاره ای نیست. باید اعتراف کنم چند تا بازی بیشتر از آنها ندیدم، ولی در یکفصل قابلتوجه، آنها تقریباً کل فصل را در میان ٤ تیم برتر گذراندند و حتی در بیشتر دوران پاییز فصل در صدر جدول ردهبندی قرار داشتند.
خوراکت بود، خصوصاً در مقابل تیم های بزرگ نتایج قابلتوجهی کسب کردند. لایپزیش را در خانه و خارج از آن، بهیادماندنی شکست دادند، در برابر بوروسیا دورتموند را به پیروزی ٠-٢ رسیدند، و همچنین در بایرنمونیخ قدرتمند در برلین بهتساوی ١-١ دست یافتند. این یکی را دیدم، از اون بازیهای حمیدی بود، زمانی که یاونیون کوچک شهر بزرگ برلین فاصلهها را از بین برد. نمایشی باکلاس، سرشار از جرات، انرژی و نظم.
برای ژاوی خوشحال شدی؛ خاطرت هست در باب زوج او و اینیستا ساعتها حرف میزدی؟ در اولین فصل کامل هر طور که بود با بارسا به قهرمانی رسید، اگرچه انتقادات زیادی به معاملات و نحوه کنترل باشگاه وجود دارد. راستی آندرس اینیستا هم بالاخره به دوران بازیگری خود پایان داد. آخرین بازی او برای ویسل کوبه، دیدار دوستانهای مقابل بارسلونا بود، بهترین صحنه بازی زمانی بود که اینیستا، هم تیمی قدیمی خود ژاوی را در آغوش گرفت. عکسش را برایت میفرستم.
دراینبین رکورد قابلتوجه باشگاه اسپانیایی در لیگ اروپا با وجود بدجنسیهای رم به رهبری ژوزه مورینیو همچنان ادامه یافت. به یاد داری مورینیو همیشه عادت داشت چیزی، هر طور که شده و به هر قیمتی درباره خود بسازد، این بار هم بازنده بدی بود. بههرحال سویا رکورد قابلتوجه خود را در لیگ اروپا ادامه داد و برای هفتمین بار قهرمان شد، همه آنها از سال ٢٠٠٦ تا امروز. آنها در غیبت تو هم هنوز و هرگز در فینال شکست نخوردهاند و تیمهای اسپانیایی اکنون در ١٨ فینال اروپایی اخیر خود در برابر حریفان غیر اسپانیایی پیروز شدهاند. لالیگا ممکن است در حال افول باشد؛ اما هنوز ساز خود را در لیگ اروپا میزند.
از اون بازیهایی بود که هر تصمیم داور مورد اعتراض قرار گرفت. شاید خیلیها از داور دیدار انتونی تیلور انگلیسی انتقاد کردند و میگفتند که او کنترل بازی را ازدستداده است، اما زمانی که تیمی مانند رم مورینیو رفتار میکند، داور چه گزینهای دارد؟ با مجموع ١٤ کارت زرد می تونی کاملاً درک کنی چگونه فینالی بود: شش کارت زرد به بازیکنان رم، پنج کارت به بازیکنان سویا و سه کارت زرد به نیمکتنشینان، از جمله مورینیو. همه چیز بسیار احمقانه و بسیار کودکانه بود. عواقب آزار تیلور و خانوادهاش در فرودگاه بوداپست، عواقب زشت یک بازی زشت بود. همه اینها را گفتم؛ ولی نکنه فکر کنی همه این وقایع برای سویا بعد از پیروزی حتی ذرهای اهمیت داشت. به آنچه که میخواستند دست یافتند و ژوزه برگه سیاه دیگری به کارنامه قطور خود افزود.
پاریسنژرمن باز هم به قهرمانی بیمعنای دیگری در فرانسه رسید و سهتفنگدار همیشه ناراضی با اون کبکبه و دبدبه هیچگاه بهعنوان یک واحد، گروه یا تیم ذرهای ازآنچه را که باید به فوتبالدوستان تقدیم نکردند. بر روی کاغذ نامها تکاندهنده بود ولی ٣ تفنگدارهای فراموشنشدنی دیگری در طول زندگی فوتبالی دیدیم که ترکیب این ٣ با آنچه که شاهد آن بودیم به گرد آنها هم نمیرسند. حمید جان باور کن چیزی نزدیک آبروریزی!
