محمدرضا مهدوی مقابل دوربین طرفداری قرار گرفته و پاسخگوی سوالات حسین باقرشاهی بود. پیش از این قسمت اول این برنامه را تقدیم شما کردیم. مهدوی در بخش دوم برنامه خاطره بازی در خصوص دوران حضور خود در استقلال و خط خوردن عجیبش از تیم ملی صحبت هایی را انجام داده است.
بخش دوم گفتگوی حسین باقرشاهی و محمدرضا مهدوی را می بینید و می خوانید:
25 سال از یک فصل عجیب و غریب در فوتبال ایران گذشت. فصلی که بهمن با 12 امتیاز اول بود اما در پایان فصل پرسپولیس قهرمان شد. چه اتفاقی افتاد؟
بهمن تنها باشگاهی در ایران بود که حرفه ای بازی می کرد و با اقتدار وارد صحنه شد. اولین بازی با پرسپولیس بود و پرسپولیس بلافاصله از آلمان رسید و بازی کرد و ما هم بلافاصله از اردو در استادیوم مرغوب کار به استادیوم آمدیم. 2 بر 0 بازی را بردیم و آن جا قدرت بهمن نمایان شد. نشان دادیم چه قطبی هستیم. توانستیم نیم فصل را بدون باخت قهرمان شویم. در نیم فصل دوم باید برگردیم به دورانی که خیلی راحت قهرمانی را با حواشی از ما گرفتند. حواشی رخنه کرد در تیم. بین سرمربی و مربی کدورت پیش آمد، بین بازیکنان و سرمربی نیز یک سری اتفاقات رخ داد که ما تمام بازی ها را باختیم. نه تنها حتی مساوی، بلکه همه را باختیم. فقط هم به خاطر حواشی بود. یک سری سیاست ها نیز در تیم های مقابل بود که توانستند خیلی راحت به تیم ما رخنه کنند و آن اتفاقات رخ دهد. قشنگ نیست اسم بیاورم اما سرمربی مقصر بود.
هیچ پشتوانه قوی ای در تیم ملی نداشتم
ایویچ یک زمانی سرمربی تیم ملی شد و خبرنگاران آن زمان می گویند محمدرضا مهدوی ماکت تمرینی بود. یعنی زمانی که قرار بود ضربه سر زده شود، شما را می آوردند و می گفتند اینطوری باید ضربه سر زد. حتی گفته می شد شما و پاشازاده در ترکیب اصلی تیم ملی باید بازی می کردید اما ناگهان اصلا به تیم ملی دعوت نشدید.
متاسفانه بعضی از بازیکنان در استقلال و پرسپولیس خواه ناخواه میلیون ها هوادار داشتند ولی بازیکنانی مثل من بودند که از بهمن و پاس به تیم ملی دعوت شده بودند و هیچ پشتوانه قوی ای نداشتند. پشتوانه قوی من خودم بودم که توانستم با زحمات مربیانم مثل قاسم پور به تیم ملی دعوت شوم. مثلا از آقای قاسم پور پرسیدند، ایشان مرا معرفی کردند. زمان ایویچ خدابیامرز، ایشان نفرات دعوت شده را دیدند، بازی های ما را در تمرینات دیدند. من شده بودم الگوی بازیکنان در تیم ملی. چون من دوران خوبی داشتم، اوج آمادگی جسمانی من بود و شرایط خوبی داشتم. ایویچ تمام برنامه هایش را قبلش توصیف می کرد. حتی شب های بازی ها کلاس های تئوریک می گذاشت و می گفتند که تو مثلا کلیزمن را باید اینطوری بگیری، اینطوری سر زنی می کند و خیلی قشنگ حساب شده می گفت. از اتفاقات نادر فوتبال ایران هست که من تنها بازیکن دنیا هستم که گل ملی دارم در آخرین بازی و دیگر دعوت نشدم و اروپا هم داشتم فیکس بازی می کردم. من هیچ پشتی نداشتم جز خدا ولی عزیزانی که حمایت می شدند و احترامشان نیز واجب است و هیچ زمانی نیز اسم نیاوردم و نخواهم آوردم و تا آخر عمر در قلبم نگه داشتم.
