احتمالا یکی از زیباترین و چالش برانگیزترین آثاری که یک فرد در زندگی اش میخواند، کتاب ولادیمیر ناباکوف (Vladimir Nabokov)، استاد زبان های انگلیسی، فرانسوی و لاتین، است. این کتاب تا آخر عمر در ذهنتان میماند و اثرش مانند شکستی یا خراشی عمیق تا آخرین نفس همراهتان است. پرداختن به موضوعی کثیف و تابو آن هم با چنین مهارت و قدرتی، باعث خلق اثری میشود که همچو ویروسی مخاطب را سلول به سلول تسخیر میکند. اثری انسانی: پلید، تاریک، مریض، پیچیده، عمیق، زیبا، و عاشقانه. دقیقا مانند انسانها.
قلم
تا به حال کتابی شبیه به لولیتا را نخواندهام. اثری بسیار عمیق؛ لایه پشت لایه، پوسته پست پوسته، بافت زیر بافت. نوشتهای پر از اشاره، سرنخ، آناگرام و رفرنس. ناباکوف بر انگلیسی، روسی، فرانسوی و لاتین تسلط کامل دارد و وی این مهارتش را در بند بند کتاب به رخ میکشد؛ ولادیمیر با زبان بازی میکند، کلمه میسازد، ترکیب میکند، تصویر میسازد، احساسات مخاطب را شعلهور، و سپس آنها رو خرد و تکه تکه میکند.
داستان همزمان نتراشیده و پر از ریزهکاری است؛ نوشته ای خالص. جنس و نوع طنز لولیتا تیز و تلخ است. ناباکوف خواننده را اذیت میکند، به مخاطب سیلی میزند و او را به چالش میکشد. برای مخاطب دام پهن میکند تا از شخصیت Humbert Humbert خوشش بیاید و بعد او را رسوا میکند؛ با قلمی بیرحم ولی در عین حال حساس و سنجیده. قلم ولادیمیر ناباکوف شبیه جویس و ادگار الن پو است.
به جرات میتوان گفت آغاز لولیتا همتا ندارد؛ نمونهای بینظیر از واجآرایی، سجع، و قدرت تصویرسازی فوقالعاده ولادیمیر:
-x-
Lolita, light of my life, fire of my loins. My sin, my soul. Lo-lee-ta: the tip of the tongue taking a trip of three steps down the palate to tap, at three, on the teeth. Lo. Lee. Ta. She was Lo, plain Lo, in the morning, standing four feet ten in one sock. She was Lola in slacks. She was Dolly at school. She was Dolores on the dotted line. But in my arms she was always Lolita.
-x-
اثر این نویسنده روسی-انگلیسی چندین لایه است؛ داستان زیر داستان مخفی شده. از کلمات فرانسوی و دوپهلو گرفته تا ایهامها، نامآوازها (onomatopoeia)، واج آراییها، تصویرسازیها، استعارهها، نمادها و کنایات.آیا میدانستید در زیر این داستان متنی در مورد بروکراسی و سیستم قضایی وجود دارد؟ لولیتا یک گنجینه ادبی است. قلم ناباکوف فصیح، سلیس، جذاب، چندلایه، دقیق، فریبا، اروتیک، شافع، متکبر، شیرین، خود ملامتگر و آرام سوز است. لولیتا نفس آدم را بند میآورد.
محتوا
لولیتا یک تراژی-کمدی است که برخلاف حرف چارلی چاپلین در کلوزآپ کمدی ولی در لانگ شات تراژدی است و شباهت زیادی به نمایشنامه Amphitryon از نمایشنامه نویس رومی Plautus و کتاب Marriage à la Mode از John Dryden دارد.
لولیتا سیاه ترینِ کمدی هاست؛ به سیاهی عمق تباهی انسان، کمدیای در مورد فساد. میخواهید بدانید فساد چیست؟ فساد این است:
-x-
This was an orphan. This was a lone child, an absolute waif, with whom a heavy limbed, foul-smelling adult had had strenuous intercourse three times that very morning.
