♡حکایت عاشق شدن پادشاه بر کنیز و بیمار شدن کنیز و تدبیر در صحت او♡
۱
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
۲
*نقد حال خویش را گر پی بریم
هم ز دنیا،هم ز عقبی،بر خوریم
۳
بود شاهی در زمان پیش از این
ملک دنیا بودش و،هم ملک دین
۴
اتفاقا شاه شد روزی سوار
با خواص خویش از بهر شکار
۵
*بهر صیدی میشد او بر کوه و دشت
ناگهان در دامِ عشق او صید گشت
۶
یک کنیز دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیز جان شاه
۷
مرغ جانش بر قفس چون می طپید
داد مال آن کنیز را خرید
۸
چون خرید او را برخوردار شد
آن کنیز از قضا بیمار شد
۹
آن یکی خر داشت،پالانش نبود
یافت پالان،گرگ،خر را در ربود
۱۰
کوزه بودش،آب می نامد به دست
آب را چون یافت،خود کوزه شکست
۱۱
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت:جان هر دو در دست شماست
۱۲
جان من سهل است،جان جانم اوست
درمند و خسته ام،درمانم اوست
۱۳
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و دُرّ مرجان مرا
۱۴
جمله گفتندش:که جانبازی کنم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
۱۵
هر یکی از ما مسیح عالمی است
هر الم در کف ما مرحمی است
۱۶
"گر خدا خواهد" نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
۱۷
ترک استثنا،مرادم قسوتی است
نی همین گفتن،که عارض حالتی است
۱۸
ای بسا ناورده استثنا،به گفت
جان او با جان استثناست جفت
۱۹
هر چه کردند از علاج از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
۲۰
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شاه از اشک خون چون جوی شد
۲۱
چون قضا آید،طبیب ابله شود
آن دوا در نفع خود گمره شود
۲۲
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
۲۳
از هلیله قبض شد،اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
۲۴
*سستی دل شد فزون و خواب کم
سوزش چشم و دل پر درد و غم
۲۵
*شربت و ادویه و اسباب او
از طبیبان ریخت یکسر آب رو
.
قسمت دوم حکایت:
https://www.tarafdari.com/node/2176154