یک ماه پیش دیوید هاروی اقتصاددان برجستهی انگلیسی در پادکست خود با نام تاریخنگاری سرمایهداری از ایدهی جدید خود صحبت میکند که عصر نئولیبرالیسم رو به پایان است و همراه با گسترش پاندمی کرونا، فرم جدیدی از سرمایهداری در حال شکل گیری است که برای نامیدن و شناخت بهتر ابعاد آن احتمالا به چند سال زمان نیاز است. اما او در همین پادکست به گسترش اقتدارگرایی در جهان امروز اشاره میکند و بر این نکته تاکید میکند که این فرم جدید هم از این اتفاق متأثر است و هم به طور متقابل بر آن تأثیر میگذارد.
ایدهی تشکیل سوپرلیگ اروپایی را باید در چنین فضا مورد بررسی قرار داد. باشگاههای بزرگ فوتبال اروپا به تأسی از لیگهای امریکایی، چندین سال بود که ایدهی تأسیس لیگ جدیدی را در سر میپروراندند و از دو روز پیش با اعلام این خبر با موجی از اظهارنظرهای متضاد دربارهی آن مواجه شدهایم. با گذشت دو روز از اعلام این خبر، بیانیهها و اطلاعات به دستآمده و مصاحبهی مفصل فلورنتینو پرز، حالا اطلاعات بیشتری از ماهیت این کار و دلایل این اتفاق در دست داریم.
پرز از این اقدام به عنوان راهی برای نجات فوتبال یاد کرده است. این نوشته سعی میکند تا با دست گذاشتن بر روی این نکته، این ادعا را تحلیل کند، اما پیش از ورود به این بحث لازم است تا از ماهیت فوتبال در جهان سرمایهداری، پایگاههای طرفداری تیمها و عدم تشابهات آن با جامعهی آمریکا کوتاه صحبت کنیم.
گسترش فوتبال به عنوان تجارت، منجر به کالایی شدن روزافزون فوتبال مانند دیگر شئون زندگی شده است. از زمانی که فوتبال، تفریحی ارزان برای طبقات پایین جامعه بود حالا مدتها گذشته است. افزایش قیمت بلیطها - به وسیله سلب مالکیت هواداران سنتی- و نادیده گرفتن برخی از گروههای اجتماعی طرفدار تیم ها، در بسیاری از نقاط منجر به حذف هواداران سنتی و اعیانی شدن این ورزش شده است. فوتبال مدتها است که تحت سلطهی سرمایههای عظیم از یک بازی به فرم ورزش مدرن و نمایشی بدل شده است. رسانهها بازوی این تغییر و تحول در فوتبال هستند.
نکته دیگر تفاوت پایگاههای تیمها و شرایط فرهنگی اروپا و امریکا است. باید در نظر داشت که مدل امریکایی ورزش با ساختار فوتبال در اروپا و کانونهای هواداری مطابقت کمتری دارد. ورزش در آمریکا کمتر با پایگاههای متفاوت طبقاتی مردم آن کشور و تاریخچهی نواحی متفاوت آن گره خورده است، در حالی که در اروپا اینگونه نیست، در اروپا تعلقات مردم به تیمهای شهرشان، پایگاه طبقاتیشان و حتی دینشان از اهمیت بالایی برخوردار است. به عنوان مثال از بین 12 باشگاه موسس سوپرلیگ، باشگاههای لیورپول، اتلتیکو مادرید، آث میلان و حتی منچستر یونایتد مهمترین پایگاه طرفداریشان در بین طبقهی کارگر آن شهرها بوده است. بارسلونا مهمترین ارزش خود را در بیان احساسات استقلالطلبانهی مردم خود و مخالفت با حکومت مرکزی اسپانیا میداند. بیدلیل نیست که بسیاری از طرفداران این تیمها در شهرهای خودشان احساس خیانت میکنند و به این جریان معترض هستند. درست است که با گسترش فوتبال در دنیا حالا تمامی این تیمها طرفدارانی از تمام دنیا دارند، اما فراموش نکنیم که قسمت عمدهی کسانی که هر روز برای تشویق تیم های خود به ورزشگاهها میرفتند و عمدهی درآمد بلیطفروشی باشگاهها به آنها وابسته است، -که در ایام کرونا جای خالی آن در درآمدهای باشگاه ها حس میشود- ساکن این شهرها هستند و هنوز به این علایق و ارزشها پایبند هستند.