(Page 140)
When, during our longer stops, I would relax after a particularly violent morning in bed, and out of the goodness of my lulled heart allow her – indulgent Hum! – to visit the rose garden or the children’s library…
(Page 160)
Thrusting my fatherly fingers deep into Lo’s hair from behind, and then gently clasping them around the nape of her neck, I would lead my reluctant pet to our small home for a quick connection before dinner.
(Page 164)
… and her sobs in the night – every night, every night – the moment I feigned sleep.
(Page 176)
-x-
فساد زمانی رخ میدهد که فرد تمایلی به تصدیق رنج و ظلمی که موجب میشود ندارد یا با لحنی ناراحت میگوید: "بله رخ داده ولی چه میشود کرد؛ زندگی سخت است" یا شایدم اشک ها و ابراز غم و اندوه دیگران شادی و لذت فرد را شیرین تر میکند. HH احتمالا بین این سه حالت در حال چرخش است: ای لولیتا بدبخت من
-x-
I entered a plane of being where nothing mattered, save the infusion of joy brewed within my body.
-x-
وقتی که خواننده به مطالعه لولیتا میپردازد حس ناراحت و اذیت کننده در دلش میجوشد، با اینکه ناباکوف تجربه شخصیای در این موضوع ندارد، این لول از تفکر و پرداختن غیر عادی است؛ ما تمام مدت با Humbert همراهیم و در حین پیچ و تاب خوردن در لام ها و نون ها، پریدن از روی نقاط تها و قافها و بالا رفتن از الفها، تمام عشق آلوده اش را تجربه میکنیم؛ از عینک او به دنیا مینگریم و Dolores/Lolita را بجای کودکی دوازده ساله به چشم نماد هوس زیبایی و عشق تماشا میکنیم. ناباکوف اجباری برای نوشتن در مورد فردی مریض اما زیرک و اهل هنر و مطالعه نداشت، این کاملا انتخاب خودش بود!
تفاسیر و نقدهای عمیق و تیزبینانه و در حین حال متضادی در مورد لولیتا وجود دارد؛ از نماد آمریکا گرفته تا نمادی از بشر! اعتقاد دارم در بین اینها یکی از جالب ترین تفاسیری که وجود دارد از آذر نفیسی است که Humbert Humbert را نمادی از دیکتاتور های نارسیست ولی باهوش قرن ۲۰ (هیتلر و استالین) میداند که به آثار قبلی ناباکوف و تجربه های شخصی اش از زندگی در این قرن پرآشوب و خونین ارتباط دارد.
در ظاهر، لولیتا رمانی سرراست و ساده است.کل داستان رمان را میتوان در یک جمله خلاصه کرد.دداستان یک آغاز دارد یه میانه و یک پایان.
ناباکوف از محتوا یک داستان سه اکتی ایجاد میکند ولی به نحوی بازیگوش، اغوا کننده، شاعرانه، جذاب، سرگرم کننده و خطرناک. نمی توان به مخفف اسم Humbert Humbert نگاه کرد و آن را به آلمانی نخواند (Ha Ha) و فکر نکرد که ناباکوف ما را دست نینداخته! زیر کلمات و صفحات رمان، عمق زیادی وجود دارد؛ انگار که یک ارگانیسم زنده در بین صفحات هست که تا وقتی علاقه ات به بازی با کلمات، نمایش و کلمات اجازه دهد تو را در خود غرق میکند.
در ظاهر، بین اخلاق و زیبایی شناسی یک مناقشه و نبرد بزرگ وجود دارد. تعمدا یا سهوا نویسنده این نبرد را به وجود آورده و در کتابش به موضوعی جنجالی پرداخته. ما، به عنوان خواننده، با نحوه خواندنمان توانیم کشمکشها و چالش های خودمان را به داستان تزریق کنیم. VN میدانست که موضوع مخاطب را شعلهور میکند؛ احساسات و تمایلاتش، اخلاقش و حس حقانیتش را.
اخلاق و زیبایی در این رمان در هم تنیده شدهاند، آن ها در آغوش هم در رقصی کشنده تاب میخورند. ما فعل و انفعال این دو را با ذهن و دهانی باز و غرق در شگفتی تماشا میکنیم ولی در نهایت باید این دو را از هم جدا کنیم؛ این دو در کنار هم یکپارچه و جدا از هم متضاد همدیگر هستند.
