قسمت دوم سری مطالب این فیلم خواست به ما چی بگه ؟
فیلم سینمایی یک دور دیگر 2020 اثر توماس ویتنبرگ
بدون هیچ گونه معطلی میرم سر اصل مطلب. این فیلم بهترین فیلمی بود که تو عمرم دیده بودم ، حالا یا تجربه من پایینه یا این فیلم زیادی خوبه. اگر خیلی به نقد و فیلم و ادبیات علاقه دارید ، سعی نکنید هیچ وقت یک فراستی باشید چون براتون ازاردهنده میشه. نمیگم هم مثل یک مخاطب عامه نکاه کنید ولی فاز فراستی هم بر ندارید(: اینجوری از دیدن فیلم لذت نمیبرین. همیشه احساس می کنین ، دسیسه ای در کاره و کارگردان قصد گول زدنتونو داره ولی این غلطه ؛ حداقل درباره کارگردانی مثل ویتنبرگ.
خب با عنایت به نکات پاراگراف قبل ، مطلب رو ادامه میدیم. این فیلم در ستایش زندگیه. زندگی که به خیال ما چارچوب مند شده و همه افراد خانواده و جامعه در یک چارچوبی هستن ولی اینطور نیست. خیلیا زیر چارچوبا خرد میشن مثل شخصیت اصلی داستان و خیلی ها هم ساختار شکنی می کنن مثل شخصیت اصلی داستان در پایان فیلم. خیلیا ادعا می کنن توی این چارچوبا دارن خیلی راحت زندگی میکنن ولی بدونین یه جایی دارن خارج از عرف عمل می کنن. مثال همسر شخصیت اصلی فیلم. در ابتدای فیلم این احساس به مخاطب دست میده که این زن در این چارچوبه ولی این زن هم جایی دیگه خودش رو خالی می کنند. خودی رو که در چارچوب حبس شده و حرف های دلش رو جمع می کنه و یک دفعه فریاد میزنه.
مضمون اصلی این فیلم مست کردن و ادامه زندگی نیست. مست کردن اینجا مجازی از انجام کار هایی است که بخاطر قرار گرفتن در این چارچوب انجام نمی دهیم. همون طور که در پاراگراف قبل بیان کردم ، این فیلم در ستایش زندگیه. مست کردن موجب رهایی از چارچوب هایی میشه که انسان ها برای خودشون ایجاد کردن و گرنه انسان های نخستین هبچ گاه مست نمی کردند چرا که چارچوب اجباری ای در میان نبوده. و چه نکوهیده که انسان چارچوب هایی اجباری برای خود ایجاد و سپس برای رهایی برای مدت محدودی از انها ، چیزی می نوشه. انسان ها حتی برای جایی که خودشان خراب کردند هم جایی می سازند تا به آن برگردند ؛ طبیعت. طبیعتی که خرابش می کنند و سپس پارک هایی در سطح شهر می سازند تا به طبیعت بازگردند.
اگر بخواهیم نگاهی کلی به فیلم هم داشته باشیم ( چون بحث اصلی ما ، نگاه و بررسی فیلم نیست بلکه بررسی حرف و مفهومی است که کارگردان سعی در بیان آن دارد.) میتونیم به یکی از مهمترین سکانس های آن یعنی ، سکانس پایانی آن اشاره کنیم. این سکانس به نظر من یکی از بهترین سکانس های تاریخ سینما است. کارگردانی همچنین سکانسی برای یک کارگردان در رزومه او کافیست تا هم خود او از کارش راضی باشد و هم تاثیرپذیران او. در این سکانس بالاخره رقص مذکوری که در تمام طول فیلم دوستان شخصیت اصلی فیلم اصرار بر انجام دادن ان توسط او داشتند ، اتفاق می افتد. رقصی که شاید لذت بخش ترین کار مارتین بود ولی در صندوقی در قلبش قفل شده بود ، قفلی که چارچوب ها ایجادش کرده بودند. قفلی که مستی و سیاه مستی هم کلید باز شدن آن نشدند ولی یک باور در ذهن مارتین در آن را گشود. باور به پوچی دنیا ، باور به اینکه پس اگر دنیا پوچ است ، ایجاد چارچوبی برای زندکی در آن نیز پوچ است ؛ پوچ در پوچی. و در این هنگام است که مارتین از رقصش رونمایی میکند با آهنگی که شعر بسیاری زیبایی دارد ( چه زندگی ای اثر scarlet pleasure ) و در میان آبجو های معلق در هوا می دود و در موقعیتی معلق در هوا و زمین می ماند ، موقعیتی که درست ترین موقعیت هر آدمی در زندکی است حداقل از نظر من.
