حسن سکه ای دو روست که یک روی آن سصلیس و روی دیگر آن دلیر است. عوام سصلیسی اش را میبینند و اهل معرفت هم دلیرش را نمی بینند. او با شعار یا لثارات البنت به دفاع از حقوق دختران در سایت می پردازد.
فلسفه ی نام حسن دلیر را بر این نوشته اند که جوانی رعنا و دخترکُش بود و در دیتابیس دختری نمیافتی که حسن وی را ننموده باشد. از این روی بر آلت ابرقهرمان این جوان دخترکن لقب دلیر نهاده بودند. روزی راه حسن دلیر بر بیت کفتار حیله گیر افتاد و کفتار بدو گفت دختران لوس و مامانی را نمودن هنر نیست ای دلیر حقیر. دختری جنگجو و وحشی میشناسم از دیار مسترز که گر توانی وی را مخ زنی، دیتابیس از آن تو خواهد شد. نام این دختر شیواست. حسن دلیر به راه افتاد و به دیار مسترز رسید و سراغ از بیت شیوا گرفت. مسترزی ها از سر شیطنت بیت کامران امباپه را بدو نشان دادند و حسن به سوی بیت کامران شتافت و شد آنچه شد...
ای حسن که مینمودی همه عمر/ دیدی که چگونه نمودند دَرَت
جسم نیمه جان و باسن پاره ی حسن در کنار مسترزرود پیدا شد. وی را نزد ابو اسمیت ثفقی بردند تا بر وی رسیدگی کند. ابو اسمیت به حسن پناه داد تا کاملا خوب شود. اما حسن نابکار پس از گذشت دوره ی نقاهتش باز هم قصد شیوا کرد. ابو اسمیت که از نیت شوم حسن آگاه شد دستور داد این نمک نشناس را بر زیرزمین انجمن برده و آلت وی را تا دسته ببرند و سپس رها کنند.
بلی؛ حسن دلیر آمد و حقیر رفت.
زین پس حسن تصمیم گرفت غصه ی آلت از دست رفته اش را نخورد و از داشته هایش استفاده کند.
" گر ک.یر نیست، زبان که هست. زین پس شهوت خویش را با زبانم رفع میکنم. "
و بدین گونه بود که حسن دلیر به حسن ذلیل و لیسر تبدیل شد.
|