ساختار
داستان از زبان زندانیای بیان میشود که هنوز محاکمه نشده و نویسنده با خطاب کردن شما به عنوان هیأت ژوری دستتان میاندازد و شما را به چالش میکشد تا Humbert Humbert را قضاوت کنید. آیا حاضرید قضاوت کنید یا رویتان را برمیگردانید و چشمانتان را میبندید؟ لولیتا از نگاه هامبرت روایت میشود، البته نه به صورت یادآوری مجموعهای از خاطرات بلکه به صورت سندی رسمی و نوشته شده . او در طی ۵۶ روز - بین دستگیریاش به جرم قتل Clare Quilty و مرگش در زندان قبل از محاکمه - این نوشته ها را مکتوب میکند. این نوشتار رسمی انتخاب جالب و خاصی برای تعریف داستان است. این سند تبدیل به کتابی درون کتاب میشود. با این حال که ناباکوف کل کتاب را نوشته، ساختار به طوری است که انگار وی این متن را در میان مقدمه و سخن پایانی جا داده است. این روش رابطه جالبی بین هامبرت و مخاطب ایجاد میکند. این برای Humbert مانند اقرارنامه و برای ما مثل گواهی یک شاهد است. در این نوشته، گناهانی که او اعتراف میکند برای اثبات کشتن Clare کافی است؛ ولی او جرم های دیگری را با جزئیات تعریف میکند که به هر علتی بخاطرش دستگیر نشده است.
نقش ژوری (هیئت منصفه)
Ladies and gentlemen of the jury, exhibit number one is what the seraphs, the misinformed, simple, noble-winged seraphs, envied. Look at this tangle of thorns.
اقرار هامبرت رابطه مخاطب با وقایع توصیف شده را تعیین میکند. به علت اینکه ما در نقش هیئت منصفه قرار گرفتیم، اعمال شنیع و پلید و بدترین جرمها را میتوان در فریمورک قانونی و رسمی تشریح، بررسی، و مطالعه کرد.
در واقع این کتاب به ریپورتی از مراحل قانونی و بروکراسی تبدیل میشود. ما به شاهدانی مشروع در فرآیندی که غیرقانونی و مجرمانه است تبدیل میشویم؛ ما باید وظیفه خود را انجام داده و در این فرآیند قانونی شرکت کنیم زیرا این فرآیند بخش مهمی از سیستم قضایی است. در حین حال که ما دلیلی موجه برای شرکت داریم، شبهه اینکه آیا این حرکت voyeuristic محسوب میشود یا نه تا انتها همراه ما میماند. ناباکوف ما را در بازیای گیر انداخته، او ما را قانع میکند که این یک اتفاق کاملا مهم و جدی است ولی در انتها شيطنت و انحرافش به بدی خود افعال Humbert است. ناباکوف ما را به نحوی شریک جرم میکند، شریک جرم هامبرت یا شاید جرم ذهنی خودمان.
همچنین واضح است در زمانی که اقرارنامه Humbert خوانده میشود، خود او و لولیتا به دلایل طبیعی مرده اند. هامبرت از آن سوی پردهی مرگ با ما سخن میگوید.
کسی زنده نیست و هیچ کس بیشتر از این آسیب نمیبیند.
اعترافات یک راوی غیر قابل اعتماد (داستان روباه و کلاغ/طاووس)
در این باره دو نگاه وجود دارد:
1- در اینجا ما با یک راوی غیر قابل اعتماد روبرو هستیم که تمام سخنانش درست نیست! برخلاف چیزی که HH ادعا میکند Dolores یک افسونگر هوسران نیست؛ بلکه کودکی ناشی و فردی تنهاست که کسی را ندارد تا او را راهنمایی کند و درست و غلط را نشانش بدهد. دولورس در دام Humbert میافتد و در ادامه بخاطر فشار و بازی های او مجبور به ادامه رابطه میشود! سرنخ ها و اشارات متن به واقعیت رابطه شاید در مطالعه اول خیلی نمایان نباشد ولی با مطالعه های بعدی و افزایش سن واقعیت ماجرا بیش از پیش مشخص میشود و مخاطب بخاطر اینکه زمانی به Humbert Humbert علاقه داشته شرمسار و وحشتزده میشود.
