" 2+2 میتواند 5 باشد اگر به اندازه کافی چیزی را بگویید تبدیل به حقیقت میشود"
جورج اورول رو در ایران معمولا با شاهکار " مزرعه حیوانات " میشناسن ولی کتاب "1984" چیزی از یک شاهکار کم ندارد رمان 1984 را جورج اورول در اوایل جنگ سرد و در سال 1948 نوشته و به نظر میرسد برای نام گذاری کتاب به تغییر دو عدد 4 و 8 سال نگارش دست زده. سالی که او در اوج بیماری به نوشتن کتاب همت گماشته است. او با به تصویر کشیدن دیستوپیایی که خواننده را در هنگام خواندن پریشان و معذب میکند، دست به خلق دنیایی زده که در آن کمونیسم بر جهان چیره شده و سه ابر قدرت شکست ناپذیر حاکمان آن هستند که رهایی از دست آنها جز با مرگ امکان پذیر نیست..
داستان کتاب در سال 1984 میگذره حزب برادر بزرگ چند دهه هست که قدرت رو در دست گرفته جامعه به سه دسته : طبقه کارگر، اعضای عادی حزب ( همان طبقه کارمندی ) و اعضای ردهبالای حزب تقسیم شده ، تمام رفتار و گفتار و حرکات مردم رصد و شنود میشه حتی در خانه ها دستگاه هایی به اسم تله اسکرین قرار داده شده که علاوه بر اینکه کار تلوزیون را انجام میدهند به عنوان دستگاه جاسوسی از اونها استفاده میشه مدرسه ها محل شست و شوی مغز بچه ها شده و تله اسکرین و روزنامه ها ابزار پروپوگاندای حزب ،حزب حتی تا بدینجا پیش رفته که تاریخ کشور رو تغییر داده و هیچکس به جز چند پیرمرد که از ان زمان باقی مانده اند زمان قبل از قدرت گیری حزب را به خاطر نمی اوردند آنچه حزب از ان زمان میگوید این هست که اشراف زاده های کلاه به سر مردم رو اذیت میکردند و سرمایه های کشور را غارت میکردند . در حالی که مردم در وضعیت اسفناک معیشتی قرار دارند حزب همه مشکلات را بر گردن دشمنان خارجی و خائنین داخلی میندازد هر از چند گاهی شخصی در تله اسکرین نمایش داده میشود که به خیانت خود به حزب و مردم اعتراف میکند ! هر کسی هر حرفی علیه حزب و فرد اول آن برادر بزرگ که حرفش همیشه درست و لازم الاجرا هست بزند به صورت دستگیر میشود زندانیان سیاسی به سرعت از صحنه روزگار محو میشوند و حتی حرف زدن درباره آنها هم جرم هست به اصطلاح مردم میگویند انها بخار شده اند
احمق ها باید بمانند باهوش ها باید بخار شوند : این قانون نانوشته ای هست که وینستون اسمیت کاراکتر اصلی داستان آن را میداند او عضوی از اعضای عادی حزب هست تجربه به او آموخته که حزب ادم های احمق را میپسندد اگر کسی زیاد بداند و باهوش باشد اگرچه در کنار حزب باشد دیر یا زود توسط پلیس فکر یا وزارت حقیقت دستگیر میشود و بخار خواهد شد احمق ها هیچوقت مشکلی ایجاد نمیکنند ! وینستون میبیند که چگونه طبقه کارگری و عادی با امیدهای واهی برای زندگی بهتر و گدراندن وقت برای کارهای روزمره بی اهمیت اداره میشوند هر روز در کشور یکی از نیاز های اساسی مردم کمیاب میشود یک روز چای یک روز ریش تراش یک روز قهوه و خلاصه همیشه یک محصول مهم نایاب میشود و قیمتش بالا میرود تا رفتار مردم را درگیر خودش کند قرعه کشی هایی با مبالغ بسیار بالا هر هفته انجام میشود تا طبقه کارگر همچنان امید خود به تغییر زندگی را حفظ کنند در حالی که وینستون میداند که اسامی اعلامی برنده ها اصلا وجود خارجی ندارند در تله اسکرین همیشه اوضاع کشور در حال بهتر شدن هست تولیدات افزایش داشته وضعیت مردم رو به بهبودی هست و نرخ تورم پایین تر میاید در حالی که آنچه دنیای واقعی منعکس میکند افزایش روز افزون بدبختی های مرم هست هر روز قهرمانان خیالی ساخته میشود و داستانشان در تله اسکرین و روزنامه ها پخش میشود یک روز داستان نوجوانی که در 14 سالگی رئیس بخشی از حرب شده و چه کارهایی که نکرده و فردایش داستان اعضایی از حزب که زندگیشان را رها کرده و به خطوط مقدم جنگ رفته اند و چه فشانی هایی که نکرده اند ! پروپوگانداهای تله اسکرین تمامی ندارد
