تُنسیٰ کَأنَّکَ لَمْ تَکُن
تُنسی کَمَصرعِ الطائرٍ
کَکَنیسَةٍ مَهجورةٍ
تُنسی
کَحُبِّ عابرٍ
و کَوَردَةٍ فی الثَلج
تُنسی
أنا لِلطَریق
هُناکَ مَن سَبَقَتْ خُطاهُ خُطاي
مَن أملیٰ رُؤاهُ عَلیٰ رُؤاي
هُناکَ من نَثَرَ الکَلامُ علیٰ سَجیَّتِه
لِیَعبرَ فی حکایة
أو یضيءَ
لِمَن سَیأتی بَعدَهُ
أثراً غنائیاً و جِرسا
تُنسیٰ کَأنَّک لَم تَکُن
شَخصاً و لا نَصّاً
و تُنسیٰ
أمشی عَلیٰ هَدْیِ البَصیرَة
رُبَّما أُعْطی الحکایةَ
سیرةً شخصیَّةً
فَالمُفرداتُ تَقودني و أقودَها
أنا شکلها
و هی التجلّیَ الحُرُّ
لٰکِن قیلَ ما سَأقول
یَسبِقُني غَدٌ ماضٍ
أنا مَلِکُ الصَدیٰ
لا عَرشَ لی
الّا اَلهَوامُش
فالطَریقُ هو الطَریقةُ
رُبّما نَسِيَ الأوائلُ
وَصفَ شیءٍ ما
لأوقَظَ فیهِ
عاطفة و حِسّا
تُنسی کَأنَّک لَم تَکُن
خَبراً و لا أثَراً
و تُنسی
أنا للطَریق
هناکَ مَن تَمشي
خُطاهُ عَلی خُطای
و مَن سَیَسبِقُنی الیٰ رؤیای
مَن سَیَقولُ شِعراً
فی مدیحِ حدائِقِ
مَنفیٰ أمامَ البَیت
حُرّاً مِن غَدی المَقسوم
مِن غَیبی و مِن دُنیاي
حُرّاً مِن عِبادة أمس
مِن فِردَوْسیَ الاَرضی
حُرّاً مِن کِنایاتی و مِن لُغَتی
فَأشهَدُ:
أنَّنی حُرٌّ و حَیٌ
حینَ أُنسی..
فراموش میشوی،
گویی که هرگز نبودهای!
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسهی متروکه
فراموش میشوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب
فراموش میشوی
من برای جاده هستم،
آنجا که قدمهای دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رؤیاهایشان به رؤیاهای من دیکته میشود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزیین میکنند
تا به حکایتها وارد شود
یا روشنایییی باشد
برای آنها که دنبالش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد
و خیالی
فراموش میشوی گویی
که هرگز نبودهای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش میشوی
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
خبری بوده باشی و یا ردّی
فراموش میشوی
من برای جاده هستم
آنجا که ردپای کسان بر ردپای من وجود دارد
کسانی که رؤیای من را دنبال خواهند کرد
کسانی که شعری
در مدح باغهای تبعید
بر درگاه خانهها خواهند سرود
آزاد باش از فردایی که میخواهی
از دنیا و آخرت
آزاد باش از عبادتهای دیروز
از بهشت بر روی زمین
آزاد باش از استعارات و واژگان من
تا شهادت دهم:
همچنان که فراموش میکنم
زنده هستم و آزادم
- محمود درویش
ترجمه: تراب حقشناس