2- برای اینکه بتوانیم انگیزه هامبرت از اعترافش را بفهمیم، باید این مسائل را بررسی کنیم.
او بدون شک خودش را گناهکار میداند.
با اینکه در مواقع بحران جنونش نمایان میشد، او طلب بخشش بخاطر دیوانگی نمیکند. همینطور تمام چیزهایی که فاش میکند به نظر نمیرسد که مجازاتش بخاطر قتل را کم کند.
فقط کافی بود تا روی نگرانی و تفکرش که آسیبی که Quilty به لولیتا زده بیشتر و بد از کارهای اوست تمرکز کند ولی اعتراف او به دیگر گناهانش نتیجه عکس میدهد. به همین دلیل به نظر نمیرسد که او دارد در مورد جزئیات دروغ میگوید. او اعتراف میکند تا درک شود، همین و بس.
اعتراف هامبرت تخیل یک پیرمرد کثیف نیست؛ نمیشود گفت که یک توهم است.
مهم نیست که چقدر غیراخلاقی، مغرورانه و خودخواهانه باشد؛ این واقعیت اوست، حقیقتش، شرمساریاش، گناهش. این وقایع نتیجه رفتار یک مرد عاقل بودند، نه یک مجنون متوهم. او به زیبایی و خوش پوشی هالیوودی ها، خوش رفتار و خوش بیان، با استعداد، جذاب، باهوش، تحصیل کرده، سنجیده و خطرناک بود.
بدون شک او بازیگری بی نظیر و حرفهای بود ولی اینجا او در حال ایفای حالتی از خود و شخصیتی تخیلی و دروغین نیست. او پشت ماسکی پنهان نشده است. من باور دارم که ما داریم خود واقعیاش را مشاهده میکنیم.
او به حیله گیری، زیرکی و مکاری روباه و در جذابیت، لطافت و زیبایی مانند طاووس است. این زینت و زیبایی بخشی از خود حقیقیاش است یا به قول خودش "his life, his loins, his sin, his soul"
او در راه به دست آوردن لولیتا و رسیدن به هدفش آماده بود که دروغ بگوید، دام پهن کند و کلک بزند ولی باور دارم که به ما دروغ نمیگوید، مهمترین دلیل هم این است که فایدهای ندارد.
او برای ملایمت و کاهش مجازاتش نیازی به دروغگویی نداشت، او برای انگیزه ثانویهای برای بیان حقایق نداشت.
با اعتراف کردن، او فقط جرایمی که به انجامش متهم نشده بود را فاش کرد (علاوه بر اتهام به قتل)
اعتراف کردن به گناهان دیگر، دلیلی جز بیان حقیقت به شکلی که او میدید ندارد. به این دلیل من هامبرت را یک راوی غیر قابل اعتماد نمیدانم. شاید بگویید که این افراد ذاتا دروغگو هستند. شاید اینطور باشد ولی به نظرم وحشت و تنفر ما نسبت به رفتار هامبرت روی نگاه ما به شخصیتش و کل کتاب تاثیر میگذارد. شاید به طور سادهلوحانهای من به دنبال ذرهای خوبی در شخصیت هامبرت و داستان هستم چون سرنخها و نشانه هایی برای اثبات هر دو فرضیه وجود دارد.
چه راست یا درست و چه دورغ یا راست، معتقدم Humbert میخواست ما داستان زندگی و عشقش را بفهمیم.
عشق
شاید لولیتا تعمق ناباکوف در مورد عشق است؛ زیرا هامبرت عاشق لو کوچولوست. او عشقش را با چنان کلمات و جملات زیبایی بیان میکند که اگر اهل قعر تارتاروس ویا قلبی از سنگ و یخ هم داشته باشی بازهم او را باور میکنی! احتمالا باید همین باشد.
