منهای هواداری، فوتبال جذاب و زیبا را میپسندم. تعصبی هم روی تیمی، برای دیدن ندارم. گاهی پای تلویزیون همانقدر که از دیدن فوتبالِ گاهی بدِ تیم مطبوعم، پرسپولیس، حرص خوردهام، از دیدن بازی جذاب تیمهای رقیب لذت بردهام. گاهی حرص خوردهام از دست بازیکنی که موقعیت خوبی را در بازی هدر میدهد. آن موقع به رنگ پیراهنش نگاه نمیکنم. فوتبال برای من مثل یک اثر سینمایی نقاط عطف دارد. اوج و فرود و تعلیق را در درون خودش به دنبال دارد. گاهی گرهگشاییهایش مشخص و رو، و گاهی در لایههای زیرینِ روایت_بازی اتفاق میافتد. بازیکن، قهرمان ماجرا میشود. گاهی نقش بازیکن مکمل و نقش دوم، مهمتر از قهرمان میشود. درام وجود دارد. پایان خوش و غمناک دارد. فوتبال منتقد دارد، مثل فیلم. فوتبال سالن تماشا دارد، مثل ورزشگاه سینما! آدمهایش جذابند. جذابِ خوب یا جذابِ بد. جذابیتهای فوتبال کم نیستند، حتی در همین لیگِ نصفه نیمهی ایران.
آدمهای فوتبالی، مهمترینشان، بازیکنان هستند. اینکه مربی و سرمربی، مهمتر از بازیکن هستند در آن شکی نیست. اما در سینما هم کدام کارگردان به پای مارلون براندو میرسد در شهرت؟ چاپلینِ بازیگر معروفتر است تا چاپلینِ کارگردان. " رودلف آرنهایم " میگوید:( تعادل وقتی به دست میآید که نیروهای متشکلهی یک سیستم، یکدیگر را جبران کنند. این جبران به هر سه خصوصیت نیروها بستگی دارد: جایگاه نقطهی یورش آنها، شدت آنها، و جهتشان.)(1). این را البته دربارهی نیروهای بصری در یک تصویر میگوید. اما میشود، آن را بسط داد به بازی فوتبال و همهیِ آدمهایش.
وریا غفوری آدم عجیبی است. از آن آدمهایی که چیزی دوگانه را درون خود دارند. مثل هر آدم دیگر. فوتبالیستیست که نمیشود نادیدهاش گرفت. رفتارش چه درون زمین، و چه بیرون از آن. مثل هر آدم مشهور دیگر زیر ذرهبین است. حرفهایش خوانده میشود. بازیاش دیده میشود. عکسالعملهایش، خود عملی میشوند برای واکنشی در جامعه. هوادار دارد، منتقد هم. محبوب است و مورد طرد برخی به هر دلیلی. درست هم همین است. هیچ آدمی نمیتواند همهی ناظرینش را موافق تفکر و رفتار خود کند.
وریا (2) را دوست میداشتم، پیش از آن که در استقلال بازی کند. مردی بود که با همهی وجود فوتبال بازی میکرد. هنوز هم. تعصب به بازی و فوتبال دارد. بازیش چه بد و چه خوب، هرگز این نقد را به دنبال ندارد که آدمِ فوتبال نیست. وریا، روز فوتبالیاش باشد بازیاش دیدن دارد. هنوز هم دوستش دارم، چون باورم این است که اشتباهی به فوتبال نیامده. از آن دست ستارگانی است که در هر تیمی که بازی کرده، فارغ از تعصب، بهترین بازیهایش را انجام داده. در تیم نفت که بوده، یا قبلترش، پاس تهران و همدان و شهرداری تبریز و سپاهان و حالا هم استقلال. ( این ربطی به بازیهای گاهی ضعیف یکی دو سالِ اخیرش ندارد و من مجموع دوران بازیهایش را محاسبه کردم. ).
وریا در خارج از زمین بازی فوتبال هم بازی را خوب بلد است. میداند که یک بازیکن فارغ از بازی خوب برای تیمش ( که هواداران تیمِ مطبوعش میپسندند و برایش هورا میکشند )، باید به آنچه در پیرامونش میگذرد واکنش نشان دهد. تحلیل برای مکانِ زیست خود داشته باشد. برای مردمی که دوستش دارند حرفی غیر از فوتبال داشته باشد. حرفهای خودش. پس قلم به دست میگیرد و مینویسد، حالا حتی در فضای مجازی یا در برابر دوربینها. اعتراضش را واضح میگوید. ( کاری به درست یا غلط بودنِ واکنشهایِ یک بازیکن ندارم و من منتقد خوبی برای تفکر دیگران نبوده و صلاحیت ابراز نظر و نقد تفکرات هیچکسی را نداشته و دیگر اینکه در این متن، کاری به جهتگیریهای اجتماعی یا سیاسی بازیکن ندارم.).
