نادال رئالداستان دین و پیامبران و عالم غیب و وحی ، نباید تمام میشد.
بنابرین همینجور پیامبران یکی یکی اومدند و معجزه نشون داادند و مردم هم پذیرفتند.
ولی انسانها در حال پیشرفت بودند و آگاهی و کنجکاوی بشر، روزبروز بیشتر میشد.
دیگه نمیشد با معجزه فریبشون داد.یعنی در واقع معجزه ای در کار نبود.از اول معجزه ای نبود.ولی چون در زمان گذشته اتفاق افتاده بودند، کسی نمیتونست اونها را انکار کنه!
وقتی محمد بعنوان پیامبر خودش رو معرفی کرد، دیگه هیچ معجزه ای نداشت که به مردم نشون بده.نه چوبدستی داشت که به مار تبدیل بشه و نه کور رو بینا میکرد.
ولی یواشکی به دور از چشم مردم، معجزه میکرد و بعد تعریف میکرد که فلان معجزه رو انجام دادم!
مثلا میگفت در یک چشم به هم زدن، تا آسمان هفتم رفتم و برگشتم.
حالا بیا ثابت کن که نمیشه!
خلاصه مطلب اینکه ، بشر دیگه کنجکاو شده بود و راحت فریب نمیخورد.محمد هم دیگه ترجیح داد دروازه وحی رو برای همیشه ببنده و کلیدش رو هم بندازه اونور که دیگه راهی برای جبرییل نباشهکه بخواد دوباره با یکی دیگه، دین جدید بیاوره.
ولی داستان دین نباید تمام میشد.باید یه جوری داستان دین ادامه دار میشد تا فکر بشر برای همیشه مشغول باشه.
شیعیان یک راهکار جالب پیدا کردند و ارائه دادند.امام!
بله امام!
بعد از پیامبر ، امام جانشینش میشه.
امام اول .دوم .سوم .چهارم. و همینجور ادامه داشت تا یازدهمی .ولی باز هم داستان ادیان رو به پایان بود.نمیشد که این بازی رو با اضافه کردن امام تا ابد ادامه داد.پس داستان یه جور دیگه شد.
امام دوازدهم غیب شد.ولی نه برای همیشه.میاد.حتما هم میاد .همین جمعه .و شاید هم جمعه آینده.