تو محرم بود والدز زنگ خونمونو زد
گفتم ویکتور باز چی شده
گفت بسه دیگه میخوای تار عنکبوت ببندی تو خونه
بپر بیرون ۲ تا غذا بگیریم
گفتم خودم تخم مرغ درست میکنم
والدز: تو ام شورشو درآوردی این مسجد بغلی قیمه هاش خیلی گوشت داره
من: این ساعت ۲ شب تازه غذا میده کی حال داره تا اون ساعت زنجیر بزنه
والدز عصبانی شد خودش رفت
من سریع حاضر شدم رفتم پایین گفتم صبر کن صبر کن
والدز: تو اومدی؟ میدونستم
و خندید
سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد...
والدز کبیر احساساتی شد شروع کرد سینه زدن
سید و سالار نیامد علمدار نیامد سقای حسین...
همینو میگفت یهو دیدم یکی داره لات بازی درمیاره سر ی دختره داد میزنه شلوغ هم بود
ی فحش خیلی زشت داد چاقو رو کشید گفتم والدززززز
ویکتور صحنه رو دید گفت نههههههه و شیرجه رفت
همینطور چاقو به دختره نزدیکتر میشد
آقا مداحی: سقای حسین سید و سالار....
والدز: نهههههه
آقا مداحی: سقای حسین شید و سالار....
چاقو دست ویکتور رو برید بخاطر دختره خودشو فدا کرد
من داد زدم یا ابلفضلللل کل جمعیت برگشت
مداح: سقای حسین ویکتوره والدز نیامد والدز نیامد والدز نیامد...
رو هوا پریدم با لگد زدم به یارو
اون پسره که طبل دستش بود محکم میکوبید رو طبل
یهو شروع کردن غذا دادن
جمعیت حمله ور شد
یارو که غذا میداد: کوفت کنید اون ۲ تا ورداشت تو غلط میکنی هر دفعه قیافتو عوض میکنی جدید میگیری
قابلمه رو پرتت نکن
یا حسسسسینننننن
جمعیت که حمله ور شد دوباره از دور به سختی دیدم یارو دختررو گرفت بزنه
والدز کبیر ی جفت پا انداخت
بببو ببوو
تق تق تعععق تعلق عععق
کارآگاه پشندی شروع کرد تیراندازی
وایسسا اونور بیا اینور
تو بررو
حالا سلاح سرد میگیری سمت دختر مردم
ساعد اینو بگییر
این آهنگ پخش شد رستتسس توووسسس توسط تو تو توسو
کارآگاه چنان ترقه ای انداخت کل جمعیت متفرق شد نهههه قابلمه ها از دست همه افتاد
من: آقا همینجور داره از والدز خون میره
ساعد: قربان بتادین دارید؟
کارآگاه پشندی: آیکیو الان من بتادین از تو عینک ته استکانیت دربیارم
دستبند زدن به یارو
ساعد: قربان گشنمه غذا بگیریم؟
والدز: کارآگاه این دختر داره همینجور گریه میکنه
کاراگاه: کارد بخوره به اون شیکمت مگه نمیبینی این دختر داره گریه میکنه
یارو گفت غذا تمومه دیگه جمعیت هم قابلمه هاشون افتاده بود با قاشق داشتن جمع میکردن
کارآگاه پشندی: از نظر بهداشتی مورد تایید نیست تا شلیک نکردم متفرق شید
دختررو دلداری دادیم
والدز به خودش میپیچید
کارآگاه: این که آتش نشانیه!
ساعد: قربان مگه اورژانس ۱۱۸ نبود؟
کارآگاه پشندی عصبانی شد ساعد رو کتک میزد
آتش نشانی شروع کرد شیلنگ آب رو گرفت رو والدز و اون دختره
من: آقا مگه آتیش گرفتن اینا
آتش نشانی بله بله بله آتیش گرفتم آوخ آخ
اون یارو هم به کارآگاه فحش زشت داد که دستگیر شده بود کارآگاه پفت به مامور قانون فحش میدی تقققق.
مغز یارو ریخت رو حلقش
من گفتم چه شری برای ما درست کردی ویکتور دیگه من غلط بکنم تا محرمه شب بیام بیرون
رفتم سطح زباله رو گشتم باند و از این چیزا پیدا کردم
به دور دست ویکتور پیچیدم
من گفتم عه کارآگاه و ساعد یارو رو دستگیر کردن بردن این دختر باز تو سرما مونده تو خیابون
گفتم بهش گریه نکنه دلداریش دادیم
والدز کبیر انقدر مهربون بود با دختره فوتبال بازی کرد
منو دختره به ویکتور پنالتی میزدیم
پنالتی های دختره والدز خلاف جهت شیرجه میرفت تا خوشحال شه ولی خودش زد بیرون والدز گفت نههه به هزار زحمت توپو از آسمون پرتاب کرد تو گل دختره دیگه شاد شد پرید هوا گفت گلل زدم گللل زدم بهش تبریک گفتیم تا اینکه پدر مادرش اومدن
مادرش شروع کرد والدز رو فحش داد ما گفتیم آقا والدز اتفاقا نجات داد دختر شما رو مجرم رو کارآگاه پشندی دستگیر کرد تشریف ببرید کلانتری یا اداره کشفیات
مادر دختره: مگه هزار بار نگفتم نیا بیرون شب دییییش زد به دختره
ما گفتیم عه نکنید دیگه ناراحته خودش بدتر میکنید
والدز عصبانی شد
من جلوشو گرفتم یوقت به مادر پدر دختره حمله نکنه
خلاصه بخیر گذشت و با وجود تمام تلخی هاش الان دیگه خنده دار شده و هر وقت با والدز یادمون میوفته و هر شب که تو پشت بوم تعریف میکنیم تخمه میشکنیم میخندیم بهش