به زمین برمیگردیم، آنجا که وریا و همهی یک تیم فوتبال، هویتِ اولیهشان را از آن میگیرند. از فوتبال. وریا را قبلتر گفتم بازیکنِ خوبی است. هنوز هم. شکی در آن نیست. اینکه غفوری را چه شده تا از دوران اوج و اهمیت پیشینش فاصله بگیرد را هم نمیدانم.( بحث من، فقط درباره فوتبال و درون زمین است.). اما، وریا چیزی را در استقلال به همراه دارد که او را از سایرین متمایزتر کرده. بازوبندی که بر بازوی آدمهای مهمی بسته شده. مهم نه به دلیل جایگاه اجتماعی که به نتیجهی رفتار و منش یک کاپیتان در درون زمین. وریا، به باور من، یک کاپیتان است. با همهی استحکام و آگاهیهای یک کاپیتان. میتواند همانقدر که در پیشبردِ رفتار جمعیِ تیمش، مثبت و رو به جلو حرکت و تفکرِ برنده بودن و قدرت را در تیم تزریق کند به همان اندازه هم میتواند مخربگونه فاجعه بیافریند.
به جملهی " آرنهایم " بازمیگردم. همان که قبلتر در جایی بالاتر به ناگه، به ظاهر بیجا اما به باورم درست و به دلیل، گریزی به آن زدم. " رودلف آرنهایم " این را در مقالهای تحتِ عنوان توازن مطرح میکند. هرچند اشاره به این هم کردم که این متن و مقاله ربطی به فوتبال ندارد و در شاخهی نظریههای هنری مطرح شده، اما به باورم درستترین سخن دربارهی " تعادل" است. آنجا که میگوید تعادل، محصول جبرانِ نیروهای یک سیستم در برابر هم است، و جبران را به سه خصوصیتِ نیروها تقسیم میکند: جایگاه نقطهی یورش آنها، شدت آنها، و جهتشان. کاپیتان یک تیم، مرکزِ ثقل این تعادل است. پس به ناچار هویت فردی یک کاپیتان به این سه عامل ربط پیدا میکند. وریا وقتی در قالب یک کاپیتان و سرگروهِ تیمِ مطبوعش، این سه خصلت را هویدا میکند تیمِ مطبوعش، فوتبالی را ارائه میکند که هم هوادار و متعصب تیم به آن افتخار میکنند و هم تماشاچیِ بیطرف و حتی رقیب از دیدن بازی، لذت میبرند.
وریا غفوری بسیار شبیه نامش هست. قوی و چکش آهنی بزرگ. چکشی که میتواند در وقت و جای مناسب ضربه بزند. میتواند ویرانگر باشد. میتواند کمک حالِ کارگردان_سرمربی باشد یا علیه او. این انتخاب اوست. هرچند باورم این است که غفوری میتواند تصمیم درست را بگیرد. چون ستارهها نشان دادهاند در جای درست نورشان را خواهند دید. وریا هم یکی از همین ستارگان فوتبالِ ماست. همین فوتبالِ نصفه و نیمهی ایران. برای وریا هم، مثل بسیاری از ستارگانِ فوتبالِ این سرزمین کلاه از سر برمی دارم و منتظر درخششاش خواهم ماند. حتی در تیمِ رقیب.
پ. ن: پیشتر هم گفته بودم که فوتبال برای من دو روی سکه دارد. یکی هواداری از تیمی که دوستش دارم و دوم لذت بردن از خودِ فوتبال. بازیِ سپاهان و استقلال که چندی پیش اتفاق افتاد را هم دیدم، مثل بسیاری از بازیهای تیمهای دیگر. در ورطهی کلکلها و کری خوانیها نیز نیفتادهام. هر تیم و هر باشگاهی افتخاراتی برای خود دارند. همیشه هم، از رقابت تیمِ مطبوعم با تیمهای صاحب نام در فوتبال ایران لذت بردهام و برای هر تیمی و هر باشگاهی احترام قائلم. چون معتقدم، تیمِ موردِ علاقهی من در کنار و رقابت با تیمهای دیگر هویتی فوتبالی پیدا میکند نه فارغ از آنان. در کنارِ زیرساخت برای همهی فوتبالِ ایرانی، معتقد به حضورِ آدمهایی از فوتبالِ روزِ جهان، برای آموختن و انتقالِ تجربه، در نقش سرمربی و مربی و بازیکن و تئوریسن، به همهی فوتبالِ ایران هستم. حتی به منِ تماشاگر. کیروش و برانکو و شفر و استرا و دنیزلی و دیگران، این مهم را اثبات کردهاند.
.................................................................
(1): " رودلف آرنهایم "، مقالهی توازن، فصلِ رویکرد روانشناختی، کتابِ نظریههای هنری در قرن بیستم، نوشتهی جیمز ماتسن تامسون، ترجمهی داود طبایی، نشر افکار، صفحهی 226
(2): وریا در لغتنامهی دهخدا: قوی و درشت هیکل، چکش آهنی بزرگ. در فرهنگ فارسی عمید: بدون دروغ و ریا