کتاب بودن درباره یک باغبان بینام و نشانی به نام چنس است که از بچگی در خانه ای باغبانی کرده است.
انگار به دنیا آمدنش اتفاقی بود و به همین دلیل این نام را بر او گذاشتند.
چنس هیچگاه از آن خانه خارج نشده بود، چیزی نخوانده یا ننوشته بود و تنها راه ارتباطیش با دنیای خارج یک تلویزیون بود
و حالا با مرگ صاحب کارش مجبور می شود با دنیا مواجه شود...و این مواجهه خواندنیست......
.
کاشینسکی انسانی رو به تصویر می کشه که ساده و نابه..از جنس خالص طبیعیت...به دور از آغشتگی به آلودگی های جامعه...
انسانی که دلمون براش تنگ میشه...به سمتش جذب میشیم و از طرفی باور نمی کنیم که واقعی باشه!
گمشده ی این روزها...کسی که هر کسی از دید خودش تفسیرش می کنه با اینکه به درک حقیقتش نمی رسه...
و همه در نهان می دونن که خیلی از اونها فاصله داره و دست نیافتنیه...
راست گویی و آرامش همیشگی چنس، دغل کاری سیاست مدارانه رو شکست میده چرا که انسانها در نهادشون همیشه به سمت حقیقت کشیده میشن...
و شاید پیغام روشن کتاب هم همینه.....
.
کاشینسکی یک انسان رنج کشیده است...از هولوکاست جان سالم به در می برد، سالها بعد به آمریکا می گریزد،
بالاخره استاد دانشگاه پرینستون و ییل می شود و در نهایت رئیس انجمن نویسندگان و ویراستاران آمریکایی.... او کسی است که بودنش را رقم زده است !
.
و تو به خودت می گی....بودن چیه؟
بودن واقعی جدا از دورویی...جدا از رنگ و لعاب زیبا به نظر رسیدن... جدا از پوشش کلمات عاریه گرفته شده از تفکرات دیگران...
جدا از تمنای پذیرفته شدن...جدا از تغییر چهره های بیهوده...از نقابهای یک شکل به نظر متفاوت!
نه...بودن کار هر کسی نیست :)))
TaMe