🔴 درباره مرحوم استاد سید جواد طباطبایی
✍️ دکتر شجاع احمدوند، عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی
به جرأت میتوان گفت، در میان اندیشمندان سیاسی ایرانی بعد از انقلاب، هیچ متفکری نه به اندازه دکتر طباطبایی آثار بدیع و محققانه به جامعه علمی عرضه کرده، نه آثارش در میان اهالی علم سیاست به این اندازه بازتاب و طنین داشته است.
او مباحث خود را با زوال و انحطاط ایران در اواخر دوره میانه آغاز کرد. البته دیگرانی هم از این دسته نظریات انحطاطی در مورد ایران طرح کرده بودند، ولی اگر این دیدگاهها را به دو دسته تقسیم کنیم، برخلاف آنانی که بر عناصر مادی چون استبداد، استعمار و رانت تأکید میکنند، طباطبایی بر عناصر فکری تأکید میکند.
به نظر او، ایران پس از عصر زرین فرهنگ ایرانی از قرن ۳ تا ۷ قمری (۹ تا ۱۳ م)، به علت حاکمیت تفکرات صوفیانه و دنیاگریز از سویی و ظهور ارتدوکسی ناشی از مهاجرت ترکان و حمله مغولها از سوی دیگر، دچار انحطاط و زوالی طولانیمدت شد.
طباطبایی پروژه فکری خود را بر تبیین ابعاد و مختصات این وضعیت انحطاطگونه متمرکز کرد. او میپرسد چه شرایطی تجدد را در غرب ممکن و آن را در ایران ممتنع کرد؟ او تبیینهای علوم اجتماعی رایج از انحطاط ایران را به علت اینکه نمیتوانند به این پرسش پاسخ دهند، ناکافی دانسته و همه تلاشهای مورخان و متفکران علوم اجتماعی ایرانی را رد کرده و با اتخاذ رویکرد فلسفه تاریخ هگلی، بر آن بود که تفکر فلسفی بنیان هرگونه اندیشه سیاسی و تحلیلی انتقادی از جامعه است.
او نیروی عمده عصر زرین فرهنگ ایرانی را در آرا و اندیشههای فارابی، ابنسینا، بیرونی، فردوسی، حافظ، خیام، ناصر خسرو، خواجه نظامالملک، رودکی و سهروردی میبیند که این نیرو منجر به نوعی «خودآگاهی جمعی» در برابر دو غیر عمده یعنی «فلسفه سیاسی ایران پیش از اسلام» و «فلسفه سیاسی یونان باستان» میشود.
از منظر طباطبایی در این دوره، خردگرایی ایرانی تبدیل به پارادایم، اپیستمه یا روح زمانه شد و موجب شد این متفکران دیدگاهها و سؤالات جدیدی را مطرح کنند.
از دیدگاه طباطبایی از میان این متفکران، فارابی، ابنسینا و سهروردی معماران مکتب فلسفی ایرانی هستند که با توجه به خصال سکولار، کثرتگرا و عقلانی این فلاسفه که بازتابی از فلسفه سیاسی ایران قبل از اسلام است، دیدگاه ایشان را در کنار خواجه نظامالملک توسی میتوان در قالب روح ایرانشهری مفهومبندی کرد.
روح ایرانشهری برای طباطبایی در دورههای مختلف بازتابهای مختلفی داشته است، چنانچه او انقلاب مشروطه را نیز بازتاب این روح و احیای امر ملی در ظرف جدید تجدد میداند. او به دنبال بازگشت به خویشتن از مجرای ایران است که کانون آن را در سنت ایران پیش ازاسلام میداند.
او ایران را منطقهای «درونِ بیرون» جهان اسلام میداند و رسالت نظریه ایرانشهری را تبیین این درونِ بیرون میداند؛ درونی که به لحاظ جغرافیایی جزو جهان اسلام است و به لحاظ فرهنگی، زبانی و سنتهای علمی، بیرون آن است. به همین دلیل تجربه ایران را تجربهای خاص و متفاوت از دیگر کشورهای اسلامی میداند.
از دید طباطبایی ایرانیان از دوره ساسانی، برداشت معینی از خود داشتهاند و خود را ایرانی میدانستهاند و همین «امرملی» در هیئت محتوا و نرمافزار اصلی ایرانیان در دورههای مختلف فقط بازتولید شده است. چنانچه پروژه مشروطه با هدف تجدد، بازتولید همین امر ملی در ظرف جدید بوده است.
مشروطهخواهان ایرانی بر آن بودهاند تا آن محتوا و نرمافزار را در ظرف تجدد بریرند. اما آن محتوا چیست؟ طباطبایی آن را سنت و آن سنت را در قالب ایرانشهری «امر ملی» میداند، چنانچه فیرحی آن را «امر اسلامی» تلقی میکند؛ چالشی علمی که یکی از مشاجرههای مهم این دو متفکر بود. به نظر طباطبایی هم در صورت مذاکرات مجلس اول، هم در آرای متفکران عمده مشروطه، هم در متن قانون اساسی مشروطه، امر ملی به گفتمان قابل فهم برای همه این اهالی تبدیل شده بود و لذا او مشروطه را جز تلاشی برای احیای این امر ملی و بازتابدادن آن با توجه به تحولات نوین جهانی در قالب ملت نمیبیند.
متاسفانه صاحب این دیدگاههای بدیع و بحثبرانگیز امروز در میان ما نیست و چشم از جهان فانی فروبسته است ولی او یک لحظه از کوشش علمی فروگذار نکرد. طباطبایی از اوایل دهه ۶۰ شمسی که وارد فضای آکادمیک و روشنفکری ایران شد با طرح مباحث مهمی در حوزه اندیشه سیاسی در ایران، فضای گرم، پُررونق و پُرمخاطبی را پیرامون مباحث اندیشه سیاسی در ایران خلق کرد و تا آخرین روزهای زندگی نیز همین وضعیت را ادامه داد و در شرایط دشوار بیماری نیز دست از این تلاش علمی برنداشت، چنانچه آخرین یادداشتهای او در تبیین و تحلیل رویدادهای پاییز ۱۴۰۱ ایران نیز حاوی نکات جذابی برای مخاطبان و جامعه دانشگاهی بود...
یاد و خاطرهاش گرامی باد.