استقلال، در استقلالی بودید که پر از ستاره بود اما بدشانس بود. مدت ها از آن قضیه می گذرد. اگر بخواهید رک بگویید، آن موقع در استقلال باندبازی بود یا نه؟
باندبازی واژه قشنگی نیست اما گروه داشتیم. همه تیم ها اینطوری هستند. همه تیم ها بازیکن بزرگ دارند، بازیکن A دارند، بازیکن B دارند. بالاخره آن ها که بزرگترند، یک اکیپ را دور خودشان جمع می کنند و آن ها که از نظر اخلاقی به هم می خورند، دور هم هستند. اما با همه تفاسیر، تهرانی بود، شهرستانی بود. تیم ما یک فوتبال مورد پسند بازی می کرد اما اسمش را باند بازی نمی گذارم. اسمش را می گذارم گروه. شاید خصوصیات اخلاقی من با خیلی ها نمی خواند، اما دلیل نمی شد که با آن ها بد باشم. آن اوایل مثلا مهدی هاشمی نسب نیامده بود و من و سهراب دفاع وسط بودیم و رضا حسن زاده و کاظم محمودی دفاع وسط بودند. آقا جواد دفاع آخر همه بود. خیلی جسته و گریخته تغییرها ایجاد می شد. مثلا هنگام ورودم به استقلال با جواد و سهراب، دفاع های تیم ملی بودیم. که وقتی از کانادا برگشتیم، سوکوموروخوف گفت خب این دوتا به درد نمی خورند، من و سهراب را می گفت. گفتند که این ها دفاع های تیم ملی بودند، گفت نه این ها به درد نمی خورند. باورم نمی شد که من و سهراب را گذاشت روی سکو. تا این که در کیش جلوی یک تیمی بازی کردیم و خوب بازی کردیم و بردیم و بازی بعد هم باز روی سکو بودیم!
یعنی اینطوری نبود که گروهی بخواهد گروهی را تخریب کند؟
بله. اینطوری بود. رضا حسن زاده یکی از مدافعان مستحکم ایران و یکی از قدرت های ایران بود. کاظم محمودی احترامش واجب است. ولی خب من و سهراب دفاع های تیم ملی بودیم. آن ها فیکس بازی می کردند و ما سکو بودیم. دیگر پیدا کنید پرتقال فروش را. می شود همچین چیزی؟ حتی یک بازی من و سهراب که همیشه هم اتاق بودیم، گفتم خدا را شکر سکو نیستیم و جفتمان روی نیمکتیم. توی اتاق نشسته بودیم و سهراب یک هندوانه آورد. ما زود می خوابیدیم جفت مان. حرفه ای کار می کردیم. آمدیم هندوانه بخوریم، گفتیم هندوانه را با چی ببریم؟ هیچی نداشتیم. شب بازی با پرسپولیس هم بودیم. من یک زیر سیگاری دیدم، از وسط نصفش کردیم، با لبه آن هندوانه را بریدیم و خوردیم. در همین حین گفتم سهراب، نکند ما را بازی دهد؟ گفت من را که اصلا، اما تو شانس داری، کمتر بخور. سهراب تا پوست هندوانه را هم داشت می خورد. ظهر شد، ترکیب را گفتند و سهراب هافبک دفاعی بود. اصلا یک چیز بامزه است که دفاع وسط تیم ملی ناگهان هافبک دفاعی می شود. این ها گنگ بود برای من. چرا ما طول هفته بغل هم تمرین کردیم، هافبک دفاعی محمود فکری بود، ناگهان چه می شود که سهراب می رود هافبک دفاعی و محمود فکری می رود یک لاین آن ورتر. با این همه تفاسیر قهرمان جام حذفی شدیم. سال قبلش نیز قهرمان جام حذفی شده بودیم و توانستیم که اقتدار استقلال را نشان دهیم. باز هم با این همه تفاسیر یک فوتبال قابل پسند بازی کردیم.
وقتی گفتم سال دیگر در اروپا هستم همه در استقلال به من خندیدند
دوران حضور شما در استقلال خیلی کوتاه بود. همین گنگ بودن بعضی از چیزها باعث شد که جدا شوید یا قضیه دیگری بود؟
دقیقا یه همچین میزی بود در دفتر آقای فتح الله زاده، من بازیکن آزاد شده بودم از بهمن. خدابیامرز ناصر خان، منصورخان، جویباری، عبداللهی، منزوی و همه این آقایون بودند. گفتند که بنویس. گفتم هرچی که دوست دارید بنویسید. من سال دیگر ایران نیستم و اروپا هستم. همه میز خندیدند. توهین آمیز نه و جالب بود. فقط ناصرحان گفت چرا می خندید؟ بگه می روم، می رود. همانطور که از کوچه های خاکی به استقلال رسید، به اروپا هم می رود. گفتم ناصرخان من می روم. بنویسید 10 ساله، بنویسید 20 ساله، من سال دیگر ایران نیستم، استقلال هم نیستم. این یکی از خاطرات خوب من است که هیچکس باورش نشد. دقیقا سال بعد همان موقع به شارلوا ترانسفر شدم.
خاطره جالب ماندگاری از استقلال مانده که بگویید یا نه؟
کسی که با علیرضا اکبرپور، کاظم محمودی، سیروس دین محمدی بتواند هم اتاق و هم تیمی شود، تا آخر عمر خاطره دارد. این عزیزان بمب انرژی هستند. دلم برای همه شان تنگ شده است. مخصوصا سیروس دین محمدی که یکی از شیرین ترین بازیکنان دنیا است. هر تیمی یک سیروس دین محمدی، یک اکبرپور داشته باشد، تا آخر عمر بچه هایش با نشاط کنار هم زندگی می کنند. این ها لهجه آذری را همیشه حفظ کرده بودند و یکی از شیرین ترین زبان ها زبان آذری هستند و این ها توانستند خودشان را با فرهنگ تهرانی وفق بدهند. واقعا به داشتن همچین دوستانی افتخار می کنم. ان شالله در فرصت بعدی اگر از آن ها اجازه گرفتم، یک خاطره شیرین تعریف می کنم.
