مطلب ارسالی کاربران
نقد نقطه چین توسط خانوم سحر عصر آزاد این نقد در سال ۸۳ نوشته شده پیشنهاد میکنم حتما بخونید برای بعضیاتون گذاشتم که حرفامو اشتباه میدونید
نقطه چين از جمله مجموعه هاي روتين نود قسمتي است که به دنبال موفقيت پاورچين تقريباً با همان گروه و عوامل شکل گرفت و روي آنتن رفت، اما اين متأثر شدن از پاورچين محدود به عوامل و گروه و نام مجموعه باقي نماند و در حالي که روند آغاز مجموعه و الگوي کارآگاهي که براي قصه ها انتخاب شده بود، نويد نوآوري و خلاقيتي مشابه پاورچين را مي داد، اما اين بار در سطحي متفاوت و در قالب قصه ها و روابطي جديد، معلوم نيست به چه دليل طراحان و نويسندگان به اين برگ برنده خود پشت کردند و با انطباق کامل مجموعه برپاورچين لابد خيال خود را راحت کردند که همان موفقيت را تجربه مي کنند.
اما چگونه است که نقطه چين نتوانسته به موفقيت پاورچين دست يابد؟
جواب اين سؤال را شايد بشود در اين نکته يافت که پاورچين با موفقيت کم نظيري که بين مخاطبان عام تلويزيون يافت، از نقطه ديد مخاطبان خاص، نويسندگان حرفه اي، منتقدان مشکل پسند و... هم دور نماند و طيف وسيع علاقه مندان اين مجموعه چه خاص و چه عام متوجه يک نکته مهم شدند و آن هم اين که فيلمنامه و قصه هاي اين مجموعه با مجموعه هاي مشابه متفاوت است. در حقيقت اين متفاوت بودن مديون نگاه حرفه اي نويسنده اي حرفه اي و خلاق بود که همه چيز را با دقت نظر طراحي کرده بود و جذابيت قصه ها اين بار به قدري مشهود بود که از نظرها دور نماند. لذا در بهترين شکل ممکن اين فيلمنامه نويس و گروه نويسندگانش بودند که حرف اول را در اين مجموعه مي زدند، يعني همان اتفاق رايج در مجموعه هاي کمدي موقعيت که ستارگان مجموعه پس از بازيگران، نويسندگان هستند نه کارگردان... چون کمدي موقعيت اصلاً براساس نويسنده شکل مي گيرد.
خب نقطه چين با توجه به اين ويژگي ها به قصد تکرار موفقيت پاورچين شکل گرفت، اما به نظر مي آيد آن چه نويسندگان به عنوان موفقيت پاورچين در نظر داشتند و عيناً هم در مجموعه جديد تکرارش کردند، صرفاً يک انطباق سطحي از آدم ها و روابط بوده نه چيز ديگر. اينجاست که مي بينيم نقطه چين با وجود اين شباهت هاي ظاهري از مهم ترين ويژگي پاورچين بي بهره است، يعني نگاه حرفه اي نويسنده اي که به قصه هاي مختلف در قالب روح حاکم برمجموعه، يکدستي خاصي مي بخشيد. بي جهت نيست که اصطلاحي به نام «طنز پاورچيني» بين نويسندگان باب شده، چرا که خبر از همان روح حاکم براثر مي دهد که از يک ذهن واحد منشأ مي گرفت. اما آيا چيزي تحت عنوان «طنز نقطه چيني» محلي از اعراب دارد؟ اينجاست که تفاوت ها رخ مي نمايد و اتفاقاً همان مخاطب عام هم متوجه اين ظرايف هست.
