مطلب ارسالی کاربران
هم اشک هم لبخند، هم عاشقانه هم غم انگیز...
چلسی - لیورپول، شنبه 30اُم آوریل 2008:
کدام منظره ای غمناک تر از بریج و اشک های او می توانست چنین داستانی سر هم کند... دختربچه ای در انتظار سرازیر شدن اشک هایش لذت دیدن او را با پلک زدن عوض نمی کرد... پیرمرد مانیشافتی مغرور هم گویی حالا تراژدی را از نزدیک دیده است، سیگار برگش را قیچی و گوشه ای کز کرد...
آسمان خراش های کنار بریج، ساختمان بیمارستان هستند یا هر چیز دیگری اما آن روز سر چرخانده و بازی او را تماشا می کردند... محو نگاه الهه اغواگر چلسی، هر ازگاه دمنوش نعناع روی پاهایمان سُر می خورد...
آن روز خورشید زودتر طلوع کرد تا سر موقع به دیدار فرانکی شتابد، اندکی آنسوی آسمان به پهنای گیتی لم داد و منتظرش ماند، وقتی پا روی چمن می گذاشت، احساس می کردیم هر دانه چمن به افتخارش قیام می کند!
اصلاً بزنیم به دل داستان؛
چلسی - لیورپول، شنبه 30اُم آوریل 2008:
دقیقا شش روز بعد از فوت مادر سوپر فرانکی...
خیلی خیلی سخت است که بخواهی تنها شش روز بعد از مرگ مادرت ، برای صعود به فینال لیگ قهرمانان مقابل تیمی مثل لیورپول بجنگی...
اینطور بگویم؛ به چیزی فراتر از غیرت و تعصب نیاز دارد.
بازی شروع شد و انگار در تمام طول بازی ، فرانک دلش می خواست مثل ابر بهاری گریه کند! خوشبختانه گل اول از سوی چلسی بود ، به مادر فرانکی هم تقدیم شد و به گونه ای دلش به دست آمد ....
گل توسط تورس جبران شد و بازی به وقت اضافه رفت!
دقیقه 98 پنالتی برای آبی ها و سوپرفرانکی پشت توپ؛ توپ را به تور دروازه ی رِینا کوبید و بغضش شکسته شد... بازوبند سیاه را بوسید تا همیشه خاطره ای سیاه و سفید اما شیرین در ذهن ما هواداران چلسی با اولین صعود به فینال لیگ قهرمانان رقم بخورد...
کاش گریه هایش تا این اندازه تلخ نبود...!
Blue Till I Die