علی لندی دیروز به علت شدت جراحات درگذشت.
او برای نجات دو پیرزن همسایه به دل اتش زد. یکی از آن دو پیرزن به علت سوختگی ۵۰٪ یک هفته بعد درگذشت و دیگری همان اول سرپایی مداوا شد.
از دیروز که علی فوت شد طبیعتاً آن مصدوم نجات یافته درگیریهای ذهنی زیادی خواهد داشت. کنار امدن با اینکه یک نوجوان به خاطرت جانش را از دست داده بسیار سخت است.
به دل آتش زدن آن هم از یک نوجوان ۱۵ ساله شجاعت زیادی میطلبد و بیشتر باید به این وجه امیدوارکنندهی ماجرا پرداخت...
سال گذشته با موتور زمین خوردم و حدود ۱۰ متر روی زمین سر خوردم و با دستان زخمی و لباس پاره ۵-۴ خودروی عبوری توجهی به من نکردند و رد شدند.
چند سال پیش در تصادف تعدادی از دانشجویان پزشکی که در یک خودروی پرادو بودند پدر راننده خودرو که پزشک و رییس دانشکده پزشکی هم بوده وقتی سر صحنه تصادف رسیده فقط حال پسرش (که خیلی وخیم نبوده) را جویا شده و سریعا او را به بیمارستان رسانده و به بقیه همکلاسیهای پسرش(که دو نفرشان فوت کردند) توجهی نکرده!
ماجرای علی لندی بسیار تلخ و البته از وجه دیگری بسیار شیرین است! اینکه برای نجات دو نفری که هیچ نسبتی با تو ندارند به دل شعلههای سوزاننده آتش بزنی... فکر کردن به این ماجرا مو را به تن آدم سیخ میکند...
چند درصد جامعهی کنونی ما روحیهای مشابه علی دارند؟
در یک جامعهای که پر از علی و امثالهم باشد زندگی چقدر شیرینتر است؟
آن هم در جامعهی بیرحم کنونی...
در بین جمعیت دهه هشتادی (تک فرزندهایی که در ناز و نعمت رشد کردهاند و تنها دغدغه آنها تمام نشدن حجم اینترنت برای ادامهی بازی پابجی و ... است) چند درصد مشابه علی پیدا میشود؟
آیا ماجرای علی لندی باید باعث شود به آیندهی این جامعه خوشبین باشیم یا حداقل کامل قطع امید نکنیم؟
آیا تعداد علیها انقدر هست که برای امیدواری به آیندهی این کشور دلگرمکننده باشد؟