30 اکتبر 1960 نوزادی پا به این دنیا گذاشت که سالیان بعد دنیای میلیون ها نفر شد! دیه گو به دنیا می آید! آری دیه گو، گوی برلیانی که مردم آرژانتین می توانستند طالع سعد و خوشی را در آن ببینند؛ جهانی سرشار از شادی و غرور عظمت! گوئی پایه های انقلابی بزرگ در ورزش و رنسانسی در فوتبال در آستانه ی شکل گیریست. 19 اکتبر 1967 درست آن زمان که در روستای *لا ایکه سانتا کروزه هیخورای بولیوی*، ماریو تران رویای یک ملت را به رگبار میبندد در کوچه پس کوچه های لانوس بوئنس آیرس رگه هائی از رویایی جدید به چشم بیخواب مردمان پابرهنه ی امریکای جنوبی چشمک میزند! روزگار چگوارا ی انقلابی را با توپ و تیر و تفنگ از پا در می آورد اما خبر ندارد پسرکی از دیار *چه* این بار با توپی پر تر به کارزار خواهد آمد کسی که نه در جنگل های سیسته مائسترا بلکه در چمن سبز فوتبال قد علم خواهد کرد و در پی قیام از نوع دیگریست!
در آن سال که به فرمان بارینتوس دیکتاتور بولیویایی فریاد اکثر مردم آمریکای جنوبی با نه گلوله خاموش گشت ندائی به گوش می رسید از پاهای کودکی حدودا نه ساله که از کودکی مرد متولد شد؛ کوچک مردی که خرج خانواده ی پر جمعیتی را به دوش می کشید از نمایش هر روزه ای بر پرده ی چشمهای مبهوت صد ها آرژانتینی نمایشی که نامش را میتوان *بوسه پا و توپ *نامیدش...ندائی که هر روز بیش از روز قبل گوش ها را نوازش می داد. سال1976 خورخه ویدلا با کودتا بر علیه ی ایزابل پرون بر مسند قدرت مینشیند و مردمان سرزمین نقره دیکتاتوری ِ دیگری را تجربه می کنند اما در همان سال دیه گو 16 ساله خود را بر فوتبال دیکته می کند او با ارژانتینیوس جونیورز پا به میدان میگذارد و بعد ها مخالفتش را با دیکتاتور وقت نشان می دهد. حالا او بغض ِ مادر و مادر بزرگ های جمع شده در میدان *ماه مه* بوئنس ایرس میشود که هر ماه گرد می آمدند و جویای فرزندان ربوده شدشان در *جنگ کثیف*ویدلا بودند! انگار هر گام او در چمن چنگیست بر کالبد دیکتاتور اینک مرد اول ارژانتین اوست و ویدلا این را میداند زمزمه هائی از فریاد شدن این ندا در گوش دنیا ی پابرهنه ها به گوش میرسد او به بوکا و بعد به یاغیان کاتلان می پیوندد.
1982-1986
ارژانتین در 1982 جزایرش را به انگلیس میبازد اما شرف را می برد! آنها از باخت راضی نیستند، بدنبال راهی برای انتقام میگردند، انها میدانند که یهودیان انتظار مسیح، زرتشت ها چشم به راه سوشیانت و هندو ها از آمدن ویشنو سخن میگویند! بفکرشان نه! به قلبشان ندایی میرسد که ما هم در ارزوی ناجی باشیم تا نجاتمان دهد از این سرما! و این دعا مستجاب می شود!
دیه گو آرماندو مارادونا تنها منجی ظهور کرد.
