داستانی در باره ی وفاداری، دوستی، برادری، خیانت، دروغگویی، بزرگواری، جنگ، رذالت، حماقت های بی انتهای بشری.....
داستانی درباره ی انسانها....!! داستانی درباره ی 2 دوست اسیر در جبر زمانه...........
آنقدر واقعی که با قصه گریه خواهی کرد...متوقف می شوی و آرزو میکنی چیزی که خوانده ای را نمی خواندی...
و در نهایت رقیق تر می شوی، شجاع تر، درستکارتر حتی.... دلت بخواهد یا نخواهد بهتر می شوی....
دلت می خواهد دنیا پر شود از آدمهایی که به هر چه می گویند عقیده دارند...آدمهای واقعی بی هیچ رنگ و لعابی...🎇🎇
.
این کتاب با احساس ترین کتابیه که تا حالا خوندم...بیشتر از هر داستانی عاشقانه اگر چه این طور به نظر نمیاد....
ارتباط عجیبی باهاش برقرار کردم....و اولین کتابیه که دلمو شکست...
به قسمتی از کتاب که رسیدم اونقدر شوکه شدم و سخت بود که نتونستم ادامه بدم...
برای 2 سال نتونستم بهش دست بزنم ولی ی روز همه ی شجاعتمو جمع کردم و بالاخره تمومش کردم....
بادبادک در دست در دشتها دویدم...بادبادک را رها کردم تا برسد به دست آسمان....خندیم .....و عاقبت رها شدم.........🎈🎈🎈🎈🎈