عشق مریض و وسواسی Humbert در مورد nymphet است، یک ایده، یک تصویر اروتیک، نه یک شخص. هامبرت پیوسته در جستجوی شخصی است که به بهترین نحو بتواند این ایده را به تصویر بکشد و به وجود آورد؛ در واقع او از دختران بدش میآید - تا زمانیکه به ایده nymphet تبدیل نشده باشند - ولی اگر nymphet را پیدا کند به فردی تبدیل میشود که هفتهها گرسنگی و تشنگی در بیابان، به شهر میرسد، دیگر هیچ چیز بجز رفع نیازش اهمیتی ندارد حالا میخواهد اخلاق باشد یا قانون یا هنجارها. البته شخص فقط برای دو یا سه سال مورد پسند خواهد بود و بعد از آن HH دوباره از آنان روی گردان میشود. و قطعا این رابطه بیمار و با حد از تفاوت بین دو شخص نتیجه ای جز آسیب و رنج ندارد.
هامبرت عاشق لو کوچولوست؛ ما میدانیم زیرا او به ما میگوید:
-x-
Don’t think I can go on. Heart, head – everything. Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, Lolita, . Repeat till the page is full, printer.
(Page 109)
And I looked and looked at her and knew as clearly as I know I am to die, that I loved her more than anything I had ever seen or imagined on earth, or hoped for anywhere else.
(Page 277)
Even if those eyes of hers would fade to myopic fish, and her nipples swell and crack, and her lovely young velvety delta be tainted and torn – even then would I go mad with tenderness at the mere sight of your dear wan face, at the mere sound of your raccous young voice, my Lolita.
(Page 278)
-x-
انواع فرم های مریض عشق در دادگاه ها پیدا میشود: او به من خیانت کرد طبیعتا من هم به او شلیک کردم - من عاشقش بودم ولی او گفت که میخواهد ترکم کند پس من او را کشتم - نمیتوانستم دوری اش را تحمل یا تصور کنم - او مرد چون دوستش داشتم - من او را تا حد مرگ دوستش داشتم - من مرگش را بیشتر از همه چیز دوست داشتم
این شکل عشق در ذهن مردان زیادی وجود دارد (میتوانید کامنت های مردم را درباره خبرهای خیانت دنبال کنید). این عشق دقیقا در نقطه مقابل "اگر عاشقش هستی رهایش کن" قرار دارد. این تصور در ذهن خیلی از افراد اصلا عشق نیست؛ عشق یعنی مالکیت، عشق یعنی کنترل. HH صاحب لولیتا است، لولیتا هیچ جایی نمیتواند برود و هامبرت عاشق این تسلط است:
-x-
Oh Lolita, you are my girl, as Vee was Poe’s and Bea Dante’s, and what little girl would not like to whirl in a circular skirt and scanties?
(Page 107)
-x-
شاید ناباکوف پلید دارد پیشنهاد میکند که ذات عشق این است که عشق به معشوق اهمیتی نمیدهد (کفر نگو ای سنگ دل پلید!) او میگوید که میدهد، ولی اگر به جزئیات دقت کنیم و واقعا به آنها بنگریم، بله اهمیت نمیدهد! عروسی ها، ماه عسل ها، طلا و جواهرات، کلمات شیرین و قرارها، تمام مخارجی که فرد برای بدست آوردن دل دیگری متحمل میشود؛ شاید همه اینها فقط برای تو و به نفعت است، شاید همه اینها نوعی رشوه است؛ ممکن است که ولادیمیر تا این حد بدبین باشد؟ شاید!
چرا این موضوع؟
به قول Leland de la Durantaye نویسنده و استاد سابق هاروارد:
To search for the experiences leading to a work of art is as natural as not finding them.
