آخرین نبرد 🟦🟥توی زندگیم مسیر نسبتا سختی داشتم. اتفاقاتی که واسم افتاد باعث شد افسردگی بگیرم روز به روزم بدتر بشم. جوری شده که اگه ۲۴ ساعت بتونم آرامش کامل داشته باشم اون روز واسم فوق العاده بوده. با تمام این اوصاف هدف اصلی زنگیم اینه عمرم بیهوده تلف نشه دلم میخواد یه اثر مثبتی توی زندگی بذارم. واسه اینکار هم میخوام اگه بشه بتونم درآینده به لحاظ مالی به سطحی برسم که حامی مالی چندتا بچه بی سرپرست بشم تا اگه بشه زندگی خوبی واسشون بسازم.
همین الان یه بخشی از درآمد چس مثقالی و ناچیزمو صرف همین کار میکنم. یه چند وقت پیش هم یه دختره از فامیل بهم پیشنهاد دوستی داد. با این که اولش مردد و بی میل بودم به خاطر روحیات و افکار تاریک و مریضم و به شدت واسم سخت شده رابطه و دوستی ولی الان تصمیم گرفتم اگه بشه باهش وارد رابطه بشم. بهش گفتم یه چند وقت باهم بچرخیم ببینیم باهم مچ هستیم یا نه اگه بودیم ادامه میدیم و اینکه در هر حالتی که بشه من نه با اون نه با هیچکس دیگه نه میخوام نه میتونم ازدواج کنم و فکر این چیزا به ذهنش خطور نکنه.