نیمار برزیلی بازیگوش، درگیر مسائلی فرای فوتبال است. امباپه از بهترین بازیکنان کنونی جهان همچنان غرق در نارضایتی است، و دیر یا زود راهی خواهد شد، احتمالاً باز هم مادرید. تنها مسی با کسب عنوان قهرمانی جهان در قطر که قسمت تو نبود تا آن را ببینی حکایت متفاوتی دارد. اعجوبه آرژانتینی در پاییز دوران فوتبال خود با کسب عنوان قهرمانی جهان به عنوان کاپیتان تیم به بحث و مقایسه بیپایان مسی و رونالدو پایان داد. باید گفت خوششانس بودیم، شاهد رقابت طولانی و مسلماً تکرارنشدنی و یگانه این دو اعجوبه بودیم. در یکی از برنامههایت گفته بودی؛ مقایسه جایز نیست، این دو، حلقههای محکم و ناگسستنی در زنجیره تاریخ فوتبال خواهند بود.
در پایان مسی، رونالدو را دنبال نکرد و دلارهای امریکایی را به پول نفت بی حد سعودیها ترجیح داد. دیویدجونِ تو بالاخره کار خودش را کرد و لیونل را به میامی و MLS برد.
این در حالی است که رونالدوی استثنایی دوران دور خودش را از تکوتا نینداخت و با کسب مقام دوم لیگ مدعی شد؛ لیگ سعودی طی ٥ سال آینده در میان ٥ لیگ برتر دنیا قرار خواهد گرفت. فعلاً خیلی از سنگینوزنهای مسن فوتبال مثل کریم بنزما راهی آن دیار شدهاند. ولی تصور نمیکنم تو در اون بالا و ما در این پایین وقت خود را صرف تماشای لیگهای عربی در پاییز بزرگانی که تا دیروز شاهد هنرنماییهای آنها نشستیم.
در فصل آخری که این اطراف بودی ممکن نشد تا شاهد کسب چهارگانه لیورپول باشیم. ولی پپ گواردیولا کار خودش را کرد. ٣ گانه را با سیتی به دست آورد. یادته وقتی هالند نروژی در سالزبورگ بازی میکرد مطمئن بودیم چیزی خواهد شد. آره، شد! اینقدر برای سیتی در این فصل گل به ثمر رساند تا هم رکوردها را جابهجا کند و هم در میان عاملین اصلی موفقیت امپراتور جدید اروپا باشد. حتماً چهارچشمی دیدار نیمهنهایی لیگ قهرمانان سیتی و رئال را تماشا کردی. مادرید را حسابی لهوپه کردند. تحقیر کامل مغرورترین تیم اروپا کلاس درسی بود.
تاجگذاری شایسته منچسترسیتی بهعنوان پادشاه جدید فوتبال اروپا، نهتنها هواداران آنها، بلکه همه بیطرفانی را که بیصبرانه منتظر بودند تا نامی تازه در میان اشراف قدیمی لیگ قهرمانان اروپا حک شود را نیز به وجد آورد. احتمالاً تو و به طور حتم من و خیلیهای دیگر را. بزرگترین موفقیت و جشن تاریخ سیتی بلافاصله مصادف شد با مرگ سیلویو برلوسکونی. روزی که تاریخ فوتبال ورق خورد.
تو همیشه از حضور بیش از حد پول در ورزش دلخور بودی، نادیدهگرفتن آن و تظاهر به عدم ارتباط میان سیاست و ورزش امری بیهوده است، این را همیشه قبول داشتی. با وجود اذعان به حضور دائمی مسائل گستردهتر و تاریکتر، و پولشویی ورزشی، عادلانه و شایسته است که از شکوه و عظمت دستاورد سرمربی پپ گواردیولا تمجید کنیم. تیم فوقالعاده او فصل خود را با سهگانهای پایان داد که قبلاً تنها توسط هفت باشگاه اروپایی بهدستآمده است، از جمله تنها یک تیم در انگلیس، همسایه بغلی، منچستریونایتد. این مورد دستاورد سیتی را بیش از اندازه کرد. خلاصه اینکه خوشحال باش، این پیروزی تنها با یک نام جدید همراه نبود، این پیروزی "فوتبالی نو" در تاریخ فوتبال اروپا بود.
در لیگ برتر هم کسی حریف نبود حتی لیورپول که طی ٥ فصل گذشته دائماً موی دماغ سیتی بود. آرسنال آرتتا، شاگرد پپ بود و بس اما در اینجا نیز سیتی با پیروزی پرصلابت و مقتدرانه توپخانه توپچیها را به کبریت کم خطری تبدیل کرد و طی قهرمانی لیگ رکورد دیگری بجا گذارد.
