ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
ای آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير
امشب كه تو در كنار منی غمگسار منی سايه ات سر من تا سپيده مگير
ای اشك من خيز و پرده مكش پيش چشم ترم وقت ديدن او راه ديده مگير
دل ديوانه من به غير از محبت گناهی ندارد خدا داند
شده چون مرغ طوفان كه جز بی پناهی پناهی ندارد خدا داند
منم آن ابر وحشی كه در هر بيابان به تلخی سرشكی بيفشاند
به جز اين اشك سوزان دل نااميدم گواهی ندارد خدا داند
ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
ای آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير
دلم گيرد هر زمان بهانه تو سرم دارد شور جاودانه تو
روی دل بود به سوی آستانه تو
چو آيد شب در ميان تيرگی ها گشايد پر روح من به شور و غوغا
رو كند چو مرغ وحشی سوی خانه تو
ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
ای آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير