عصر ایران - نژادپرستی (Racism) در اصل نوعی ایدئولوژی است مبتنی بر این فرض اساسی که بعضی نژادها بر بعضی دیگر برتری دارند و پارهای از ویژگیهای رفتاری و فرهنگی افراد و اقوام و ملل، ناشی از نژاد آنهاست؛ بنابراین افراد "نژادهای پست" که رفتارهای نادرست و فرهنگ نامقبولی دارند، نباید از حقوق برابر با افراد "نژادهای والا" برخوردار باشند.
مفهوم "والاتبار" که در اندیشۀ نیچه جایگاه درخوری دارد، مفهومی نژادپرستانه و توجیهگر نابرابری حقوقی بین افراد گوناگون است.
نژادپرستی در واقع تفاوتهای بیولوژیکیِ واقعی یا خیالی را مبنای برتری حقوقی گروهی از انسانها بر گروهی دیگر میداند و به همین دلیل همواره مدافع تبعیض و مانع تحرک اجتماعی برای بسیاری از مردم است.
ایدئولوژیک بودن نژادپرستی به این معنا است که "آگاهی کاذب" تولید میکند و ضمنا "سلاحی برای مبارزه" است و تولید "نفرت" و "خشونت" میکند.
با این حال نژادپرستان اولیه، در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی، مدعی بودند که نژادپرستی یک "مکتب علمی" است و آنچه آنان دربارۀ "نژاد برتر" و "نژادهای پست" میگویند، برآمده از تحقیقات علمی است.
انبوهی از متون شبه علمی در سدۀ هجدهم و بویژه سدۀ نوزدهم در اروپا و تا حدی هم آمریکای شمالی منتشر شدند که مدعی بودند علم ثابت میکند سفیدپوستان به عنوان یک نژاد، برتر از کسانی هستند که به اصطلاح سیاهپوست و سرخپوست و زردپوستاند. و نیز برتر از سایر رنگینپوستان.
اما امروزه مدتهاست که مفهوم "نژاد" دیگر یک مفهوم علمی قلمداد نمیشد چراکه تشابهات ژنتیکی "نژادهای مختلف" به قدری زیاد است که تفکیک انسانها در قالب "نژاد"، اعتبارش را از دست داده است.
داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، در نفی مفهوم "نژاد" گفته است:
«حتی اختلافات ژنتیک بین انسان و شامپانزه هم خیلی کم است. چیزی در حدود یک درصد. یک بومی آمازونی که هنوز در عصر دیرینهسنگی یا پالئولتیک (paleolithic) زندگی میکند، به لحاظ ژنتیک با من و شما و آلبرت اینشتین یکی است. به همین دلیل باید گفت {مفهوم} "نژاد" اصلا اعتبار ندارد.»
به همین دلیل، نژادپرستی امروزه اشکال پیچیدهتری پیدا کرده و زیرپوستیتر از قبل ترویج میشود. یعنی دیگر کمتر نژادپرستی را میتوان پیدا کرد که مدعی باشد هوش سیاهپوستان کمتر از هوش سفیدپوستان است.
در اشکال جدیدتر نژادپرستی، "تبعیض" با توجه به تفاوتهای فرهنگی توجیه میشود نه بر اساس تفاوتهای جسمی و فیزیکی. مثلا زبان یا آداب و رسوم یک قوم یا یک ملت، مجوزی برای برتری حقیقی و به تبع آن برتری حقوقی آن قوم/ملت بر سایر اقوام و ملل قلمداد میشود.
تبعیضهای برآمده از این خودبرتربینیهای قومی و ملی، در واقع کارکردی ندارند جز تداوم بخشیدن به فرادستی قوم یا ملتی که مدعی است از سایر اقوام یا ملل برتر و لاجرم مستحق حقوق بیشتر است.
ادعای برتری، در حقیقت مدعی دو چیز است: هوش و خلاقیت بیشتر، اخلاق والاتر.