تاریخ فوتبال مملو از نمونه تیم هایی است که به شکلی ناباورانه شکست را بهجای پیروزی از آروارههای افتخار قاپ زدهاند. بوروسیا دورتموند تاج امسال بوندسلیگا را به شکلی غیر قابل توجیهی از کف داد. درحالیکه در لیگ برتر، تیمهای نیوکاسل یونایتد کوین کیگان و لیورپول برندان راجرز به ذهن متبادر میشوند. امسال، به گفته برخی، آنها رقیب جدیدی دارند: آرسنال میکل آرتتا.
بااینحال، این مثالها نمیتواند داستان کامل توپچیها را بیان کند. درسته، آرسنال در طول بسیاری از مسابقات فاقد سرسختی ذهنی بود، چگونه میتوان برتری دو گل برابر لیورپول و وستهم را توضیح داد، تساوی ٣-٣ با ساوتهمپتون در قعر جدول یا شکست ملایم و ساده در ناتینگهام را که عنوان قهرمانی را به منچسترسیتی داد؟
امتیاز پایان فصل آرسنال با ٨٤ امتیاز برای کسب عنوان قهرمانی در ٩ فصل دیگر لیگ برتر، از جمله فصل ٩٨-١٩٩٧ که آنها برای اولینبار جام را به دست آوردند، کافی بود. آنها در ١٩ بازی اول ٥٠ امتیاز به دست آوردند، با این سرعت فصل ١٠٠ امتیازی دور از انتظار نبود. آرتتا نوآوریهای تاکتیکی چشمگیر و هوشمندانهای به نمایش گذاشت.
واقعیتی که هر دوی ما با اون توافق داریم اینه که نزدیکی آرسنال تا همین اندازه هم قابلستایش است و احترام! ولی اصلاً کجا اشتباه شد؟ فکر میکنم برای آرتتا و تیم جوان آرسنال هنوز زود بود، مرد میدانهای دائمی و سخت لیگ برتر نبودند. طی مقاله و گفتگوی کوتاهی با رفیق شفیق خودت، جناب آقای حاجرضایی شدیداً و بیرحمانه به آرسنال تاختم و تاختیم، شدیداً تماشای مقابله با سیتی برایم دشوار بود. کاش خودت بودی، میگفتی و مینوشتی، بهتر و منطقیتر، زیباتر و به طور حتم شاعرانهتر!
راستی تیم محبوب شمالی تو با پیراهنهای راهراه سیاهوسفید پوش لیورپول و تاتنهام و چلسی را پس زد و به لیگ قهرمانان راه یافت. مربی موردعلاقه جوان تو، "ادی هاو" گل کاشت. اما سایه سنگین سعودی، افسوس ما را برای دوران درخشان و نابتر کیگان و شیرر و دستهای خالی ان ها صدچندان میکند. چقدر دلهایمان سوخت. آتش گرفتیم و جز زدیم. برای لیورپول و کلوپ پیروزی شگفتانگیز برابر منچستریونایتد که با اریک تن هاخ در اولین فصل خود به لیگ قهرمانان راه یافت، بود. هفت هیچ هنوز هم بهسادگی در دهان نمیگردد.
نمیخواد بگی، می دونم از سقوط لستر اخم بزرگی بر پیشانی تو نقشبست و از سقوط لیدز بسیار آشفته شدی و تا مدتها رخی نشان ندادی!
و این را هم خوب میدانم با قهرمانی وستهم در کنفرانس لیگ، لبخندی بر لبان تو نشست. با گل پیروزی بوون در ثانیههای باقیمانده با بالهایت در بهشت به پرواز در آمدی. بزرگترین موفقیت مویز اسکاتلندی در دوران مربیگری بعد از دوران تلخ یونایتد. دومین جام اروپایی بعد از کسب جام برندگان جام در ١٩٦٥ با مربیگری ران گرینوود و بابی مور بسیار جوان که سال بعد از آن جام جهانی ٦٦ را به دست گرفت. اولین جام جهانی تو بود. جامی که تو داستانها برای ما از ان گفتی. از اشکهای پلنگ موزامبیک، از توفان زرد، از تیلکوفسکی و بنکس، از چارلتون و مور، از همه چیز. تخم عشق را در آنجا کاشتی تا امیر برای جام ٧٠ حیوحاضر باشد.