(جستجوی تجربیاتی که منجر به اثر هنری میشوند به اندازه پیدا نکردنشان طبیعی است)
هدف نهایی VN واضح نیست (حداقل برای من). بله، لولیتا یک کیس استادی است؛ ولی ناباکوف از فروید و psychoanalysis بیزار بود. بله، این یک اقرار یک مجرم است؛ ولی ناباکوف نویسندهای بود که به طرز افراطی اهل خود اندیشیِ (خود بازتابی) درون گرایانه و نفس گرایانه (solipsistic) و بازی با کلمات بود. آثاری که نوشته، از Ada تا Pale Fire، همه پارودی هستند. ناباکوف علاقه چندانی به رئالیسم نداشت. اگر قرار باشد لیستی از نویسندگان رئالیست تهیه کنیم، ولادیمیر حتی به عنوان گزینه جایگزین هم مطرح نمیشود پس این کنایه آمیز است که تنها کار بسیار معروفش در مورد مشکل اجتماعی بسیار بزرگیست که اندازه تیتر اول روزنامه ها داغ تازه و جنجالی است و هیچ وقت پیر و قدیمی نمیشود، درست مثل nymphet ها!
دختران
دختران در غرب، در گذشته، اینقدر تحت حفاظت نبودند و هنوزم در بسیاری از کشورها و فرهنگ ها رفتار Humbert جرم محسوب نمیشود. (نمونه ها معروف کودک همسری نیازی به نام بردن ندارد) ویکتوریایی ها کودکی مدرن را ابداع، و پس از رفرم های فرهنگي و قانونی توانستند بسیاری از خطراتی که کودکان را تهدید میکنند از بین ببرند. فرهنگ لیبرال غربی مفهوم کودکی را دوباره اختراع کرد ولی هنوز هم این مفهوم حتی در همان غرب هم همواره تحت فشار است: شبکه های مجازی و بازار بی رحم کاپیتالیسم دوباره این تصور از کودکان زیر ۱۸ سال را به عنوان کالا و ابزار تبلیغات جنسی را به وجود آورده اند؛ از سلبریتی های نوجوانان تا لوازم آرایش و لباس های نامناسب برای کودکان.
ناباکوف و نوشتن لولیتا
لولیتا کتاب عجیبی است. پس از دههها تلاش برای رسیدن به موفقیت و شهرت ادبی، پروانه گرفتن و فرار از نازی ها، ولادیمیر ۵ سال را صرف نوشتن لولیتا و چندین سال دیگر را صرف پیدا کردن نشریه ای که اثرش را چاپ کند کرد. و سپس بوووووم! رتبه یک پرفروشترین ها! ثروت، شهرت و صد البته بدنامی مانند سِیلی به سویش روانه شدند. ولادیمیر از شغلش استعفا داد، آمریکا را ترک کرد و به سوئیس رفت. او در اواخر دهه ششم زندگیاش کتابی را نوشته بود که همه برای خواندنش حاضر بودند یک دست و پایشان را بدهند و البته احتمالا اکثرا نتوانستند تمامش کنند! لولیتا توانست رتبه یک پرفروشترینها را از Anatomy of a Murder بگیرید و خودش بعدا با کتاب دکتر ژیواگو جایگزین شود. اولین نفراتی که لولیتا را خریدند انتظار گشت زدنی تکان دهنده در دنیای ادبیات را داشتند ولی جیمز جویس ثانی را تحویل گرفتند؛ درخشان و با استعداد، طوفانی و رام نشده، زیاد از حد زرنگ و رند، وحشتناک، شوخ، منقلب کننده و نفرت انگیز، و البته به طرز ترسناکی متمدن! آیا واقعا این چیزی بود که میخواستند؟
ترکیبی حیرتآور
مخاطب پس از پایان کتاب ها معمولا با خودش فکر میکند: خب این قوس شخصیتی خیلی منطقی نبود یا این پلات و نتیجه گیری میتوانست بهتر و پخته تر باشه یا شاید استایل نویسنده میتوانست زیباتر باشد ولی لولیتا کتابی است که قوانین خودش را مینویسد، ترکیب مسحور کننده از وحشت، زیبایی، جنون، سلطه ادبی و زبانی و ماجراجویی در افراط و وسواس مطلق و صندوقی از واژگان جدید؛ رمانی که وجودش مرا شگفت زده میکند!
"The moral sense in mortals is the duty
We have to pay on mortal sense of beauty."
پایان
* در جایی که لولیتا به ایتالیک نوشته شده نام کتاب و هر جا که عادی نوشته شده نام فرد است.