اختصاصی طرفداری | تعداد کمی از بازیکنان فوتبال مانند اریک کانتونا با ترکیبی از هنر، اشتیاق و جنجال به این ورزش چهرهای متفاوتی بخشیدهاند.
کانتونا در دوران خود به خاطر استعداد و خلاقیت خود در زمین و شخصیت مبهم و پیچیده ولی جذاب خود در بیرون از آن هنوز مورد احترام است.
چیزی فراتر از فوتبال و فوتبالیست خوب بودن بود؛ کانتونا بدون شک یک پدیده فرهنگی به حساب میآید. دوستش داشتید یا نداشتید اهمیتی نداشت، در هر سو که قرار داشته باشیم، هیچکس قادر نبود قابلیتهای متفاوت او را انکار کند. چرا که معیار قضاوت کانتونا در قیاس با سایر ورزشکاران از همین عملکرد و دیدگاههای متمایز او برمیخیزد. سبک و هویت منحصر به فرد و انکارنشدنی او اثری محونشدنی بر بازی و فرهنگ پاپ امروزی اروپا گذاشت و او را به سمبل و یکی از نمادینترین چهرههای تاریخ فوتبال اروپا تبدیل کرد.
امیرحسین صدر
دسامبر ۲۰۲۳
هنرمندی در میدان
اریک کانتونا بیش از هر چیز دیگری یک هنرمند بود. رویکرد او به فوتبال ترکیبی منحصر به فرد از استعداد بیانتها و بیان خلاقانه آن بود. در هر رقابتی که حضور داشت، برجسته و پررنگ به چشم میآمد. لمس و کنترل و ضربات ماهرانهاش، پاسهای رویایی و توانایی در زدن گلهای به ظاهر غیرممکن، او را در ردیف نوابغ این حرفه قرار داد. کانتونا سطحی متفاوت از هنر را به فوتبال ارزانی داشت که فقط تکوتوک از بزرگان تاریخ قادر به انجام آن بودند.
سبک او اغلب به «باله» و بالهگونه توصیف میشد. توانایی او در ترکیب جسمانی با ظرافت، حریفان را متحیر میکرد و دوستداران فوتبال را مسحور.
پنج گل برتر اریک کانتونا
استعداد کانتونا فقط در حرکات پای او نبود؛ در کل ظاهر، سیما، فرم و رفتارش مستتر بود؛ عیان و آشکار. با امضایی چون یقههای رو به بالای پیراهن، سینه رو به جلو و قلدرمآبانه، و نگاهی که به نظر میرسید دنیا را به چالش میکشد. او هالهای از اعتماد به نفس و سرپیچی را به نمایش گذاشت و این او را از همردیفان خود متمایز میکرد. فوتبال را با احساس آزادی و ابتکار خارقالعادهای انجام میداد، و به همان اندازه، بیآنکه تلاشی به خرج دهد، خودش و تفاوت شخصیت و کاراکترش را که تافتهای جدابافته بود، به رخ میکشید. در عین حال، تلاش برای پیروزی و فتح را نیز به نمایش میگذاشت.
برای کانتونا، فوتبال بوم نقاشی بود و هر مسابقه فرصتی برای خلق شاهکاری بود؛ و اثری شاعرانه.
فراتر از مهارت او در زمین، شخصیت پیچیده کانتونا بود که او را منحصر به فرد کرده بود. هواداران منچستریونایتد او را «پادشاه» مینامیدند و هنوز هم به هر بهانهای یادی از او میکنند و نام شاه خود را با افتخار فریاد میکشند. شخصیتی متضاد؛ آتشین و درونگرا، متکبر و در عین حال عمیقاً متفکر.
لگد و جفتپای «کونگفو»وار او به سوی طرفدار کریستال پالاس در سلهرست پارک در سال ۱۹۹۵، ماهیت گریزان و بیقرار او را نشان داد اما اظهار نظر رمزآلود و فکورانه او درباره آن حادثه این بود: «وقتی مرغان دریایی به دنبال ماهیگیران میروند، به این دلیل است که فکر میکنند ساردین به دریا پرتاب خواهد شد.»
همین جمله، شهرت او به عنوان پادشاه فیلسوفمآب فوتبال را محکمتر کرد!
ازاینرو، شخصیت کانتونا عموم مردم را مجذوب خود کرد و او را به جایگاهی فراتر از یک ورزشکار صرف ارتقا داد. او به نمادی از جنبش، شورش و فردیت تبدیل شد و تعریف او با قواعد معمول و کنوانسیونهای ورزشی عملاً غیرممکن بود.
اریک کانتونا؛ پادشاهی در زمین چمن
مصاحبههای او اغلب مملو از تفکرات فلسفی و تأملات شاعرانه است. مانند جمله معروف او: «من مرد نیستم، من کانتونا هستم» یا مقایسه «فوتبال با شطرنجی که فیلها بازی میکنند.» این بینش و ذهن پرسشگر او را آشکار میکرد که همیشه در جستجوی معنا بود.
این جنبههای فکری، بصیرت و فهم در ورزش حرفهای کمنظیر بود و هست، و ازاینرو محبوبیت او عجیب به نظر نمیآید. چنانکه فعالیتهای او در زمینه سینما، نقاشی و موسیقی، از او نمادی فرهنگی ساخته است.
تاثیر بر فوتبال و فراتر از آن
تأثیر اریک کانتونا در فوتبال غیرقابلانکار است. زمانی که در سال ۱۹۹۲ به منچستریونایتد پیوست، نه تنها ثروت تیم، بلکه فرهنگ باشگاه را نیز متحول کرد. رهبری او، آنها را در پنج سال به چهار عنوان قهرمانی لیگ برتر رساند و سنگ بنای تسلط آنها را در دهه ۱۹۹۰ پایهگذاری کرد. نفوذ او فراتر از زمین بود و الهامبخش نسلی از بازیکنان جوان شد تا خلاقیت و فردیت را در بازی خود ایجاد کنند. میراث کانتونا در منچستریونایتد فقط در مورد جامها و مدالها نیست، بلکه فرهنگی از برتری، مزیت و پویایی است که به یونایتد القا کرد، فرهنگی که همچنان الهامبخش بسیاری از بازیکنان و هواداران فوتبال، در داخل و خارج از منچستر است.
اما نفوذ کانتونا به فوتبال محدود نشد. او به پلی بین ورزش و فرهنگ تبدیل شد، شخصیتی که جذابیتش از مرزهای بازی فراتر رفت. تلاشهای او در بازیگری، بهویژه در فیلمهایی مانند «بهدنبال اریک» در سال ۲۰۰۹، که در آن نسخهای تخیلی از خودش را بازی کرد، و دیدگاههای صریحاش در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی، مانند انتقاد او از مدیریت دولت فرانسه از بمبگذاری متروی پاریس در سال ۱۹۹۵، تطبیقپذیری و تمایل او به استفاده از پلتفرمهایی که در اختیار داشت برای اهدافی فراتر از فوتبال را نشان داد.
توانایی کانتونا در گردش و پیمایش در دنیاهای مختلف و تمایل او برای صحبت در مورد مسائل اساسی و جدی اجتماعی، او را به یک مرد واقعی رنسانس در عصر مدرن تبدیل کرد. کسی که عمدتاً در رسانههای مختلف، پاسخ دوستداران و آدمهای معمولی را میدهد، نشان از همذاتپنداری او با مردم و مشکلات بیشمارشان دارد.
میراث بزرگ فردیت
اما مهمتر از هر چیز دیگری، آنچه اریک کانتونا به یادگار گذاشته و برایم از اهمیت خاصی برخوردار است و حقیقتاً تأثیر بهسزایی بر تفکرات و روحیات من و خیلیها خارج از میادین فوتبال گذاشته، میراث فردیت و ابراز وجود است. بدون آنکه از مرز بگذرد و به خودخواهی و غرور برسد. بیکموکاست خودش بود و هست، همان بود که میدیدیم، و هرگز بهخاطر انتظارات معمول از ورزشکاران این دوران، خود را در بستهبندی سنتی و آداب و رسوم دیکتهشده قرار نداد و از محدودیتهای تبلیغاتی و در چارچوب قرار گرفتن خودداری میکرد. بازی را با قوانین خودش انجام میداد و زندگیاش را به همین شکل میگذراند.
