ی روز رفته بودم بیرون چرخ بزنم هوا داشت تاریک میشد وارد ی پارکی شدم
اونجا چند تا پسررو دیدم که مواد مخدر میکشیدن و برای ی دختره مزاحمت ایجاد کرده بودن اونم زورش نمیرسید در بره
یدفعه الکی داد زدم کارآگاه پشندی سلاااام ساعد سلاااام
الکی گفتما چون متاسفانه اصلا ندیدمشون ولی برای اینکارم هدفی داشتم
اونا با شنیدن اسم کارآگاه پشندی و ساعد به لرزه افتادن و به ثانیه نکشید در رفتن
من گفتم ایسسسست
دنبالشون دوییدم با لگد کوبوندم بهش
اون یکی اومد جلو مشت اولو زد جاخالی دادم دومی رو زد جاخالی دادم سومی رو زد جاخالی دادم ولی چهارمی...
یجور زد که ۱۱ بار خوردم به دیوار و برگشتم
بعدش چاقو درآورد کارمو تموم کنه اون دختره داد زد نهههههه
اومد دست اونو گرفت جون منو نجات داد ولی دختررو پرت کردن اونور!
اینجا من به شدت عصبانی شدم یارو که با چاقو اومد بهم بزنه بلند شدم دو تا دستاشو گرفتم قشنگ صدای استخوناش اومد بعد پرتش کردم خورد به تنه درخت سیب افتاد رو سرش قانون گرانش کشف شد
اون یکی هم اومد ی لقد زدم پرت شدم اونور
ولی یکی دیگشون مونده بود چند تا ضربه به سرعت اومد با چوب بزنه همرو جاخالی دادم خودشو با چوبش گرفتم پرتم کردم چندین متر رو هوا
در این لحظات همش ترس اینو داشتن کارآگاه پشندی و ساعد بیان سراغشون انقدر کتک خورده بودن نمیتونستن از جاشون بلند شن
چند دقیقه بعد واقعا کارآگاه پشندی و ساعد اومدن بهم مدال افتخار دادن اونا رو هم دستگیر کردن
بعدش اون دختره که خیلی خوشحال بود به سمتم اومد گفت تو جون منو نجات دادی و..
خواست بهم شماره بده گفتم شما متاهل هستید برای من مقدر نیست
گفت تو مگه از زندگی من خبر داری؟
گفتم حس ششم من قویه خانوم
گفت خخخخخخخ مجردم
بعدش درحالی که متعجب بودم گفتم باشه شمارتو بده هر وقت گیر افتادی زنگ بزن خودمو به همراه کارآگاه پشندی و ساعد میرسونم
بعد گفتش که فقط برای اینکار؟
منم دیگه دیدم زیاد حرف میزنه گفتم نگاه کن هواپیمااا هواپیما
وقتی برگشت اینور من در رفته بودم