مثلا طبقات اشرافی در اروپای سدههای قبل، در مواجهه با طبقات فقیرتر، مدعی اخلاق والاتر بودند. مفاهیم "نجیبزاده" و "نجیبزادگی"، ناشی از همین تفکر بود. فقرا تحت هیچ شرایطی نجیب محسوب نمیشدند؛ در نتیجه فرزندانشان نیز نجیبزاده نبودند.
برتریجوییِ حقوقی، که ریشه در ادعای برتریِ حقیقی دارد، صرفا با توجه به ویژگیهای قومی و ملی توجیه نمیشود بلکه میتواند مبتنی بر دلایل مذهبی نیز باشد.
در واقع اشکال زیرپوستیتر نژادپرستی، که تاکید چندانی بر ویژگیهای فیزیولوژیک افراد و گروههای انسانی ندارند، محصول خودشیفتگیهای گروهیاند (یعنی خودشیفتگیهای قومی یا ملی یا مذهبی) و هر یک به نوعی "تبعیض" را توجیه میکنند و حقوق کمتری را برای "دیگری" و "دیگران" در نظر میگیرند.
بنابراین نژادپرستی ریشه در غیرستیزی هم دارد. فردی که "غیر" یا "دیگری" باشد، مشمول تبعیض میشود چراکه "خودی" نیست. به همین دلیل گفتهاند که غیرپذیری، یکی از ارکان جامعۀ دموکراتیک است. هر قدر که یک جامعه غیرپذیری بیشتری داشته باشد، دموکراتیکتر و از اشکال فرهنگی و عقیدتی نژادپرستی دورتر است.
خشنترین شکل نژادپرستی در طول تاریخ بشر، قطعا در نازیسم ظاهر شد ولی نژادپرستی اشکال خفیفتری هم داشته است. مثلا بسیاری از اشراف اروپایی قطعا نژادپرست بودند. تبعیض بین عرب و عجم در دوران بنیامیه، قطعا نژادپرستانه بود. نیز نگرش تحقیرآمیز و نفرتآلود بخشی از مردم ایران نسبت به اعراب، و یا ادعاهایشان دربارۀ برتری "نژاد آریایی" به "نژاد سامی"، حتما نژادپرستانه است.
رشد ارزشهای دموکراتیک در جهان، بویژه از نیمۀ دوم قرن بیستم به این سو، همۀ اشکال نژادپرستی را، چه فیزیولوژیک چه فرهنگی، بیآبرو غیر قابل دفاع کرده است. در نتیجه امروزه با پدیدۀ اجتماعی خاصی مواجهیم که میتوان آن را "نژادپرستان مخفی" نام نهاد. یعنی کسانی که مدعیاند همه انسانها باید حقوق برابر داشته باشند ولی عملا به چنین چیزی اعتقاد ندارند.
نژادپرستان مخفی، در واقع "نژادپرستان شرمنده" هستند و در بسیاری از کشورهای غربی، با انگیزههای نژادپرستانه، به سیاستمداران جریان راست افراطی رای میدهند.
فارغ از حوزۀ سیاست نیز، نژادپرستان مخفی در عرصۀ عمومی به گونهای نرمال سخن میگویند ولی سخنانشان در محافل خصوصی، مدلولی جز این ندارد که "ما" ذاتا از "آنها" برتریم و به همین دلیل باید حقوق بیشتر و موقعیت بهتری داشته باشیم.
اریک فروم در کتاب «روانکاوی و دین» نوشته است:
«{در سال 1945} از سفیدپوستان شمال و جنوب آمریکا دو پرسش زیر به عمل آمد:
آیا همۀ افراد مساوی خلق شدهاند؟
آیا سیاهان با سفیدپوستان برابرند؟
حتی در جنوب نیز 61 درصد سؤالشوندگان به سؤال اول پاسخ مثبت دادند. اما در مورد سؤال دوم فقط 4 درصد پاسخها مثبت بود. در مورد شمالیها نسبت پاسخهای مثبت به ترتیب عبارت بود از 79 درصد و 21 درصد.