کانتونا در ورزشی که اغلب به انطباق و نظم و انضباط اهمیت میدهد، هوای تازهای دمید. لیگ برتر و فوتبال را ارتقا داد. شاید یادآوری این که فوتبال، در بهترین حالت، به همان اندازه که در مورد تاکتیکها و استراتژی است، به ابتکار و احساسات و غرایض هم مربوط میشود، گزافه گویی نباشد.
وقتی به دوران حرفهای اریک کانتونا نگاه میکنیم، نه فقط یک فوتبالیست، بلکه مردی را میبینیم که هنجارهای ورزش خود را به چالش کشیده و اثری پاکنشدنی در دنیای اطراف خود بر جای گذاشته است. میراث او گواهی بر قدرت فردیت و جذابیت پایدار کسانی است که جرئت متفاوت بودن را دارند.
تیم منتخب و الهامبخش اریک کانتونا
اریک کانتونا، به معنای واقعی کلمه، از اسطورههای لیگ برتر بود. در اینجا، او تیم محبوب خود را از میان ستارگان و بازیکنانی انتخاب میکند که از آنها الهام گرفته است. تیمی هجومی با ترکیب ۴-۳-۳ که مثل همیشه آرزو میکنیم؛ ای کاش آنها را در کنار یکدیگر میدیدیم!
دروازهبان؛ رنه هیگیتا/کلمبیا
بله، او شعبدهبازیهای زیادی انجام میداد، اما او یک دروازهبان تاپ و عالی بود. من عاشق انرژی او، هیجان او، میل او به ریسک کردن بودم. درست است، طبیعتاً اشتباه هم میکرد اما روح بازی در وجودش جریان داشت. "ضربه عقرب" (Scorpion Kick) در ومبلی، وای، چی بگم. بیرون نگهداشتن توپ تنها چیزی است که اهمیت دارد و خوب، او گاهی راه و رسم خودش را ابداع میکرد. من میخواهم بازیکنان سرگرمکنندهای در تیمم داشته باشم.
مدافع؛ لئو جونیور/برزیل
یک بازیکن قوی و قدرتمند، یک مرد واقعی. او در جام جهانی ۱۹۸۲ نقش بزرگی در آن تیم عالی برزیل بهعنوان مدافع هجومی ایفا کرد. خیلیها میگویند بهترین تیمی بود که موفق نشد جام جهانی را تصاحب کند. جونیور میتوانست دفاع کند و در حمله نیز خوب بود. میدیدید که او از فوتبال خودش لذت میبرد و من از نحوه بیان آن خوشم میآمد.
مدافع؛ فرانتس بکن باوئر/آلمان
رهبری بود؛ حضوری غالب و محسوس که توپ را با ظرافت و مهارت در اختیار میگرفت و به حرکت در میآورد. اگرچه او قلب مرا شکست. وقتی هشتساله بودم، فینال جام جهانی ۱۹۷۴ بین آلمان غربی و هلند را تماشا میکردم. وقتی هلندیها شکست خوردند، بدجوری به گریه افتادم، ولی در عین حال درخشش او را درک کرده بودم؛ «قیصر» (Der Kaiser).
مدافع؛ جاچینتو فاکتی/ایتالیا
باید یک مدافع ایتالیایی در تیم داشته باشم و هیچکس بهتر از فاکتی وجود نداشت. برای تماشای زنده بازیهای او خیلی جوان بودم، اما تصاویر و بازیهای مهم اواخر دهه شصت را دیدم و بلافاصله او را تحسین کردم. مردی نجیب، سختکوش و ماهر بود و گلهای زیادی بهعنوان مدافع کناری به ثمر میرساند.
هافبک؛ کارلوس والدراما/کلمبیا
مردم فقط موهای او را به یاد میآورند، اما او یک فوتبالیست فوقالعاده بود. ما در مونپلیه با هم بازی کردیم و این مطلقاً افتخاری برایم محسوب میشود. فردی خجالتی، با شخصیتی قوی. از نظر فیزیکی و سرعت عالی نبود، اما دید فوقالعادهای داشت و میتوانست توپ را در جایی که میخواست قرار دهد. پس از بازنشستگی او، کلمبیا هیچ کاری نکرد و این خیلی چیزها را درباره او میگوید.