دو دقیقه تنفر : هر روز در ادارات دولتی منجمله اداره وینستون مراسمی به نام دو دقیقه تنفر انجام میشود که در آن تمامی کارمندان و کارکنان دولت دور تله اسکرین های بزرگ چمع میشود تا همانطور که تصاویر دشمنان و خائنین حزب از ان پخش میشود خشم و نفرت خود از این افراد را فریاد بزنند تصور میشود هر کسی که صدایش رساتر باشد و بلندتر فریاد بزند حرب را بیشتر دوست دارد بنابراین سعی هر کسی سعی میکند دهانش رابیتش رباز کند و با خشم بیشتری فریاد بزند ! هر سال هم مراسمی به عنوان یک هفته تنفر با تبلیغات زیاد و شرکت تمامی مردم برگزار میشود جورج اورول برای نشان دادن اوج جبر و دیکتاتوری حزب در رمان ۱۹۸۴ آنها را در حال تدارک زبان جدید یا گفتار نو (newspeak) نشان میدهد. زبان جدید دست به حذف لغاتی زده که مغایر با آرمانهای حزب است. به این صورت که هر کلمهای همچون کلمهی آزادی در زبان جدید جود ندارد. پس مردم در آینده قادر به استفاده از آن نخواهند بود. وقتی آن را به کار نبرند به آن فکر هم نخواهند کرد و اینگونه حزب قادر خواهد بود آنها را کنترل کرده و تحت فرمان خود درآورد: با گرفتن قدرت تفکر از آنها. چرا که اساسا هر چه دامنهی لغات زبانی کمتر باشد، افراد آن جامعه توانایی تفکر کمتری خواهند داشت.
جوانان ضد احساسات جنسی : عشق در حزب ممنوع هست و رابطه جنسی فقط به منظور افزایش جمعیت و اعضای جزب مورد تایید هست حزب اعتقاد دارد از خشم و نیروی که در جوانان فاقد روابط جنسی ایجاد میشود میتوان برای اهداف دیگر استفاده کرد به همین منظور وزارتی به عنوان وزارت عشق ایجاد شده که کار آن تفکیک جنسیتی و کنترل روابط هست که کمیته ی خود جوشی در این آن ایجاد شده به اسم جوانان ضد سکس !ه جولیا دختر جوان و جذابی که در وزارت عشق کار میکند و وینستون اسمیت که مسئول تحریف تاریخ در وزارت حقیقت هست عاشق یکدیگر میشوند و ماجراهای کتاب را شکل میدهند ...
قسمتی از کتاب :
وزارت حقیقت، یا همان میتی ترو در زبان نوین به طرز شگفتآوری در میان چشمانداز، خودنمایی میکرد. شاختمان عظیم هرمی شکلی به رنگ سفید، که به صورت پله پله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود. از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته نوشته بودند، به راحتی میشد خواند:
جنگ، صلح است.
آزادی، بردگی است.
نادانی، توانایی است.
آنطور که میگفتند وزارت حقیقت شامل سه هزار اتاق در بالای طبقهی همکف و همین تعداد اتاق در زیر زمین بود. در تمام شهر لندن تنها سه ساختمان دیگر با این شکل و اندازه وجود داشت. این چهار ساختمان، کلیه عمارتهای اطراف را تخت الشعاع قرار داده بودند، و از بالای عمارت پیروزی هر چهارتای آنها دیده میشد.
«وینستون خیال داشت خاطرات روزانهی خود را در آن یادداشت کند. این کار غیرقانونی نبود (در واقع هیچکاری غیر قانونی نبود، چون اصلا قانونی وجود نداشت.) اما اگر متوجه میشدند، به طور حتم، مجازات مرگ. یا حداقل بیست و پنج سال محکومیت در اردوگاه کار در انتظارش بود. وینستون، سر قلمی به قلم خود وصل کرد و آن را به درون جوهر فرو برد. قلم، ابزار منسوخ شدهای بود که دیگر به ندرت حتی برای امضا کردن به کار میرفت و او صرفا به این دلیل که نمیخواست آن کاغذ خوشرنگ و زیبا را با یک خودکار خط خطی کند، ترجیح داده بود این قلم را با دردسر زیاد و به طور پنهانی تهیه کند. او در واقع زیاد به نوشتن با دست عادت نداشت چون آنها به طور معمول، همهچیز را، به جز برخی نوشتههای بسیار کوتاه، به دستگاه «گفته نگار» دیکته میکردند، اما بی شک برای هدف فعلی امکان استفاده از آن نبود. بنابراین قلم را در جوهر فرو برد و سپس برای لحظهای کوتاه دچار تردید شد. به دلشوره افتاد. نوشتن روی کاغذ نیاز به عزمی راسخ داشت. با حروف ریز و مغشوشی نوشت: چهارم آوریل، 1984.