آرژانتین با هنر نمائی او در جام جهانی 1986 به مراحل بالاتر می رود و به انگلستان میخورد، اینک جنگ از مالویناس به مکزیک می رسد. چیزی نمانده به بازی، او بند های کتانی اش را چنان می بندد که آن 650 سرباز کشته شده آرژانتینی در نبرد فالکلند! بازی شروع میشود و شروع این بازی طلوع رویای همان مردمان بیخواب امریکای جنوبیست او در هر قدمی که بر می دارد لگدی به چکمه های استعمار می زند. دیه گو نمی خواهد نبرد مالویناس تکرار شود! او در یک فعل و انفعال در محوطه ی جریمه ی انگلیس با آن قامت کوتاهش بالاتر از دستهای شیلتون توپ را به معشوقه اش یعنی تور دروازه می رساند! شیلتون و انگلیسی ها معترض هستن مارادونا به داور خیره می شود و بعد به سمت تماشاگران ابی و سفید پوش می دود در صحنه ی آهسته ما دستهای خدائی را می بینیم بالاتراز آن دستی نیست! در قسمت دوم حماسه ی 1986 او یک تنه به انگلیس میزند مارادونا کاری را میکند که پل وارفیلد بر فراز هیروشیما کرد، او با یک توپ دوبار خاک انگلیس را به آتش کشید....بازیکنان یکی پس از دیگری از پا در می ایند تا پای خدا را هم در زمین ببینیم! او آرژانتین را قهرمان جام جهانی می کند! ! حال مردم مدعی و مغرور آرژانتین که کشورشان را تکه ای جدا شده از اروپا می دانستند با مارادونا خود و کشورشان را تافته ای جدا بافته از کره ی زمین می دانند! کار به انجا میرسد که پاپ ژان پل رهبر وقت کاتولیک های جهان میداند در هر کشوری با اکثریت کاتولیک ها مرد اول باشد در آرژانتین مرد دوم است چنانچه امروزه پاپ فرانسیس آرژانتینی هم در هر کشوری اول باشد در موطن خود دوم است. مرد اول مردم سرزمین نقره مارادوناست.
مارادونا بعد از فتح جام بفکر فتوحاتی دیگر می افتد این بار در ناپل و با لباس ناپولی سری Aو جام اروپا را برایشان فتح میکند و در لابلای ان قلب میلیون ها ناپلی را او به ناپل جان میبخشد. ناپل پا فراتر از *بل کانتو*((شهرت شهر به سبب داشتن ترانه های دلنشین)) میگذارد آنها حماسه سرائی میکنند با چنگی که به دل ها میزنند! و آن چنگ مارادونایشان بود، ناپل فقر را با او میپسندند! این یک شعار نبود که صحتش را در نیمه نهایی 1990 جهانیان به چشم دیدند، آن زمان که سن پائولو ناپل انگشت به دهان مانده بود از تشویق مارادونا توسط اتزوری هایی که پیرزی مارادونا را بر کشورشان ترجیح دادند.
او در فراز و نشیب های زندگی اش به همگان نشان داد که فوتبال فقط تفریح و ورزش نیست؛ که فریاد زاغه نشین های دنیاست. فوتبال فقط عشق نیست که نفرت هم در آن است! نفرت از *ادواردو کودسال*قصابی در ردای داور فینال 1990...سلاخی که بدن ِ مقدس آلبی سلسته را با اخراج نا راد ِ *پدرو مانزون* *گوستاوو دزوتی*و با سوتی ناحق در محوطه ی عواطف میلیون ها آرژانتینی را مثله مثله نمود. حالا او در نبرد آخر در فینال 1990 به فیفا میبازد و در 1994 فیفا آبرویش را آن هنگام که سعی در بریدن پاهای خدا داشت و همچنان فوتبالیست های بزرگ رد پای او در فوتبال را دنبال میکنند تا به دروازه ی خوشی ها برسند! او در سال 1997 از فوتبال رفت تا برای میلیون ها عاشق فوتبال از دنیا برود. او تنها کسی بود که تندیسه ی جام جهانی لبهایش را قبل از بوسیدن او بوسید!
اگر برزیل 5 ستاره بر سینه دارد اگر المان و ایتالیا 4 ستاره هستند، آرژانتین بر سینه اش یک ستاره و یک خورشید دارد! او آنقدر بزرگ است که میتوان یکی از دو ستاره بر پیراهن آلبی سلسته ها را برداشت و عکس او را حک کرد. او مارادوناست، ناجی غرور یک ملت از سرازیری شکسته شدن! مارادونا آرژانتین را قهرمان جهان کرد و خودش قهرمان داستان پا برهنه ها شد...