بخوان كز دست خاموشي دل تنگم به تنگ آمد
بخوان تا از سحر خواني دلي را وا كني آخِر
بخوان از مردمي ها گر چه كام مردمان تلخ است
دهن شيرين مگر از گفتن حلوا كني آخر
منم آن قاصدك پرواز از روياي طفلان دور
كه مي آيد شبي از من حكايت ها كني آخر
چنين كز بال پروانه سبك تر مي دميدم من چه ترسم آتش از خاكسترم برپا كني آخر