نقد و بررسی فیلم به قلم
نویسنده: مهدی تهرانی
رمان ‘کسی به آنجا می رود’ نوشته جان کمپل جونیور در سال 1948 به بازار نشر راه یافت و به حد و سهم خود انقلابی در نوشته های علمی تخیلی برپا کرد.پس از جنگ جهانی دوم ذائقه افکار عمومی دقیقا چنین داستان هایی را بر می تابید و جان کمپل هر چه نوشت در این ژانر بود و سینما نیز با تکیه بر نوشته های او در دهه 50 تا 70 چندین اثر خوش ساخت تولید نمود.
با اینهمه سهم رمان “کسی به آنجا می رود؟”غیر قابل انکار است.رمان کمپل چنان غنایی داشت که سینما در در هردهه و با توجه با پیشرفت های تکنیکی اش، به سراغ این نوشته آمده و بارها آن را به زبان تصویر درآورده است.معروفترین اقتباس های سینمایی (البته پس از ساخت نسخه اصلی که در سال 1951 و با فیلمنامه خود کمپل ساخته شده بود)،ورسیون معروفی است که جان کارپنتر استاد وحشت در سینما در سال 1982 روانه اکران کرد.
نسخه جان کارپنتر اگرچه به لحاظ تصویر و اسپیشال افکت بسیار برتر از ورسیون قدیمی است با این همه حس و حال و درام نسخه اصلی هنوز هم احترام برانگیز است.
داستان “موجود” در همه نسخه ها یکسان است و این داستانک های آن است که در هر ورسیون کمی تا قسمتی دستکاری شده است.به هرحال با وجود استودیوهای دیجیتال و فن آوری پیشرفته رایانه ای باعث شده تا هر اثری در ژانر پرطرفدار علمی تخیلی چشم نواز باشد.بشرطی که داستان خوب و جذابی نیز تعریف کند.
قصه ی اصلی ماجرا در قطب جنوب و در یکی از ایستگاه های علمی-فضایی آن اتفاق می افتد.در شرقی ترین نقطه قطب گروهی علمی-اکتشافی در حال بررسی های معمول در قطب هستند.تمرکز آنها بر گودال های ناشناخته و تازه کشف شده ای است که باعث گردیده،مقامات ماموریتشان را بسیار محرمانه طبقه نمایند.در یکروز کاری و در حین گشت و گذار در منطقه،یک هلی کوپتر شکاری نروژی در منطقه ممنوعه محل اکتشاف فرود می آید.این اتفاق باعث می شود که هلی کوپتر و خلبانش مهاجم به حساب آمده و توسط نیروهای حفاظتی با آنها برخود شود.خلبان با شلیک گلوله از پای درمیآید ولی سگ همراه وی توسط یکی از افراد گروه به مقرر اکتشاف آورده می شود.این عمل با محالفت فرمانده گروه روبرو شده و وی به سگ شلیک می کند.در هم حین اتفاق غریب دیگری هم رخ میدهد.پس از کشف یک دفینه ی اسرار آمیز دیگر، چند انفجار های ناشناخته،تغییر رفتار برخی از اعضای گروه و رخدادهای بسیار غریب دیگر این زنگ خطر را به صدا درمی آورد که یک بیگانه به کمپ حمله کرده است.بیگانه ای که اگرچه در ظاهر و فعلا قابل رویت نیست اما دارای توانمندی های خارق العاده ای است. و مهمترین کار او تغییر شکل دادن و رفتن به بطن یک حیوان زنده و حتی یک انسان است…
“موجود” به عنوان یک فیلم ترسناک ؛معمایی و علمی تخیلی شاید حتی بتواند مانند “بلید رانر” یک کالت باشد.یعنی یک منبع و اثری کلاسیک.تمام ابزارهای لازم برای بدست دادن یک قصه ترسناک و تخیلی که نمادهای فانتزی و علمی را نیز داشته باشد در موجود جمع است.
برای دیدن فیلمی در ژانر علمی تخیلی،اگر داستان و پی ریزی آن جذاب و خوب و اثر با بودجه مناسب ساخته شده باشد بازهم یک چیز برای تماشاگر باید از پیش فراهم گردیده باشد.و آن مهم بکر بودن ماجرااست و البته کمی تاقسمتی قابل باور بودن آن.البته اسم این ژانر باخودش است:علمی تخیلی.ولی نباید فراموش کرد که ذهن تماشاگر به هیچ عنوان آماده تحقیر شدن و توهین دیدن نیست.در عمده فیلم های علمی تخیلی 2 دهه اخیر که تولیدی قارچ گونه هم داشته اند بی توجهی به همین مهم باعث شکستشان شده است.در “موجود” اما اینگونه نیست و ماجرا قدم به قدم به گونه ای روایت می شود که تماشاگر می پذیرد که در حال دیدن اتفاقاتی است که اگرچه تا به حال ندیده و نشنیده اما با این همه ممکن است آن چیزی که می بیند واقعیت هم داشته باشد.این مهم برگ برنده اصلی در پرمخاطب شدن موجود بوده است.