شاید ساخته شدن این فیلم با فرهنگ دانمارکی و در این کشور ، متناسب ترین اتفاقی بود که می توانست بیفتد. یک فرد خردشده در چارچوب اجباری در کشوری که شاد ترین مردم دنیا را دارد. یعنی یک مصداق کامل برای تمام جهان. وقتی در فرهنگی با این شادابی ، همچنین فردی وجود داد وای به حال بقیه دنیا. جالب اینجاست که تمام فیلم درباره فردی است که می توان گفته افسرده است و در تقلای بازگشت به دوران جوانی خود است اما ابتدا و انتهای فیلم هر دو جمعیت را خوشحال نشان میدهد.
شعری که در ابتدای فیلم وجود دارد ، شاید یکی دیگر از انگیزه ها و حرف هایی است که کارگردان سعی در بیان انها دارد ؛ گذر از جوانی و رسیدن به میانسالی. بحرانی که موجب قرار گرفتن در موقعیتی با اصطکاک هر چه بیشتر با این چارچوب هاست. جایی که کارگردان سعی دارد بگوید ای میانسال حتی اگر با خوردن نوشیدنی حال تو به جوانی بازمی گردد و تو را رها می سازد پس انجامش بده. مانند شعر بسیار زیبای خیام که می فرماید :
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
چقدر زیبا که فردی با درایت در صد ها سال ها پیش به همچین گنجی دست یافته بوده و هنوز یک دغدغه پابرچا برای بشر است. چون بشر روز به روز پیچیده تر می شود بخاطر کذب ها و باطل هایی که در ذهنش مانند چرک نقش می بندد و جایگزین درایت و هوشمندی و تفکر می شود ، ولی همچنان دغدغه ها و مشکلات سابقش دشوار تر می شوند و به انها اضافه می شود.
یکی دیگر از چیز های تاثیرگذار فیلم ، استفاده از موتیف مهم فیلم یعنی نوشیدنی الکلی بود که در چه جاهایی استفاده می شد.جایی که دنیا با مارتین بد رفتاری می کرد و او را ازار میدادن ، او روی به نوشیدن می کرد. این مارتین نبود که خود می خواست بنوشد بلکه دنیا او را مجبور می ساخت.
ولی نکته قابل توجه فیلم در طول ازمایش فرضیه ، رسیدن به مرحله سیاه مستی بود. مرحله ای که انسان واقعی ظاهر می شد. انسانی که هر چیزی را فریاد می زد. انسانی که خودش بود ولی خطرناک بود. سیاه مستی باعث خیلی عواقب شد و اینجاست که توجیه و یا در اصل دلیل پدید آمدن این چارچوب ها بیان می شود. این نکته در فیلم ، نکته ای مستقیم از کارگردان بود. او سعی نداشت تا مخاطب خود را به ساختار شکنی وبیرون آمدن از آن چارچوب تشویق کند بلکه قصد داشت بفهماند تا کجا این چارچوب مفید است با اینکه آخر فیلم چیز دیگری را بیان میکند. در سکانس اخر نوعی میگوید که جوری زندگی کن ، که دوست میداری ولی برایند این دو به اصطلاح تناقض این است که این چارچوب ها اجتناب ناپذیرند پس انتخاب با شماست که چگونه با این چارجوب ها کنار بیایید. ولی باز هم کارگردان حرف دلش را زد که البته به نظر من درستش هم همین است.
ناخواسته قسمتی هایی از این قسمت سری مطالبمون مربوط به نقد فیلم شد ولی به درک بهتر فیلم کمک می کرد.
در کل فیلم می توان زندگی را دید ، چیزی که در کمتر فیلمی میتوان یافت و همین شاید نقطه تمایز این فیلم با فیلم های دیگر همین باشد. فیلمی که به نظر من در سبک رئالیسم بی همتاست.
نویسنده : بردیا فروزنیا
کانال BF23 در سایت طرفداری