بیوگرافی :
ایوان راکیتیچ در ۱۰ مارس سال ۱۹۸۸ در موهلین سوئیس به دنیا آمد.(وقتی در آن زمان تنش در منطقه یوگسلاوی بالا گرفت پدر و مادر اوکشور را ترک می کنند و برای ادامه زندگی به سوئیس می روند ) پدر ایوان اهل کرواسی و مادرش اهل کراوت بوسنیایی است. ایوان یک برادر با نام دژان دارد. جالب است بدانید که پدر و برادر ایوان نیز فوتبالیست بودند، پس می توان گفت که استعداد فوتبال در رگ های او جریان دارد.در واقع به گفته ی خود ایوان پدرش بزرگترین طرفدار اوست و اگر او نبود ایوان هیچگاه به جایگاه فعلی اش نمی رسید
مادر ایوان کاتا راکیتیچ می گوید وقتی ایوان شروع به مدرسه رفتن می کند هروز این سوال را می پرسیده است که دقیقا کی مدرسه تمام می شود و مادرش هم پاسخ می داده است که مدرسه رفتن در این 9 سال در سویئس اجباری است و ایوان هم واقعا تصمیمش را می گیرد که بیشتر از 9 سال وقت خودش را تلف نکند.
او در دانشکده ای مشغول خواندن درس ساخت و ساز شد، ایوان که همچنین در کنار درسش آموزش فوتبال هم می داد روزی به پدر و مادرش گفت که اینکه هم فوتبال آموزش دهد و هم محصل باشد برایش افت کلاس دارد، پدرش همیشه پیشتیبانش بود، او را به عهده خود ایوان گذاشت که بین آموزش دادن و تحصیل کردن یک کدام را انتخاب کند. شاید بشود گفت ایوان جسورانه ترین انتخاب زندگی اش را کرد و فردای آن روز فوتبال را برای همیشه برگزید، باید به قلب جسورش آفرین گفت!
![](https://s6.uupload.ir/files/screen-shot-2017-09-18-at-3.11.41-pm-272x340_1c5f.png)
|
دوران بازیگری به صورت کوتاه :
راکیتیچ فعالیت فوتبالی خود را از 4 سالگی در تیم شهر مولهین بام ریبورگ آغاز کرد و سال های 1995 – 1992 به مدت 3 سال در در این آکادمی حضور داشت .سال 1995 وقتی 7 ساله بود وارد تیم بازل سوئیس شد و کم کم مراحل را طی کرد تا اینکه در سال 2005 وقتی 17 ساله بود وارد تیم بزرگشان شد و تا سال 2007 در این تیم بازی کرد
او در آخرین فصل حضور خود با 33 گل در 11 بازی به عنوان برترین بازیکن جوان سوپر لیگ سوئیس انتخاب شد درخشش راکتیج باعث شد چند باشگاه بزرگ از جمله شالکه 04 خواهان در اختیار گرفتن او باشند که در نهایت سال 2007 با مبلغ 5 میلیون یورو به این تیم آلمانی پیوست رفتن به کارخونه استعداد سازی قدمی بزرگ برای راکیتیچ بود در دوران حضورش در شالکه با بازیکنانی مثل اوزیل ، نویر ، متیپ هم تیمی شده بودراکیتیچ در اولین بازی خودش در این تیم در مقابل اشتوتگارت موفق به گل زدن شد. او سه سال در این تیم ماند و در حضورش در 135 بازی، 17 گل را از آن خود و تیمش کرده است.
سال ۲۰۱۱ بود که به تیم سویای اسپانیا پیوست و به عنوان اولین بازی در این تیم مقابل تیم مالاگا به میدان مسابقه رفت. ایوان راکیتیچ در مدت بازی در این تیم به خاطر بازی خوبش به عنوان رهبر در خط میانی قرار گرفت و در فصل ۲۰۱۳ – ۲۰۱۴ به عنوان کاپیتان تیم انتخاب شد. وی همچنین در ۱۴۵ بازی شرکت کرد و ۳۰ گل را در کارنامه ورزشی خود در این تیم ثبت کرد.
بارسلونا کاپیتان سویا را با مبلغ ۱۸ میلیون یورو به نیوکمپ آورد خود راکیتیچ میگوید :
*آرزوی هر پسربچه ای، بازی برای بارسلوناست. در مراسم معارفه به یاد دارم به رختکن رفتم و آن ها کفش مخصوص مرا هم آماده کرده بودند. از دیدن آن کفش ها به شوق آمدم. «آن ها یک کفش ساده نبودند، بلکه کفش های بارسلوناییِ من بودند». طبعا به عنوان فوتبالیست دوست دارید پیروز شوید و جام هایی هم بالای سر ببرید، اما عضوی از این باشگاه بودن، معنای متفاوتی دارد. با احترام به سایر تیم های بزرگ، در بارسلونا ارتباط خاصی با مردم شهر و طرفدارن دارید، حتی طرفدارانی از کشورهای دیگر.