شاید بهتر باشد تشکیل سوپرلیگ را قیام سرمایهداران علیه سرمایه داران دیگر نامید، قیامی که منافع عمومی فوتبال در آن پشیزی اهمیت ندارد. بسیاری از طرفداران سوپرلیگ بر فساد ساختاری فیفا و یوفا دست میگذارند. –که نکتهی درستی است.- آنها با استفاده از ابزارهای قانونی در تحول و تطور فوتبال به آن چیزی که امروز میشناسیم دخیل بودهاند و بسیاری از همین سازوکارهای کسب سود، درون مکانیسمهای داخلی این دو نهاد قدرتمند ریشه دوانیده است. نهادهایی که هرازچندگاهی رسواییهای سیاسی و مالیشان تیتر یک اخبار میشود. اما در کنار اشاره به فساد مالی و سیاسی در این دو نهاد، باید به این نکته اذعان کرد که اولا رقبایشان یعنی مالکان و مدیران تیمهای بزرگ هم با ایشان از این لحاظ تفاوتی ندارند و تقریبا تمامشان افراد صاحب نفوذ در بازارهای مالی و سطوح سیاسی هستند. ثانیا، رقابتهای زیرنظر این دو نهاد رقابتیتر از ایدهی تشکیل سوپرلیگ بوده است و به تیمهای کوچکتر هم مجال عرض اندام داده است. از لحاظ ریاضی به جز قهرمان دورهی قبل رقابتها، این امکان وجود دارد که تمامی تیمها در سال بعد مسابقات جای خود را تیمهای دیگر بدهند و احتمال ایجاد شگفتی در رقابتهای زیرنظر آنها نسبت به سوپرلیگ به مراتب بالاتر است، چیزی که البته تیمهای بزرگ خواهان آن نیستند، آنها میخواهند خودشان مالک رقابتها باشند، تمام درآمدها به جیب مالکانشان رود و تیمهای کوچک را از صحنه خارج کنند. چیزی که با روح رقابت در ورزش در تضاد است.
فیفا و یوفا فاسد و دیکتاتور هستند، ، همهی اینها درست است. این که باشگاههای قدرتمند، مهمترین منبع ایجاد درآمد هستند، هم درست است، اما به نکته هم بیاندیشیم که چرا فوتبال، پرطرفدارترین ورزش است و چرا اهمیت جام جهانی فوتبال از المپیک هم بالاتر است؟ فوتبال از پایینترین طبقات جامعه میآید، فقیر و غنی نمیشناسد. در هر زمان و مکانی و با کمترین امکانات میشود فوتبال بازی کرد. هیچ چیز دیگری در این عصر پیدا نخواهید کرد که توانایی ایجاد اتحاد یا دشمنی بین افراد را به اندازهی فوتبال داشته باشد. سوپرلیگ این رویای برابری طلبانه در فوتبال را از بین می برد. در ثانی این دو نهاد با تمام ایراداتشان، بخشی از مسئولیتشان گسترش فوتبال در تمام دنیا بوده است. در کنار تمام انتقادات از فیفا و ساختار آن باید به این نکته صحه گذاشت که پروژهی گل در گسترش فوتبال در کشورهای کمتر برخوردار نتایج درخشانی داشته است. آیا تیمهای بزرگ فوتبال به جز کسب سودشان به پروژههای اینچنینی هم اهمیت میدهند؟ بعید میدانم. چرخهی برابرترکردن فوتبال توسط این دو نهاد تا حدی هم نتایج مثبت به بار آورده است. ظهور لسترسیتی، سویا و آتالانتا نمونههایی از تیمهایی است که توانستهاند از تزریق برابرتر درآمدها استفاده کنند و در بالاترین سطح غولها را به چالش بکشند و با آنها رقابت کنند. غولها اما این را نمیخواهند.
