ژاوی چند روز پیش داشت فکر میکرد به اینکه برای بارسلونا چیکار باید کنه که این تیم دوباره سر پا بشه
انقدر فکر میکنه که گشنش میشه
به ویکتور والدز زنگ میزنه سر راهش پیتزا بخره
ولی والدز میگه پیتزایی بسته هست
یدفعه ی طوفان بزرگ میشه و والدز رو با خودش میبره
ژاوی نگران میشه از تلفن فقط صدای طوفان میومد
آسمون خیلی تیره و ترسناک بود
ژاوی ولی با شجاعت راه میوفته بیرون تا والدز رو پیدا کنه
یدفعه دوسوم به طور کامل شب میوفته رو زمین
شب شده بود ژاوی محکم از درخت میگیره ولی طوفان درخت رو هم از جا میکنه
به طور کاملا اتفاقی به ی متروکه میوفته و صداهایی میشنوه
صدای رونالدو!
والدز یادت میاد هر چی میزدم میگرفتی ولی کاسیاس عمدا از مسی لایی میخورد این عادلانه نبود نشونت میدم
ژاوی میبینه دست و پای ویکتور رو بستن بدر هاری با دستکشهای بوکس میاد تو!
تا میاد جریان برق رو به ژاوی ببنده والدز میاد تو!
میگن به به قربانیانمون ۲ تا شد!
همونجا ی عالمه مزدور رو جمع میکنن و جفتشون رو کتک میزنن
رونالدو قبل اینکه دستور بده کارشون رو یکسره کنن میاد آب بخوره اما اون آب من بودم محکم پاشیدم تو صورتشون
یدفعه آتیش میشم و شعله میکشم همه ی سربازاشون فرار میکنم تو آتیش ی سوسیس پخته میشم و میرسم به دست ژاوی و والدز اونا منو تقسیم کردن و خوردن
اینطور جون گرفتن و حق اون ۲ تا رو گذاشتن کف دستشون