arkana 💙آنی است زندگی
سرشار از حادثه و تردید
به سبکبالی بال های رنگین پروانه ای
که عاشقانه می رقصد
و یا سنگینی
خواب زمستانی پیردرختی که
بر شانه هایش
دخیل می بندند
گردش بی سرانجام شب و روز
بر دایره ای که در هر تکرار
عرصه را تنگ تر می کند
چشمانی که می گریند
لب هایی که می خندند
دل هایی که به یک باره
فرو می ریزند
و دانه های درشت شرمی که
بر شیارهای عمیق پیشانی می نشینند
لحظه ها کوتاهند
کوتاه تر از
فاصله برهم نهادن پلک های قربانی
در احساس سرد تیغی که
بر گلویش می فشارند
لحظه ها می گذرند
بی درنگ
لحظه های بازی های معصوم کودکانه
لحظه های انفجاری بلوغ
دلباخته گی
و لجاجت موریانه ای تردید های شبانه
لحظه هایی که همه باورهایت رنگین می شوند
به رنگ آبی
به رنگ سبز
به رنگ زرد
به رنگی که حتی
دلت با آن نیست
لحظه های پر از شمع و ترانه
در زایش نسلی که تورا تکرار کند
لحظه های شاد ، لحظه های شیرین
لحظه های تلخ ، لحظه های غمگین
لحظه های خاموشی چراغ خانه پدری
و احساس بی توصیف وحشت خلائی
که در بند بند جسم خسته ات
رها می شود
آنی است زندگی
سرشار از حادثه و تردید
در لحظه هایی
که سرانجام
برای تو
لحظه ای نیست…