به ادعای پرز برگردیم که شاید آن را بتوان ادعای تمامی این 12 تیم دانست. نجات فوتبال؟ این طرح به هر چیزی میماند جز نجات فوتبال. در واقع هدف اصلی نجات این 12 تیم است، فوتبال بهانه است. مشکلات مالی تیمهای بزرگ، تنها از سیاستهای یوفا و فیفا ناشی نمیشود، بلکه بخشی از آن به نحوهی مدیریت این بنگاههای اقتصادی و بحران کرونا برمیگردد و این باشگاهها باید مسئولیت خود در قبال مشکلات مالی خود را بپذیرند. مشکلات مالی ایجاد شده از زمان مدیریت برلوسکونی در میلان، مدیریت اسفناک بارتومئو در بارسلونا، بلندپروازیهای پرز در رئال و پروژههای اقتصادیش، بدهیهای مالکان امریکایی تیمهای لیگ برتری و ... بیش از آن که به دلیل تصمیمات یوفا و فیفا ایجاد شده باشد، ناشی از اشتباهات و بلندپروازیهای مدیران و مالکان آنها است. حمله به ساختارهای فوتبال به قصد نجات خود و باشگاهشان، فرافکنی بخشی از تقصیرات و اشتباهات مدیران همین تیمها است.
ایدهی سوپرلیگ تمامیتخواهانه است و جذابیت فوتبال را میکشد. در واقع تمامی رقابتهای فوتبالی در اروپا، قربانی تمامیتخواهی 12 باشگاه ثروتمند و سوپرلیگ میشوند. با وجود سوپرلیگ، از اهمیت لیگهای داخلی و رقابتهای حذفی کشورهای اروپایی کاسته خواهد شد، چرا که تنها 5 تیم متناسب با عملکرد خود در این رقابتها حضور پیدا خواهند کرد. دیگر کسب سهمیه لیگ قهرمانان و لیگ اروپا و رقابتهای مهیج پایان فصل معنای خود را از دست میدهد، چون حضور در سوپرلیگ به عملکرد در لیگ داخلی وابسته نیست و 15 باشگاه به طور انحصاری در آن رقابت میپردازند. به دنبال کاهش جذابیت رقابتهای داخلی، احتمالا درآمد و اسپانسرینگ آن هم تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و از درآمد تیمهای درگیر در رقابتهای داخلی هم کاسته خواهد شد. همین موضوع رقابتپذیری تیمها را به چالش خواهد کشید. انحصار حضور در رقابتهای اروپایی دیگر این امکان را به تیمهایی مانند اتلتیکو مادرید نخواهد داد که پس از یک دورهی طولانی رکود، با برنامه ریزی اصولی بدل به قدرت اروپایی شوند و راه برای این تیمها دشوارتر از پیش خواهد شد. فراموش نکنیم که اگر سوپرلیگ 15 سال پیش شکل میگرفت، احتمالا به جای اتلتیکو مادرید یا تاتنهام، شاهد حضور تیمهایی مانند رم یا والنسیا میبودیم. باشگاههای بزرگی مانند آژاکس، پورتو، بنفیکا، سلتیک، آیندهون، مارسی و.. و تیمهای ریشهداری مانند اورتون، والنسیا، رم، ناپولی، لاتزیو و... تنها قربانیان این طرح نیستند. این سوپرلیگ انحصاری، رقابت را خواهد کشت.
