𝑰𝑳𝑰𝑨 𝑰𝒔𝒉𝒊𝒅𝒂 خستهام، خسته از این گونه دوام آوردن
سر ِتعظیم به درگاهِ کلام آوردن
« نه، کرامات قرمساقی و بیغیرتی است
این همه دیدن و این گونه دوام آوردن »
دلِ دنیا، دلِ من بود، کبابش کردند
آسمان، منزلِ من بود، خرابش کردند
« زندگی کردن من مُردنِ تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عُمر حسابش کردند»
پشتِ بغرنجترین مسأله شد منزل من
جز پریشانی و تردید چه شد حاصلِ من؟
آسمانی که فقط توطئه ترتیب دهد
نه به دردِ دلِ کس میخورد و نه دلِ من…