در مقابل اسکاتلند که همیشه دلهای ما را میشکست، جام جهانی ٧٤ را یادته؟ اون همه شانس از دست رفت و با تفاضل گل حذف شدند. جام جهانی ٨٢ را که نگو! ضد حمله شوروی و اشتباه هانسن و میلر؟
ولی در لیگ اسکاتلند اوضاع به منوال همیشگی است. بیرق بزرگ هواداران سلتیک گویای همه چیز است؛ "١١٥ جام"، چهل و یکمین جام حذفی اسکاتلند در کنار ٥٣ عنوان قهرمانی لیگ و ٢١ قهرمانی در جام اتحادیه، مهمتر از همه هشتمین سهگانه، یک رکورد جهانی. خسته نمیشن از این یکنواختی؟
لیگ فوتبال در اوکراین جنگزده حکایت دیگری داشت. خودمون کمابیش تجربه مشابهی در دوران جنگ ایران و عراق داشتیم. فقط لیگی در تهران بود و بس. در چنین شرایطی و بهرغم مشکلات، شاختار، باشگاهی از دونتسک برای چهاردهمین بار عنوان قهرمانی را به دست آورد و این در حالی بود که مربی تیم روبرتو دزربی در سپتامبر راهی برایتون شد و میخ خود را بهخوبی در انگلستان کوبید.
آره، فوتبال و جنگ ادامه پیدا کرد و مسابقه بین رک Rokh و متالیست در ورزشگاه آرنا لویو، چهار ساعت و ٢٧ دقیقه پس از شروع آن به پایان رسید و سه بار توسط آژیرهای هوایی قطع شد و بازیکنان به سمت پناهگاهها دویدند.
پایان لیگ بلژیک هم باورنکردنی نبود. در دقیقه ٩٤، توبی آلدرویرلد، سرباز کهنهکار بلژیکی که به باشگاه شهر خود آنتورپ بازگشته بود، چنان گلی به ثمر رساند تا انتظار طولانی ٦٦ ساله آنتورپ پایان دهد. برای اولین بار از سال ١٩٥٧ آنتورپ دوباره قهرمان بلژیک شد.
در هلند، فاینورد روتردام با کنترل کامل آژاکس و آیندهوون را پشت سر گذاشت. بازگشتی خوب به هلند برای جهانبخش، اگرچه هیچگاه ٩٠ دقیقه در میدان نماند. آرنه اسلوت مربی تیم چشم خیلی از تیم ها را گرفت و حتی تا یکقدمی پیوستن به تاتنهام پیش رفت. محال است فاینورد پس از فصل بعدی قادر باشد او را در "کایپ" نگاه دارد.
قهرمانی اردیویسه برای اولینبار از سال ٢٩١٧ و تنها دومین قهرمانی آنها در ٢٤ سال گذشته بود. شانزدهمین عنوان قهرمانی آنها در این فصل کاملاً شایسته بود. جایت خالی چند بازی را به لطف آناهیتا و در نهایت خود جهانبخش را در روتردام دیدم. ولی همچنان شاکیام چرا بلیت کمیاب دیدار با آژاکس جور نشد! اگرچه جوان مهربان لطفش همیشه شامل حال من بوده، تی شرتی را که از او هدیه گرفتم میفرستم تا هر از گاهی بر تن کنی!
در یونان، طرفداران المپیاکوس که تنها در هزاره کنونی ١٩ قهرمانی به دست آوردهاند، قصد دارند بهسرعت از رویدادهای وحشتناک فصل ٢٣-٢٠٢٢ گذر کنند. دوستان یونانی را در یکی از سفرها به هلند خاطرت هست؟ تعصب تحسینبرانگیزی داشتند. ولی این آاک آتن بود که سوپرلیگ یونان را برای دومین بار در سه دهه گذشته از آن خود کرد. هواداران المپیاکوس از سقوط و اشتباهات باشگاهشان احتمالاً همچنان حیرتزدهاند؛ ٢٣ بازیکن جدید؛ استفاده از ٤٧ بازیکن در یک فصل؟! و ستارگانی چون جیمز رودریگز هافبک تهاجمی کلمبیایی، مارسلو مدافع چپ سابق رئالمادرید و شیمه ورسالیکو، مدافع کناری کروات، آمدند، دیدند و بلافاصله صحنه را ترک کردند. بلبشویی شد که با نظم و انضباط دولت رم دنیایی فاصله داشت!