به عنوان بازیساز، افتخار این را پیدا کردم که در کنار بزرگترین مهاجمان جهان بازی کنم. همه مسی را می شناسند و می دانند نبوغ و استعداد او، در چه حدی است. تماشای او به عنوان یک طرفدار فوتبال، برای من لذت بخش است. سوارز، اینیستا، پیکه. ریتم خاصی داریم. مانند یک اتوموبیل بزرگ که تمام اجزایش درست و منظم کار می کنند. یک دکمه را فشار دهید، تمام قطعات به نحوی عالی به حرکت درخواهند آمد. دیدن آن در تلویزیون، یک چیز است و تجربه آن یک چیز دیگر. اگر از بازی در بارسلونا لذت نمی برید، قطعا از فوتبال هم لذت نخواهید برد.*
راکیتیچ در اولین فصل حضور خود زیر نظر انریکه توانست با بارسا فاتح سه گانه شود و در بازی فینال لیگ قهرمانان مقابل یوونتوس مهم ترین گلش را برای بارسا به ثمر رساند راکیتیچ در پایان فصل در فهرست ۲۳ نفره توپ طلا سال ۲۰۱۵ حضور داشت در فصل ۲۰۱۵_۲۰۱۶ فاتح کوپا دل ری و لالیگا شد و بارسا با حضور راکیتیچ توانست ۲۵۸۷۰۰ پاس سالم بدهند و فصل بعد با حضور ارنستو والورده وظایف راکیتیچ عوض شد و در کنار بوسکتس در کار های دفاعی بیشتر فعالیت میکرد .....
[ در اینجا من قسمت بارسلونا توضیح نمیدم چون در آینده کار داریم 😉]
بازگشت به سویا رونالد کومان اعتقادی به ایوان نداشت و اون رو در لیست فروش خود قرار داد و او با مبلغ ۱/۵ میلیون یورو به سویا آمد و جایگزین بانگا شد۴۴ بازی برای سویا انجام داده که در این بازی ها ۷ گل و ۶ پاس گل داشته است
کرواسی :
ایوان در فصل ۲۰۰۶ – ۲۰۰۷ در تیم زیر ۲۱ سال سوئیس توپ زد؛ او در این دوره ۴ بازی داشته و طی آن موفق به زدن یک گل برای تیم خودش شد.
از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰ در تیم زیر ۲۱ سال کرواسی ۴ بازی داشته و موفق به زدن ۲ گل شده است.
ایوان راکیتیچ با تیم ملی کرواسی در جام جهانی ۲۰۱۴ به میدان مسابقه رفت. پس از آن همراه با تیم خود در جام جهانی ۲۰۱۸ حضور پیدا کرد و موفق شدند تا نایب قهرمان این مسابقات شوند.
افتخارات :
سوئیس کاپ ( سال 2007 )
یورو لیگ ( فصل 2013/14 )
ایوان در ترکیب آبیاناریها 4 عنوان قهرمانی لالیگا، 4 عنوان قهرمانی کوپا دل ری، یک لیگ قهرمانان اروپا، یک سوپرکاپ اروپا و یک جام باشگاههای جهان را کسب کرد.
![](https://s6.uupload.ir/files/01524460_wbq3.jpg)
این قسمت رو بخونید :)
اولین دیدار با راکوئل ماری از زبان خود راکیتیچ :
سال 2011 بود و 21 سال داشتم. دیروقت به اسپانیا رسیدم- حوالی ساعت 10 شب- و من که چهار سال اخیر را در شالکه بازی سپری کرده بودم، برای امضای قرارداد در این شهر حضور داشتم.
همه چیز آماده بود و صبح فردا باید قرارداد را امضا می کردم. برادر بزرگترم دژان، همیشه با من سفر می کرد. وقتی به هتل رسیدیم، با اعضای باشگاه شام خوردیم و به هر دلیلی، من کمی مضطرب بودم. به برادرم گفتم می خواهم چیزی بنوشم، چون خوابم نمی آمد. آن جملات، زندگی مرا عوض کرد. خانمی که در بارِ هتل کار می کرد... خدای من! این همان قسمت از فیلم است که تمام صحنه هایش آهسته می شود می دانید؟ او واقعا زیبا بود.خودم گفتم: "باشه سویل! واو. واقعا اینجا را دوست دارم." چیز خاصی به جز "Hola" یعنی «سلام» به ذهنم نمی رسید. اصلا اسپانیایی بلد نبودم، لعنتی! به زبان های ایتالیایی، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و صرب-کرواسی مسلط بودم، اما اسپانیایی؟ فاجعه بودم! من و برادرم همانطور که آنجا نشسته بودیم و حرف می زدیم، یک باشگاه بزرگ اروپایی دیگر با ما تماس گرفت. آن ها فهمیده بودند در سویل هستیم و می خواستند هواپیمایی شخصی بفرستند تا همراه آن ها رفته و با آن باشگاه قرارداد امضا کنیم.هنوز به توافقی رسمی با سویا نرسیده بودیم. برای من آمدن به اسپانیا، قدمی بزرگ بود و شاید هم یک قمار بزرگ. کشوری با زبان جدید. هیچکس را نمی شناختم و آن تیمی که می خواست با فرستادن هواپیما، نظرم را عوض کند، در شرایط بهتری بود. برادرم گفت: "خب، چه می خواهی؟" به او گفتم: "خب دیروز به رئیس سویا جواب مثبت دادم و حرف های من ارزشش بیشتر از یک امضاست."
