بشنوید این داستان ای دوستان
فرد نادان از سخن باشد عیان
چونک خورشید از پس کوه آمدست
سوی جنگل را هیاهو آمدست
هر چه موجودات بود بیدار شد
روبه و گرگ و پلنگ بی خواب شد
سوی سلطان آمدند ، آن جملگی
جان به قربان شما آشفتگی آشفتگی
شیر گفتا این نفس ها بهر چیست
این هیاهو از کجا وز سوی کیست؟
گرگ گفتا از خر است عرعر کنان
هر چه فوش است آمد او را از دهان
گرگ گفت و شیر را آشفته شد
پیچ و خم بر ابرووش آغشته شد
کی بود این جنگلم بی انضباط
قاصر از من بود شدم بی احتیاط
خرس تا شیر را بدید خود جفت کرد
شیر با نعره خر را تخم بر کرد
شیر گفتا خرس تو را دیگر چرا؟
خرس گفتا که از خر باشد خطا
گفت او خود خر بُوَد مَر تو خری؟
بحث کردی با خران پس خر تری
شیر سوی هدهد کرد نگاه
خود بخوان و بین که را باشد گناه
گفت جان به قربانت این باشد عیان
خرس را باشد به این دعوی زیان
خر خر است و خود خریت را رواست
بحث کردن با خران را نارواست
پس شما ای دوستان این داستان
یاد باشید و خموش پیش خران
🌹 سپاس از نگاهتون 🌹
🌷 به پستهای دیگه هم سر بزنید 🌷