پرز و مدیران این 12 باشگاه میگویند که ما عامل اصلی ایجاد درآمد هستیم و این درآمد به تیمهای کوچکتر میرسد. تمامیتخواهی و اقتدارطلبی این 12 دیکتاتور جدید دنیای فوتبال از همین گزاره مشخص میشود. اما آنها به این نکته توجه نمیکنند که اگر 1000 باشگاه کوچکتر فعال در لیگهای اروپایی و بیش از 30 هزار تیم محلی در رقابتهای سطح پایینتر اروپایی درآمدشان کاهش پیدا کند و به جیب تیمهای بزرگ برود، چقدر پیدا کردن استعدادهای فوتبالی سختتر خواهد شد و چقدر از تنوع های مختلف فرهنگی در شهرهای اروپا نماد خود را از دست میدهند. افزایش چشمگیر درآمد تیمهای سوپرلیگ به معنای فاصلهی چشمگیر آنها با تیمهای دیگر از نظر درآمد خواهد شد. تیمهای کوچکتر بدل به مدرسهی فوتبال این تیمها خواهند شد و هویت خود را از دست میدهند. نگاهی به منطق اقتصاد سرمایهداری و وضعیت شرکتهای بزرگ به ما میگوید که نه تنها این دعای پرز و دیگران که افزایش درآمد بنگاه اقتصادی بزرگتر به افزایش درآمد کوچکترها منجر میشود درست نیست و صرفا دستاویزی برای مشروع کردن اقدامشان است، بلکه در نهایت منجر به حذف آنها از صحنهی رقابت میشود. بیایید با دو مثال این قضیه را بررسی کنیم. آیا گسترش فروشگاههای زنجیرهای بزرگ به کسب و کار فروشگاههای کوچک کمک کرده است یا آنها را از بین برده و مالکانشان را به عنوان کارگران فروشگاههای بزرگ به استخدام درآورده است؟ گسترش کمپانیهای بزرگ تولید لبنیات که شیرشان را از مزارع میخرند به بهبود وضع دامداران کمک کرده است یا بازار آنها را از آن خود کرده است و با کاهش سودشان بیش از پیش آنها را به کسب و کار خود متکی کرده است؟ در برخی موارد حتی کمپانیهای لبنیات برای این که به دامداریها وابسته نباشند، خودشان اقدام به ایجاد دامپروریهای جدید کرده اند. در هر دو مورد فوق گزینهی دوم رخ داده است و کوچکترها قربانی تمامیت خواهی بزرگان شدهاند و با کاهش درآمدهایشان حذف شدهاند. منطق آن چیزی که در مدلهای اقتصادی و در کسب و کارهای دیگر رخ میدهد با منطق اقتصاد فوتبال متفاوت نیست و استدلالهای پرز و دیگران در نهایت به حذف بسیاری از تیمهای کوچکتر و ورشکستشدنشان میانجامد.
در نهایت به نظر میرسد که پیشبینی دیوید هاروی درست است، با گذر از نئولیبرالیسم که با کالایی شدن تمام عرصههای زندگی روزمره، مقررات زدایی، کاهش حمایتهای اجتماعی، آزادسازیها و ... همراه بود، اکنون در حال قدم گذاشتن به دوران جدیدی هستیم که منازعه بر سر سوپرلیگ اروپا نمادی از آن است. افسانه قدیمی سرمایه داری که رقابت در نهایت به برابری و توزیع درآمد خواهد انجامید پوچی اش مدت ها است که اثبات شده است. فرایند انباشت سرمایه نزد شرکت های بزرگ با سلب مالکیت از کوچک ها و غارت منابع در دست آن ها همراه است، درست شبیه اتفاقی که به عیان ترین شکل در حال وقوع است. جهان جدید سرمایهداری، جهان تمامیتخواهی و اقتدارگرایی است. اقتدارگرایی این 12 باشگاه، میتواند به قیمت قربانی کردن قسمت عمدهای از ساختار کنونی فوتبال به نفع ثروتمندان باشد و این تازه شروع ماجرا است. شروعی بر پایان فوتبال، به آن شکلی که میشناختیم.
با صحبتهای دیروز مارچلو بیلسا، متن را به پایان میرسانم که به خوبی بیانگر وضع موجود است:
این نباید برای ما غافلگیر کننده باشد؛ در کل زندگی همین طور است که قدرتمندان به فکر منافع خودشان هستند و توجهی به باقی ما ندارند. تیم های بزرگ هم به لطف رقابت با سایر تیم ها پا گرفتند. جستجو برای منفعت مالی بیشتر باعث شده است تا آن ها بقیه را فراموش کنند. ثروتمندان ثروتمندتر می شوند و فقرا، فقیرتر. در کل چنین طرحی به سود فوتبال نیست. تشکیلات زیادی هستند که باید مانع از وقوع چنین چیزی می شدند. شخصا غافلگیر نشدم چون در زندگی نیز همین اتفاق می افتد، پس چرا در فوتبال اتفاق نیافتد.