آنهایی که فقط به سؤال اول جواب مثبت دادند بدون شک این طرز فکر را از کلاسهای درس به خاطر سپرده و به جهت اینکه هنوز جزئی از ایدئولوژی رایج و مورد احترام بوده آن را حفظ کردند. اما چنین طرز فکری رابطهای با آنچه شخص واقعا فکر میکند ندارد. فکر مزبور بدون اینکه در قلب او جایی داشته باشد در ذهن او جای گرفته و بنابراین تاثیری در اعمال و کردار او ندارد... هر عقیده و فکری تنها در صورتی که در ساختار شخصیت فرد ریشه و زمینه داشته باشد بر شالودۀ محکمی استوار است. هیچ فکر و عقیدهای از خمیرۀ عاطفی خود نیرومندتر نیست.»
اهمیت "خمیرۀ عاطفی افکار"، یکی از دلایل ممنوعیت "نفرتپراکنی" علیه رنگینپوستان و اقلیتهای قومی و زبانی و مذهبی و سایر اقلیتهاست.
بسیاری مدعیاند نژادپرست نیستند ولی خمیرۀ عاطفی افکارشان چنان است که اگر تحت فشار "جوّ فکریِ مخالف نژادپرستی" نباشند، نژادپرستیشان آشکار میشود و یا اگر هم آشکار نشود، در خفا نژادپرستانه سخن میگویند یا عمل میکنند.
بنابراین باید گفت علاوه بر نژادپرستان شرمنده یا مخفی، نژادپرستانی هم وجود دارند که خودشان به نژادپرستیشان واقف نیستند.
در جامعهای که مدام علیه عرب یا عجم یا افغانی نفرتپراکنی شود، بعید نیست خمیرۀ عاطفی افکار جمع کثیری از مردم، آلوده باشد به نژادپرستی.
نژادپرستی همچنین مبتنی است بر استنتاج "باید" از "هست". حتی بر فرض که ثابت شود یا گروه انسانی خاصی، بنا به علل ژنتیک، تواناییهای کمتری نسبت به یک گروه دیگر دارد، از این "توصیف" نمیتوان لزوما "تجویز" کرد که "گروه ضعیفتر" باید مشمول تبعیض شود و حقوق کمتری نسبت به "گروه قویتر" داشته باشد.
برعکس، از توصیف فوق میتوان این تجویز را هم استنتاج کرد که گروه ضعیفتر، دقیقا به علت ضعفش، نیازمند حمایت و امکانات بیشتری است؛ بنابراین نه تنها نباید حقوقش کمتر از گروه قویتر باشد، بلکه باید از "تبعیض مثبت" هم بهرهمند باشد تا بتواند رشد و اعتلا یابد و به سطح نرمال برسد.
با این حال همۀ مسئله این است که ادعای برتری ناشی از ویژگیهای ذاتی، ادعایی غیر قابل اثبات است و نمیتوان جمع کثیری از انسانها را بر اساس چنین مدعیات مشکوکی، در موضعی فرودستانه و تحقیرآمیز قرار داد.
و نکتۀ آخر اینکه، اگرچه خشنترین شکل نژادپرستی متعلق به نازیسم و رژیم سیاسی آدولف هیتلر بوده، ولی مشهورترین شکل نژادپرستی در طول تاریخ بشر، در تحقیر و بهرهکشی از سیاهپوستان متجلی شده است. به همین دلیل معمولا تصور میشود که سیاهپوستان عاری از نژادپرستیاند و صرفا قربانی این پدیدۀ شوم بودهاند.
اما واقعیت این است که نژادپرستی بین سیاهان نیز وجود داشته است. داریوش شایگان دربارۀ این پدیده گفته است:
«در آمریکا، بردهداری در اواسط قرن نوزدهم لغو شد ولی تا یک سده بعد هم، باورهای نژادپرستانه به شدت در این کشور وجود داشت. جالب است که نژادپرستی حتی در بین سیاهان هم وجود دارد؛ یعنی بین سیاهان موفق و سیاهان ناموفق. یک سنگالی سیاهپوست به من میگفت سیاهان آمریکایی وقتی به کشور ما میآیند، ما را آدم حساب نمیکنند! سیاه آمریکایی، سیاه آفریقایی را آدم حساب نمیکند! خودش را برتر از او میداند.»