ی سب که مثل هر شب دیگه ای خواب بودم
صداهای وحشتناکی شنیدم
ولی هر چی میخواستم داد بزنم...
صدام درنمیومد ی لحظه دیدمش ی موجود خیلی ترسناک
زمینو چنگ میزدم و دیگه داشتم میمردم
یدفعه ویکتور والدز وارد شد گفت والدز وارد میییشود
ی مشت محکم زد به بختکه من نفس نفس زنان بیدار شدم
چشمام داشت تار میرفت
ویکتور گفت عمو خوبی؟
بختکه پرید رو والدز!
یچیزایی به سختی دیدم انگ. بین خواب و بیداری بودم
اومدم بلند شم از جام افتادم بیهوش شدم
والدز رو داشت میکشت
یدفعه مسی رو دیدم شوت زد
قبل از اینکه توپ به بختکه بخورره ناپدید شد
هیچی حالیم نبود
مسی با لبخند روم پتو کشید...
فردا صبح بلند شدم تخم مرغ بشکنم دیدم نیستن و مسی و والدز نوش جان کردن
برای همین بابام منو فرستاد نون بخرم
ی نون از نون های مردم کندم دیدم چقدر مزه ی کود میده
یدفعه تنور چی نونوایی برگشت لبخند زنان دیدمش
رونالدو بود!