مطلب ارسالی کاربران
بازگشت دشمن مرگ - قسمت سوم
به خونه برگشتیم
برای محمد کمی غذا و اب دادیم و با او نقشه ای کشیدیم
به همسر و پسر کوچکم به همراه دخترم بلیط ایستگاه فضایی را دادم و قول دادم که من و لویی هم به آنها خواهیم پیوست .
اونا کمی مردد بودن ولی آخرش راضی به خروج از زمین شدن
صبح روز ۲ ژوئن سگی ما خانوادم از زمین خارج شدند .
کم کم همه انسان ها از زمین خارج میشدند
ما منتظر بودیم که در زمین کسی نماند تا کارمون رو انجام بدیم
یعنی
رفتن
به مجستریوم !!!
همیشه از اسم این مدرسه هم ترس داشتم
.....
به دروازه رسیدیم سازانای خودمونو بردیم بر روی گلسنگ های محرک
در باز شد
وارد شدیم
باید سازانا را از دروازه طلایی عبور میدادیم
این کار خطرناک بود چون احتمال داشت سازانای ما یک سازانای شر باشد
منصرف شدم
-پدر چرا الان منصرف شدی ؟ ما ۱۰ روز پیش که با محمد آشنا شدیم توانایی جنگ با حیوانات را هم نداشتیم ولی الان خیلی راحت چند ایالت را طی کردیم و به مجستریوم رسیدیم . ما داریم قوی میشیم
حرفش منطقی بود
پس ادامه دادیم
اول باید به دنبال استاد روفوس و مارمولکش وارن میگشتیم
استاد روفوس ۲۸۹۰۱ سال سن دارد و تنها معلم جادوگری زنده است
همه او را عامل مخوف شدن مجستریوم مینامند
برای رسیدن به دفتر او باید از مارپیچ های چند راهی میگذشتیم
- لوکاس !
کسی من را صدا زد
برگشتم
استاد روفوس منتظر ما بود
- لوکاس منتظر تو و سازانای جدیدمون بودم
هنوز چشمانش خونین بود از ضرباتی که کالم پیش از وارد شدن به مجستریوم و در آزمون به او زده بود خونین بود
- باید بگم سازانای شری وجود نداره حتی کنستانتین هم شر نبود چون میخواست بدل ساز خود که برادرش بود را زنده کند اما از طریق هرج و مرج که طبق ماده ۶۱ قانون ۸۲۹۰۱ مجستریوم و جادوگران غیر مجاز بود
+ یعنی من و مدرم نباید نگران شر بودن محمد باشیم
- الان درستش میکنم. محمد تو کیو خیلی دوست داری ؟
× اممم من خانوادمو و لویی رو خیلی دوست دارم
- خانوادتو هرج و مرجیا کشتن پس در مواجهه با اونا فقط حرف لویی رو گوش کن
محمد اشک ریخت
خیلی رک و راست استاد روفوس صحبت کرد
× چشمم
روفوس در گوش من و لویی گفت : شما تباید در مواجهه با هرج و مرج تسلیم بشین مخصوصا تو لویی . محمد نوه حامد یعنی کسی که روح کالم درونشه عه و این به ما نون نیده اینها تا ابد نسل در نسل سازانا خواهند بود و احتمالا تنها سازاناهای جهان
......
مارمولکش وارن که کلا ۱۰ سانتی متر بیشتر نبود اما طرح زیبایی داشت وارد شد
زیر فضای تاریک غار و نم دار با بوی توتون با رگه های ابی به پشت خود و چشم های طلایی و بوی گل رز فضا را دگرگون میکرد.
او یک انسان بوده که به مارمولک تبدیل شده
بر اثر حملات هرج و مرجیا
در کنار او یک گرگ بزرگ هم وارد شد
لویی سریع تفنگش را به سمت او نشانه گرفت چون چشمانش برق و مانند لیزر بود مانند هرج و مرجیا
روفوس او را قانع کرد که این حیوان کالم است و حفاظت از آن لازم
گرگ محمد را سوار کرد
انگار هم را میشناختند
و این شروع حضور ما در مجستریوم بود
پایان قسمت سوم