شروع فیلم های علمی تخیلی با طرح سئوال همراه است.معرفی لوکیشن و محل جغرافیایی و رونمایی از اعضای اصلی و داخل بازی نیز بسیار مهم است.چرا که همین ها به سهم خود داستانک ها را جاندار می کنند.در “موجود”قدم به قدم این روند اجرا می شود.
در ابتدا تماشاگر می تواند حدس بزند که اتفاق هایی مهم را در طی فیلم خواهد دید.به هرحال لوکیشن فیلم قطب جنوب است و این سرزمین همیشه جذابیت های خاص خودش را داشته است.حضور گروه 12 نفره دانشمندان نیز جالب توجه است.آنها در یک مکان ناشناخته،در حالی که هرکدام نیز متعلق به سرزمین های دور هستند و هیچ غرابتی هم با هم ندارند درگیر اتفاقی ناشناخته می شوند.
سکانس های مربوط به محل حفاری شده اوج تعلیق و معما را در “موجود”رقم می زنند.در یک حفره ی 60 متری در عمق زمین،گروه علمی به دفینه ای برخورد کرده که هیچ گونه پیشداوری در باره آنها ندارد.بازکردن این دفینه همانقدر خطرناک است که بی توجهی به آن.همین سکانس تصمیم گیری در بین اعضای گروه به تعلیق بسیاری جذاب تبدیل شده است.این درحالی است که هنوز داستانک های بسیاری برای گفتن وجود دارد و جان کارپنتر با دقت کافی و سروقت به سراغ روایت آنها رفته است.در پایان همین سکانس کلیدی است که یکی از اعضای گروه رودربایستی را کنار می گذارد و اتفاقی که برای سگ ها افتاده را دوباره برای گروه رونمایی می کند.به زعم او باید پذیرفت که از بین 12 نفری که داخل حفره هستند،یکی از آنها بی آنکه خود بداند یک بیگانه را در بدنش حمل می کند.البته حرف او در ظاهر تائید نمی شود اما در باطن انقلابی در روحیه و رفتارهای بعدی آنان بوجود می آورد.
در سکانس های بعد از فرود هلی کوپتر و سکانس حمله سگ به دیگر هم نوعانش هرچه می بینیم سکانس هایی مشابه اما با کاراکترهای مختلف است.این اوج جذابیت و توانایی های یک کارگردان است.از اینجا به بعد است که نفر کم کم تبدیل به یک بیگانه می شود.برای هرشخص نیز این روند مراحل خاص خودش را دارد.یکی دست هایش به دست های هیولا تبدیل می شود و کم کم اعضای دیگرش تحت تاثیر قرار می گیرد و برای شخص دیگر این تغییر شکل به یکباره صورت می گیرد.نکته اساسی این است که این تغییر شکل و ماهیت می تواند برای همه روی دهد و همین مهم باعث می شود که موتور تعلیق تا نماهای پایانی در فیلم موجود روشن بماند و تماشاگر با جدیت فیلم را به انتها برساند.
بازی ها در موجود قایل قبول است و جان کارپنتر هم در مقام کارگردان، سهم کاراکترها را از پیش با هوشمندی تعیین کرده است.کرت راسل در معدود بازی های خوب و بدون اغراق های همیشگی اش در “موجود”بسیار خوب و متعادل ظاهر شده است.به هرحال در این فیلم هرچه قدر هم که او به عنوان اول شخص تلاش کند بازهم از او قویتر وجود دارد.قهرمان واقعی و کاراکتر اصلی در فیلم همان بیگانه ی ناشناخته است.کرت راسل به خوبی این تقابل را در ایفای نقشش از کار درآورده است.تعامل دیگر اعضای گروه بازیگری نیز واقعا خوب پرداخت شده است.در نظر داشته باشیم که موجود فیلمی بوده که با بودجه ارزان در حدود 15 میلیون دلار ساخته شده است و فاقد بازیگران فرست کلاس هم هست.ولی فیلمنامه خوب و کارگردانی ششدانگ و همچنین طراحی صحنه هوشمندانه اش باعث شده تا اثر خوبی در این ژانر از کار دربیاید.
جان کارپنتر کارگردان فیلم “موجود”به سلطان وحشت معروف است.او که الان 64 ساله است،از سال 1976 تاکنون عمدتادر ژانر وحشت و یا در گونه علمی تخیلی کار کرده است و صراحتا از همان اوایل اعتراف می کرده که پیرو راه فیلمسازانی مانند آلفرد هیچکاک و سرجو لئونه بوده است.فیلم موجود او وقتی در سال 1982 به اکران رسید باعث شد موقعیت وی در مقام یک کارگردانی که این ژانر را به خوبی می شناسد تثبیت شود.پیش از این وی اثر معروف ژانر وحشت یعنی هالووین را در سال 1978 ساخته بود.فیلمی که بسیار بااستقبال روبرو شده بود.کارپنتر،هالووین را با بودجه ی 300 هزار دلاری ساخت و در گیشه 70 میلیون دلار فروخت و کم کم خودش را در اوایل دهه هشتاد به عنوان سلطان وحشت معرفی کرد.
نکته(کرت راسل با این فیلم دیده شد و در کار های بعدی جان کارپنتر حضور داشت،فرار از این آنجلس و فرار از نیویورک یکی از بهترین فیلم هایش با کارگردانی جان کارپنتر بود)