ببينيم نقطه چين در اين الگوبرداري مو به مو چه کرده است. با توجه به تغييري که در ابتداي کار ايجاد شد، الگو ي کارآگاهي که ارتباط بين کارآگاه پشندي -اردل-و دستيارش ساعد بود، کنار گذاشته شد و شخصيت ها به خانه و روابط خانوادگي کشيده شدند، يعني همان الگوي پاورچين. حالا چه فرقي مي کند که به جاي مهتاب شاعر، منيژه دندان پزشک قرار بگيرد و به جاي داود موذي ، بامشاد با جناق بدجنس اردل باشد؟ و يا منچولبا به جاي شرکت ساختماني، مکاني براي بروز روابط و رقابت و بدجنسي هاي مردانه بين اردل و بامشاد باشد و صد البته حضور پدري -ددي-که هميشه پشت در خانه منتظر است تا با اشاره نويسنده وارد شود اين بار به جاي پسرش، دامادهايش را گوشمالي دهد؟ بازدو زن-مژده و منيژه -داريم که هر چند با هم خواهر هستند، اما روابط، مسائل و دغدغه هايشان درست مانند مهتاب و ياسمن است و رابطه خواهري نمي تواند اين رابطه را نو و تازه کند. البته شايد بتوان به رابطه ميان پيردوست و کوروش اشاره اي کرد که رابطه اي نسبتاً نو و تازه است ودر بين شخصيت هاي ديگر هم خوب جواب داده، به خصوص در قصه هايي که روي رقابت پدر و پسر در مورد ازدواج، فعاليت انتخاباتي و... متمرکز مي شد.
برخي از اين الگو برداري ها به گونه اي تا ريزه کاري ها هم پيش رفته که انگار قلفتي آنها را از پاورچين در آورده و در اين مجموعه قرار داده اند، مانند جايگزيني ماهيگيري مردان به جاي رفتن به زو در پاورچين و يا آن تمهيد زيباي روايتي در قسمتي از پاورچين که بازيگري که ديالوگ نداشت، در به در در جست و جوي نويسنده بود تا برايش ديالوگ بنويسد و حضور داشته باشد که اين تمهيد در نقطه چين از فرط تکرار و استعمال نه تنها کارکرد مفهومي خود را از دست داده، بلکه ديگر خنده دار هم نيست. همه چيز در خدمت اين است که دو زوج داشته باشيم و از تعامل بين آنها به طنز برسيم، حالا از امتحان پس داده ترين راه هم که شده اشکالي ندارد. اينجاست که ديگر نقاط بکر و امتياز پاورچين از فرط تکرار بدون منطق و کارکرد تبديل به معضل و کليشه مجموعه مي شوند، مانند تم هاي جذاب مجرد بازي مردان متأهل، اتحاد زنان عليه مردان، ضديت مردان با يکديگر، بازي هاي امتيازي ميان زنان و مردان و... يعني هيچ راهي جز تکرار محضي که در اندازه هاي نسخه اصلي هم ظاهر نمي شود وجود ندارد؟
شايد يک اشاره کوتاه به ريزه کاري هاي زيربنايي موجود در پاورچين در اينجا لازم باشد. يک وجه امتياز مهم پاورچين که بنا به گفته طراح و نويسنده اصلي آن پيمان قاسم خاني وامدار مجموعه خارجي دوستان است، يک هندسه خاص در طراحي شخصيت ها و روابطشان با هم بود که جذابيت خاصي به پاورچين بخشيده بود. به اين مفهوم که چند آدم داريم که حدوداً دو تا دوتا با هم روابط روشن و تعريف شده اي دارند. مثلاً فرهاد با سپهر يک نوع رابطه اي داشت که به دوستي قديمي آنها برمي گشت . سپهر با شادي يک نوع رابطه اي داشت و خود شادي هم با فرهاد رابطه اي ديگر داشت. اين ويژگي به گفته قاسم خاني باعث مي شود پس از مدتي که با آنها آشنا شدي بتواني شکل رابطه شان را پيش بيني کني و تبديل به فاميل تو مي شوند و اين نکته خيلي لذت بخش است. با توجه به اين نکته و عدم توجه الگوبرداران به اين ريزه کاري هاي مشابه، حتماً قبول داريد که الگو برداري در نقطه چين به صورت سطحي صورت گرفته است. حتي نويسندگاني که از گروه پاورچين به اين مجموعه راه يافته اند به نظر مي آيد به شدت درگير موفقيت خود در آن مجموعه بوده و آنها هم در حال کپي برداري از کارهاي موفق خود هستند که تأثير بکر اوليه را هم ندارد.
نقطه چين مجموعه اي است که به شدت وامدار سلف خود پاورچين است؛ بدون آن که توانسته باشد موفقيت آن را تکرار کند و اينجا اين سؤال پيش مي آيد: وقتي نسخه اصل موجود است، چرا سراغ نسخه بدلي برويم؟
منبع: فيلم نگار شماره 21