در مورد شارلوا گفتید. آن موقع لژیونر شدید بعد از استقلال. اصلا چه شد که تیم بلژیکی سراغ شما آمد؟
آن ها ترانسفرشان بعد از من مهدی هاشمی نسب را گرفتند و فرهاد مجیدی نیز برگشت به استقلال. ما جام باشگاه های آسیا را داشتیم که شماره من 23 بود، داریوش یزدانی 10 بود، فرهاد مجیدی 11 بود و مهدی هاشمی نسب 20 بود. که آن ها هی می گفتند 20-11 و شارلوا می گفت 23-10. آقای فتح الله زاده سر حرف خودشان بودند و آن ها نیز سر حرفشان بودند. آقای عباس بیات که خدا حفظشان کند، باعث شدند که ایرانی ها پایشان به بلژیک باز شود. خدا را صد هزار مرتبه شکر که الان می بینید که چند ده ایرانی دارند در بلژیک بازی می کنند و چندتا هم برای شارلوا است. در آن زمان آمدند بازی های ما را در جام باشگاه های آسیا دیدند . گفتند که شماره 23 و 10 را می خواهیم که لطف خدا شامل حال من شد و رفتیم همان موقع برای جام ملت های آسیا در لبنان، 2 بازی قبلش بازی با هامبورگ و بوخوم بود که وحید هاشمیان و مهدی مهدوی کیا آن جا بازی می کردند. آقای عباس بیات با جت شخصی مربیان را سوار هواپیمای خودش کرد و بازی های ما را نگاه کردند و آن جا من و داریوش یزدانی فیکس بودیم که همانجا ترانسفر ما رقم خورد و من و داریوش یزدانی به شارلوا رفتیم.
شما هم تجربه بازی در اروپا را دارید هم ایران، زندگی فوتبالی یک بازیکن در آنجا و اینجا چه فرقی دارد؟
به قدری فرق دارد که حتی برای ثانیه هایشان نیز برنامه ریزی می کنند. روزی که من جریمه شدم جلوی مک دونالد، رفته بودم ساندویچ بخرم که من را دیده بودند. وقتی شیفت حقوقی من آمد، 200-300 یورو جریمه شدم. گفتم چه شده و گفتند که شما جلوی مک دونالد وایساده بودید. گفتم برای بچم بود که گفتند فرقی ندارد. صبحانه و ناهار و شام در باشگاه همه چیز است. که ما 8 صبح می رفتیم باشگاه تا 10 شب. غذا حتی برای زن و بچه مان نیز بود. ثانیه به ثانیه در طول ماه 3 ماه آزمایش خون می دادیم. اینجا در طول سال نیز نمی دهند. در طول ماه همه چیز را چکاب می کردند. من کف پام صاف است، دیسک کمر دارم، مشکل قلبی دارم. همه این ها باعث می شوند که طرف تند هم راه نرود، من ورزشکار ملی شدم. آن ها ایرادهای من را گرفتند. من راه می رفتم، کف پاهایم می خورد زمین و فیلمبرداری می کردند. گفتند تو چطوری بازی می کنی؟ تو کف پاهایت صاف است. آن جا برای صدم ثانیه بازیکن شان برنامه ریزی دارند. کارهایش را، تغذیه اش را رصد می کنند. هفته به هفته ماه به ماه همه چیز را رصد می کنند. زمین فوتبال و امکانات و پول و لباس را اصلا رها کنیم دیگر. ما اصلا نمی توانیم سالیان سال خودمان را قیاس کنیم با آن ها.
برگردیم به ایران، سپاهان و دو سال طلایی در اصفهان.
یکی از افتخارات من این است که شاگرد فرهاد کاظمی شدم. بلافاصله از شارلوا که برگشتم رفتم باشگاه استقلال. البته هواداران عزیز، این را نگفتم، این جا هم نمی گویم، یک سری اتفاقات رخ داد که گفتند مرا نمی خواهند. علتش هم بعدا می گویم. من را نخواستند، لژیونری که از اروپا آمده و فیکس بازی می کرده را نخواستند. خدا را شکر که یک بزرگمردی مثل فرهاد کاظمی مرا به سپاهان برد. تیم شهرستانی که پس از 50 سال رکورد شکست و قهرمان ایران شد با اختلاف. سال بعدش نیز در جام حذفی استقلال را بردیم که من در این ها سهیم بودم. آن جا بود که امیر خان قلعه نویی دنبال من فرستاد که متاسفانه سنم بالا رفته بود. سپاهان یکی از جرقه های خوب زندگی من بود که دوباره به فوتبال حرفه ای برگردم و تواسنتم که تنها لژیونری باشم که از خارج برگشته و تیمش را قهرمان کرده است.
پایان بخش دوم
بخش سوم امشب منتشر می شود