سلام.من حمید محبوب زاده هستم ۲۳ ساله اهل آزاد شهر.
پدرم و پدربزرگم داستانای عجیبی داشتن.
پدرم به دست یه دلقک کشته شد.
شاید تعجب کردید که من چطوری جون سالم به در بردم.
بگذارید داستان زندگیمو بگم.
شبی که پدرم به دست خون آشام ها و دلقک ها کشته شد من تونستم فرار کنم.مادرم داروی خودکشی مصرف کرده بود و به من گفت:«پسر عزیزم!این سکه ها مهریه منه.ببرشون و باهاشون زندگی خودتو بچرخون.
مادرم از زندگیش چیز زیاد خوبی ندید.منم اون سکه ها رو همون موقع نفروختم بعد ۳ سال که قیمتا رشد کرد فروختم.الان در سال ۲۰۹۰ میلادی هستیم.
من الان ۲ میلیون دلار دارم که میشه ۷۰۰ میلیارد تومان.
در سال ۲۰۲۱ ۲ میلیون دلار میشد ۶۰ میلیارد تومان.
ولی اون سال های مزخرف تموم شد و الان وارد دوره جدیدی شدیم اما ایران نسبت به آمریکا تکنولوژیش ضعیف تر بود.
اون شب با اون بارون افتضاح فرار کردم.رسیدم به یه چهار راه که تصمیم گرفتم اونیو برم که ندای قلبم میگه.و رفتم و رسیدم به مرز ایران و ازبکستان.
بعد ۳ سال اون طلا ها رو فروختم به قیمت ۸۰ میلیون سوم.سوم واحد پول اونا بود اون موقع ۸۰ میلیون سوم ازبکستان به اندازه ۱ میلیارد الان بود اما با رشد قیمت و فرار از ازبکستان و رسیدن به آمریکا ۱ میلیارد شد ۷۰۰ برابر.
قصد دارم زندگیمو کنم.الانم وقت خوابمه و فردا قراره با نامزدم بیشتر آشنا شم.
-ساعت ۱:۳۰ صبح
یک پیغام از طرف نامزدم:«Hamid, please come, my blood is a clown, she is following me, she wants to suffocate me, she is coming soon, I am afraid, please
اون لحظه مغزم داشت منفجر میشد چون نمیدونستم چیکار کنم.اما بعد که دوباره گوش کردم فهمیدم یک جا میگه:«یک دلقک دنبالمه.یعنی اون چیزیه که فکر میکنم؟
سریع لباسمو پوشیدم و راه افتادم
-ساعت ۱:۴۷ دقیقه صبح
دارم میرسم.خوابم میومد اما گاز رو گرفتم که یک دفعه آینه رو نگاه کردم و دقت کردم فهمیدم یه چیزی توی جوبه.محض احتیاط رفتم ببینم چیه.
نه.امکان نداره.
اون نامزدمو کشته.
اما اون هنوز نفس میکشه.
باید ببرمش بیمارستان.
بردمش بیمارستان و از دکتر خواستم کمک کنه.
گفتم هر چقدر پول بخواد بهش میدم.
-ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح
خوابیده بودم و استرس داشتم.بلافاصله دکتر اومد و گفت:«She is fine, but she must be hospitalized for 6 days.
گفت:«حالش خوبه ولی باید ۶ روز بستری باشه.
با خودم گفتم:«تا امروز داشتی خوش گذرونی میکردی مرد!
باید بری و اون دلقک و یارانش رو بکشی و انتقام خون بابات و زجر کسی که دوستش داری رو بگیری
سریع خواستم دست به کار شم.در ماشین رو باز کردم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت...
منتظر پارت دوم این داستان باشید.