خوب یادمه از موفقیت ترکیه در جام جهانی ٢٠٠٢ بعد از قهرمانی گالاتاسارای در جام یوفا در سال ٢٠٠٠ خیلی لذت بردی. تماشاگران دوآتشه و لیگی پرسروصدا. امسال هم گالاتاسارای، قهرمان آشنا به رکورد بیست و سومین عنوان قهرمانی لیگ رسید، اما این فصل سوپر لیگ ترکیه شبیه هیچ فصل دیگری نبود. هرجومرج و دلشکستگی در سراسر کشور وجود داشت. زلزلهای در جنوب شرق ترکیه در ماه فوریه رخ داد و این کشور و کل جهان را در شوک فروبرد. در میان هزاران نفری بود که به طرز فجیعی جان خود را از دست دادند، یکی از کشتهشدگان کریستین آتسو مهاجم سابق غنا که در آن زمان برای هاتای اسپور بازی میکرد، بود. اشکها و ادای احترامها سرازیر شد و لیگ در اواسط فصل متوقف شد.
حمید جون، در سرزمین اوزه بیو، فیگو و رونالدو، پس از سه سال بدون تصاحب حتی یک جام برای بزرگترین باشگاه پرتغال، بنفیکا با فوتبالی درخشان زیر نظر راجر اشمیت به قهرمانی رسید. او اولین سرمربی آلمانی است که یک تیم پرتغالی را هدایت میکند. عنوان لیگ اگرچه در هفته آخر فصل به دست آمد؛ اما جای بحثی را باز نگذاشت، بنفیکا از ابتدا تا انتهای فصل در صدر جدول قرار داشت. بعید بدونم بنفیکا و اشمیت برای مدتی طولانی قادر باشند آنتونی. سیلوا را در جمع خود حفظ کنند.
خستهات کردم، می دونم، امیر کوتاه نگهش دار، ولی مگر با تو میشه گفتگو را کوتاه نگه داشت. ولی دیگه به آخرش رسیدیم؛ در میان دیگر لیگهای اروپا بهواسطه موفقیت چند سال گذشته کرواسی در اروپا و جامهای جهانی باید برایت به لیگ ان ها هم اشاره کنم. نامآشنای دوران گذشته، دیناموزاگرب ششمین قهرمانی متوالی خود را کسب کرد و ١٧ در ١٨ سال. گویا فقط سلتیک هم نیست. با وجود این آنته چاچیچ با وجود اختلاف ده امتیازی با تیم رتبه دوم، در آوریل از کار برکنار شد و هافبک سابق لیورپول، سابق جایگزین آن شد. ایور بیسکان جای او را گرفت.
در همین یکی دو روزی که این نامه را برای تو مینویسم واقعه عجیبی وسط شهر رخ داد. ناگهان یکی بازیکنان موردعلاقه تو و همه فوتبالدوستان واقعی در دوران بازیگری جلویم سبز شد. دقیقاً مثل "پالپ فیکشن Pulp Fiction” تارانتینو. خوبه زیرش نکردم! یادمه میگفتی؛ «فوتبال را با خندهای گشاده و بیکران، با زیبایی هرچهتمامتر به ما ارزانی داشت». سرعت، پاسها و دریبلها، کنترل و شعبدهبازیها با توپ و همان لبخندی که همیشه بر چهرهاش حضوری دائمی داشت.
بدون کنترل و بیاختیار روی جدولی در کناره خیابان در جای نامناسبی ماشین را پارک کردم، درجا به تلفن دستیام چنگ زدم و بهسرعت برق به سویش شتافتم. جا خورد، معذرتخواهی کردم، گویا انگلیسی هم نمیدانست، ولی درجا با تعاریف رگباری امیرحسینی ادامه دادم؛ "شما از بهترین و دوستداشتنی فوتبالیستهایی بودید که من در تمام عمرم در زمین فوتبال دیدهام، شما به خیلیها در طول ٩٠ دقیقه خوشبختی و شادی ارزانی داشتید"، دریغ نکردم، حرفم را سریع و بیانقطاع تا پایان ادامه دادم. حرف دلم بود. حرف دل هر فوتبالدوست واقعی در هر گوشه جهان اگر فقط حتی یکبار گوشهای از هنرنماییهای او را دیده باشند.