برادرم قبول کرد و بلافاصله با اشاره به آن خانم زیبا گفتم: " آن خانم را می بینی؟ هم می خواهم برای سویا بازی و هم با این خانم ازدواج کنم." برادرم خندید و جواب داد: "باشه، هرچی تو بگی." او فکر می کرد دارم شوخی می کنم. آن خانم پیشخدمت پیش ما آمد و پرسید که تمام کرده ایم یا نه. به برادرم گفتم: " می دانی، هنوز هم مضطربم و خوابم نمی آید. بیا یک نوشیدنی دیگر بخوریم."
روز بعد با سویا قراردادم را امضا کردم و برای سه ماه، تا زمانی که یک خانه پیدا کنم، در آن هتل زندگی کردم. هر روز صبح به کافه هتل می رفتم تا قهوه و آب پرتقال سفارش بدهم و البته این نیت اصلی من بود. می خواستم آن خانم زیبا را هم ببینم. تنها چیزی که درباره او می دانستم، اسمش بود. او را «راکِل» صدا می زدند. او انگلیسی بلد نبود و من هم اسپانیایی بلد نبودم. هر روز صبح وضعیت همین بود: "صبح بخیر راکل. یک قهوه و یک لیوان آب پرتقال لطفا"نمی دانم چطور شرح دهم. گاهی یکی را می بینید و احساس متفاوتی نسبت به او پیدا می کنید. هرموقع او را می دیدم، انگار قلبم می خواست منفجر شود. هفته ها می گذشت و کم کم چند جمله اسپانیایی یاد گرفتم. کمی سخت هم بود، چون برای بیان دقیق احساساتم، زیاد دست هایم را حرکت می دادم. می خواستم احساساتم به بهترین نحو، به راکل منتقل شود. او رفتار مرا جالب می دانست. ارتباط ما بدین شکل بود که: " من... جین، تو... تارزان!"
به خاطر او بیش از حد قهوه می خوردم و این مسخره بود. نزدیک 20 یا 30 بار از او خواستم که بیرون برویم، اما هیچوقت، نه کاملا رد کرد و نه با من آمد. همیشه بهانه هایی می آورد که خسته است و باید بخوابد. بعد از سه ماه، به خانه خودم نقل مکان کردم و به یاد دارم غمگین بودم. احساس می کردم همه چیز تمام شده، اما تسلیم نشدم. هنوز هم می توانستم در شهر بچرخم و یک قهوه بخورم، نه؟
اگر روز مرخصی او بود، به کافه دیگری می رفتم، اما اگر خودش آنجا بود، خوشحال تر از من وجود نداشت. اسپانیایی را بهتر حرف می زدم و خب طبیعتا معنی حرف های یکدیگر را بهتر می فهمیدیم. به زور برنامه های تلویزیونی اسپانیایی زبان را می دیدم. فکر می کنم آدم خوش شانسی هستم، چون مردم بالکان به دلایلی نامعلوم، در یادگیری زبان های دیگر استعداد خوبی دارند. یک روز دلیل رفتار راکل را فهمیدم. به من گفت که چرا برای بیرون رفتن مخالفت می کند. دلیل او این بود: "تو فوتبالیست هستی. ممکن است سال بعد به یک کشور دیگر بروی، پس نه." می دانید، من بزرگترین مرد دنیا نیستم. با خودم گفتم لعنتی. شاید او فکر می کند آنقدر بازیکن بدی هستم که سویا ممکن است مرا بفروشد و به همین خاطر قبول نمی کند. به همین دلیل بخش بزرگی از انگیزه ام برای موفقیت، اثبات خودم به راکل هم بود.
می خواستم او بالاخره پیشنهاد صرف شام با من را قبول کند. این هدف، هفت ماه زمان برد. در 20 آگوست به من پیامی رسید که راکل همراه با خواهرش در بار نشسته و کاری هم ندارد! می بینید، در این نقطه از داستانم، تقریبا کل شهر سهیم هستند. کسی در بار نشسته بود و به من پیام فرستاد تا به سراغ راکل بروم. البته اسم منبعم را فاش نخواهم کرد.
دوستم مرا تا هتل رساند و درست کنار راکل نشستم و گفتم: "خب بالاخره کار نمی کنی و وقت هم داری. بالاخره می تونیم باهم شام بخوریم." او متعجب شده بود. گفت نمی داند، اما رد هم نکرد. گفتم: "نه من از اینجا، تکان نمی خورم. می دانم الان با خواهرت هستی، اما امروز باید به خودمان شانس دهیم. بیا برویم. اصلا بهتر است همه باهم برویم."
پس همه باهم رفتیم. روز بعد هم باهم نهار خوردیم و از آن روز به بعد، تا الان که شش سال می شود، در کنار هم هستیم حالا که فکر می کنم، سخت ترین کاری که در زندگی ام انجام دادم، همین بود. حتی سخت تر از فتح لیگ قهرمانان اروپا. |