هافبک؛ روی کین/ایرلند
نیازی به توضیح دارد چرا او را انتخاب میکنم؟ او در خط میانی بهترین بود. میتوانست در نقش نگهدارنده بنشیند و دفاعی بازی کند، و ناگهان منفجر میشد، به جلو میرفت و گل میزد. او در نحوه انجام فوتبال بسیار باهوش بود. احساس خوبی داشتم وقتی «روی» را برای چهار فصل در منچستر پشت سرم میدیدم. او توپ را میآورد و به من میسپرد. چه شخصیتی! تیم من را رهبری میکرد و به یکایک بازیکنان الهام میبخشید.
هافبک؛ دیگو مارادونا/آرزانتین
برخی میگویند پله بهترین بازیکن تمام دوران بوده است، اما برای من مارادونا همیشه بهترین خواهد بود. او جام جهانی ۱۹۸۶ را برد، فینال ۱۹۹۰ را باخت و شاید اگر محروم نمیشد، در سال ۱۹۹۴ دوباره قهرمان جهان میشد. تفاوت اساسی مارادونا با پله این است که او در تیم خود با بازیکنان نخبه احاطه نشده بود و مجبور بود یکتنه تیم را حمل کند. اگر دیگو را از تیم آرژانتین خارج میکردید، آنها جام جهانی را بهدست نمیآوردند، اما من معتقدم برزیل بدون پله هم قهرمان جهان میشد.
مهاجم؛ گارینشا/برزیل
متأسفانه فقط چند بازی و صحنههای پا به توپ گارینشا را دیدهام، اما او همان بازیکنی است که من در تیمم میخواهم. او یک فوتبالیست کامل بود. نحوه صحبت و نوشتن مردم در مورد او مرا به سمت او کشاند. مطمئنم اگر در دنیای امروز فوتبال میکرد، در میان بهترینهای جهان قرار داشت. گارینشا مهارتهای زیادی داشت.
مهاجم؛ ماریو کمپس/آرژانتین
کمپس به آرژانتین کمک کرد تا در جام جهانی ۱۹۷۸ به مقام قهرمانی دست پیدا کند. برای والنسیا نیز فوقالعاده بود. او میتوانست گل بزند و مهمتر از همه، این کار را با سرعت و ظرافت انجام میداد. در هوا فوقالعاده بود و روی زمین سریع، خونسرد، پرشور و بیرحم.
مهاجم؛ جورج بست/ایرلند شمالی
جورج بست؛ مردی با روحی آزاد، با کاریزما، جذبه و گیرایی بیانتها. با جورج و بقیه این بازیکنان، مطمئن هستم ما لذت زیادی خواهیم داشت! جورج زندگی را دوست داشت، و وقتی به فوتبال میرسید، همیشه تمرکز، زیبایی و لذتی خاص به همراه میآورد. همه چیز خود را داد تا برنده باشد. خیلی زود اولدترافورد را ترک کرد، از سنین پایین شروع کرد و خاطرات بسیار خوبی را برای منچستر به جا گذاشت.
مهاجم؛ یوهان کرویف/هلند
من عاشق تماشای هلندیها در دهه ۷۰ بودم. آنها مرا هیجانزده میکردند و کرویف بهترین بود. قهرمان دوران کودکیام. پوستری از او روی دیوار اتاقم داشتم. کرویف با فلسفه و ایدههای خود، یک خالق در قلب یک انقلاب بود. آژاکس فوتبال را تغییر داد و او رهبر آن بود. کرویف اگر مایل بود، میتوانست بهترین بازیکن در هر پستی باشد.
سرمربی؛ اریک کانتونا/فرانسه
قصد داشتم یوهان کرایف را به عنوان بازیکن و مربی تیم خود انتخاب کنم، مغز تاکتیکی او را دوست داشتم. همیشه نوآور بود و همیشه بازیکنانش را بهتر و تکمیلتر و کاملتر میکرد. میدانم تیمهای زیر دست او قابلیت انجام چه کارهایی را دارند. از روی سکوها دیدم بارسلونای او چگونه منچستریونایتد را ۴-۰ در لیگ قهرمانان اروپا ۹۵-۱۹۹۴ شکست داد. اما بعد فکر کردم، من این تیم را انتخاب کردهام، پس باید خودم هدایت آن را به عهده بگیرم. میدانم روزهای خوبی را با یکدیگر خواهیم داشت.