خسته بود، ریشهای کمپشت صورتش سفید شده بود، گویا دوران زندان و مشکلات عدیده در پاراگوئه او را تغییر داده بود، لبخندی بر چهره نداشت. ولی آنقدر گرما در وجود مرد برزیلی بود که ذوق مرا ببیند حتی اگر نمیدانست اصلاً چه به او گفتهام. اگر وقتی بود حتماً به گل شانسی به سیمن و انگلیس در جام جهانی هم اشاره میکردم! احتمالاً دلخور میشد. ولی جواب صادقانهای در این باب میخواستم. همه این بهسرعت در ذهنم میگذشت و او به همراه برادرش قصد سوار شدن به ماشینی را داشتند. چرا خودکار برنداشتم تا امضایی بگیرم، در ان لحظه به مغز پوکم خطور نکرد.
میدونی امضای با اسم برایم همیشه از عکس باارزشتر بوده است. گواهش صدها امضایی است که دارم. مشخص بود، دوربین تلفن دستی نشان میداد چه میخواهم. دست چپم بیپروا بهدور کمر او افتاد و دوربین را بالا بردم. ضد نور بود و هیچی دیده نمیشد، بیاختیار با دستانم ١٨٠ درجه او را چرخاندم، من نابلد، لحظهای، فقط لحظهای در رقصی کوتاه با یکی از بهترین بالرینهای تاریخ فوتبال بودم. حالا بهوضوح دیده میشدیم، من بودم و او و اسمان آبی. من بودم با یکی از بهترین بازیکنان تاریخ برزیل، اروپا، جهان، بارسلونا و فوتبال. با خنده و نگاهی زیر چشمی به او فهماندم کمی هم از آن خنده معروف تحویل دوستدار سادهدلش بدهد. فکر میکنم سعی خود را کرد. کاش همه چیز زندگی به این سرعت و سادگی و راحتی و کمی خوششانسی همراه بود که نیست، هیچوقت نبوده!
ولی در آخرین لحظه و پیش از کلیک عینک بالای سرش را پایین آورد و چشمها را پنهان کرد. حیف، می دونی در دوران عکاسیهایمان و اون هزاران پرتره بهت میگفتم، آدمها را با چشمانشان دوست دارم. آنچه که در چهره هر انسانی با آدم بدون هیچ واسطهای حرف میزند.
شکایتی ندارم، راضیام، عکس او را هم برایت میفرستم. همه عکسهایی را که قول دادم در نامه گذاشتم تا اگر خواستی به سیاق سابق در گوشهای قاب کنی عزیز دل.
راستی در میان پاکسازی هزاران مجله و کتابی که طی اسبابکشی به خانهای دیگر مشغول آن هستم، خیلی اتفاقی به مطالب چاپشدهای در مجلات مختلف برخورد کردم که در گوشه یکی از ان ها خط تو به چشم میخورد. بدجوری میخکوبم کرد. متعلق به بیش از ٣٠ سال پیشازاین است. عنوان ان مطلب هم ناباورانه خداحافظی است. ان را هم دور عکسها میپیچم تا یادی از بازیکن محبوبمان کرده باشیم که خوشبختانه هنوز همین اطراف با ماست. تو بهاندازه کافی انسان خوب در اطرافت هست.
تو پیش از رفتن کتاب و مجلات را یا به کتابخانه دادی یا به دوستانت سپردی. به علاقهمندان دیگری. کتابها و مجلات و آرشیو من احتمالاً برای "ری سایکل" شدن راهی زبالهها خواهد شد. حقیقتاً تأسفبار است. روزگار آرشیو کردن و جمعآوری و دستهبندی گذشته است. حرف از فیلم و سریال و هنر بماند برای نوبت بعد، حواسم به آن هم هست.
میبینی حمید، هنوز عهد را نشکستم و به قولم هر چند سخت وفادار ماندم. هر چند هفته یکبار خطوطی را سیاه میکنم. وفای عهد! مثل بغلپاهای کنار زمین یا روپاییهایی که از ١٠ و ٢٠ تا بالاتر نمیرفت، یادت که هست. قول می دم تا هستم بغل پایی بزنم و تا جانی هست پای حرفم بمانم. هرچند کم، هرچند بد!
حالا دلم میخواد با شعری از پدر دوم، احمدرضا خان احمدی بار دیگر تنهایت بگذارم، یادت باشد این تو بودی که ما را تنهاتر از همیشه گذاشتی و رفتی!
«در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز...
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان بیرون؟
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد»
تا همیشه و همیشه ها دوستت دارم، راستش هنوز خیلی ها این پایین دوستت دارند. همه سلام دارند اگرچه برای همیشه رفتی و آن سوی نیمکت نشستی!
فدات، امیرحسین
١٥ جولای ٢٠٢٣