محمدرضا مهدوی، بازیکن سابق استقلال و پرسپولیس میهمان برنامه خاطره بازی بود. محمدرضا مهدوی که پاسخگوی سوالات حسین باقرشاهی بود، در خصوص مسائلی مثل درگیری های خود با محمد مایلی کهن و کار کردن با تیم ملی نوجوانان صحبت هایی را انجام داده است.
بخش اول گفتگوی حسین باقرشاهی و محمدرضا مهدوی را می بینید و می خوانید:
مخاطبین عزیز رسانه طرفداری سلام من حسین باقرشاهی از استودیو طرفداری هستم، با برنامه خاطره بازی برگشتیم. کنار من محمدرضا مهدوی عزیز حضور دارد.
عرض ادب و احترام خدمت شما و مخاطبین رسانه طرفداری، خیلی خوشحالم که در خدمت شما هستم.
با این سوال شروع کنیم که محمدرضا مهدوی این روز ها چه کاری انجام می دهد؟
دو سالی می شود که با حسین عبدی در خدمت تیم ملی نوجوانان هستیم. بعد از صعود به جام ملت ها این هفتمین یا هشتمین اردوی تیم ملی است. تمام و کمال در خدمت این کوچولوهای کشورمان هستیم.
کار با نوجوانان سخت است یا آسان؟
کار با نوجوانان خیلی سخت است چون ما هم نقش مربی را به عهده داریم و هم بحث آموزشی و فرهنگ سازی به عهده ماست چون عزیزان از نقاط مختلف کشور با فرهنگهای مختلف هستند برای همین یکسان کردن آن ها بسیار دشوار است که خدا رو شکر توانستیم در این یک سال و خورده ای که تقریبا دو سال شده، هم از لحاظ فنی هم از لحاظ فرهنگی آن ها را ارتقا دهیم. آن ها توانستند مقدماتی جام ملت ها و جام جهانی را با اقتدار بدون کارت زرد و قرمز و با بیشترین گل زده پشت سر گذاشته و صعود کنند.
این روزها شما درحال کار کردن با نوجوانان هستید. سوالی که پیش می آید این است که زمانی که محمدرضا مهدوی شانزده ساله بود نگاهش به فوتبال چگونه بود؟
فوتبال ما با فوتبال الان خیلی متفاوت بود. این قضیه به سی و خوردهای سال پیش برمی گردد. از زمین خاکی ها شروع کردیم. در همان 15، 16 سالگی در زمینهای خاکی بازی میکردیم. خاکی های محل خودمان ولی خب شرایط ما آنقدر خوب بود یا به قول معروف فوتبال آنقدر فرازونشیب نداشت که که در سن 15، 16 سالگی در تیم بزرگسالان به صورت فیکس بازی می کردم، یک نوجوان قد کوتاه کوچولو بودم که پستم فوروارد سرعتی بود ولی در همان رده نوجوانان و جوانان، چون در آن زمان رده امید نداشتیم، در تیم بزرگسالان فیکس بازی می کردم و حتی فکر می کنم 3 یا 4 گل هم زده بودم. قضیه آن موقع خیلی متفاوت بود چون فوتبال به شکل دیگری بود.
فوتبالیست های نوجوان این نسل با نسل های قبل چه فرقی می کنند؟
اول از همه آگاهی آن ها، نوجوان های فوتبالیست یا قشرهای دیگر مثل ورزشکاران، تحصیل کرده و...هیچ فرقی ندارد، آگاهی آن ها خیلی زیاد شده و اطلاعات شان بیشتر شده است. باهوش تر شدند، آی کیوی آن ها خیلی بالاست و این باعث می شود کار کردن با آن ها سخت تر شود. زمان ما یک توپ فوتبال، یک زمین خاکی و چهار عدد لباس بود و نهایتا صبح بلند میشدیم و شب اول وقت هم می خوابیدیم. این زندگی ما فوتبالیست های نوجوان، جوان و بزرگسال بود. الان قضیه خیلی فرق کرده است. امکانات خیلی زیادی برای قشرهای مختلف جامعه به خصوص ورزشکاران و همین فوتبالیست های خودمان زیاد شده است. با یک موبایل می توانند خیلی از ساعت های خود را بگذرانند ولی ما نهایتا یک تلویزیون بود با شبکه یک و دو که الان خاطره تعریف می کنم برای بچه های باشگاهی و تیم ملی تعریف می کنم، دهانشان باز می ماند و می گوید آقای مهدوی چه می گوید؟ مگر اصلا چنین چیزی هست؟ ولی وقتی از پدر مادرهای خود سوال می پرسند می بینند بله چنین چیزی بوده است. فقط شبکه یک و دو بود. اگر وضع خیلی خوب بود یک ویدیو هم کرایه می کردند و چهارتا فیلم هم تماشا می کردند. امکانات ما این بود. امکانات حالا حداقل حداقل یک گوشی به روز که می توان با آن هرکاری کرد است.
محمد خاکپور الگوی من است
وقتی کارنامه محمدرضا مهدوی را می بینیم، لژیونر بوده، در استقلال و پرسپولیس هم بازی کرده است. اگر بخواهید یک توصیه به نوجوان های بکنید، چیست؟
خودم همیشه در زندگی ام یک الگو انتخاب می کردم. در دورانی که بازی نمی کردم و خیلی کوچکتر بودم، یکی از بچه محل هایم هم از لحاظ رفتاری و هم اخلاقی الگوی زندگی ام بود. کلا برای خودم الگو درست می کردم. وقتی وارد فوتبال شدم و بزرگان فوتبال مثل ناصرخان، علی پروین و منصورخان را دیدم، با این حال همیشه در فوتبال محمد خاکپور الگوی من بوده و همین الان هم محمد خاکپور الگوی زندگی ام است. هر مساله ای چه غم و چه شادی دارم، به دفتر می روم و پیش ایشان می نشینم و چند ساعتی باهم گپ می زنیم، تخلیه می شوم و از آن سمت هم من را شارژ می کند و بیرون می آیم. همین را به بچه ها چه فوتبالیست و چه هر قشر دیگه ای توضیه می کنم. برای خودشان الگو درست کنند. نمی توان گفت من محمدرضا مهدوی از بچگی به همین شکل بار آمدم و همین طوری بودم. نه اصلا چنین چیزی نیست. باید یک الگوی رفتاری و اخلاقی داشته باشید. الگویی که در ورزش، زندگی و رفتار اجتماعی کمکتان کند. اگر الگویی داشته باشند، مطمئنا این الگو مشاوره های خیلی خوبی به آن ها می دهد. این را برای ورزشکاران می گویم، مثل خیلی از ورزشکاران دیگر که توانستند الگوهای خوبی را مثل علی دایی، مهدوی کیا، علی کریمی، احمدرضا عابدزاده، خداداد عزیزی و.... را برای خود انتخاب کنند. شاید خداداد عزیزی از لحاظ این که ادبیات خاصی دارد مورد پسند خیلی ها نباشد اما خداداد عزیزی همین است و تا آخر عمر هم خودش است.
یک کم از این روزها فاصله بگیریم و به سراغ خاطرات گذشته و تیم بهمن برویم. اولین تیمی که پس از دوران سرباز و تیم نیروی زمینی در آن حضور داشتید. خاطره ای از آن دوران به خاطر دارید؟
تمام دوران حضور در بهمن خاطره بود. بهمن توسط بهمن مقیم و بهمن مداح تاسیس شد. تمام فکر و ذکر آن ها به وجود آوردن یک تیم کاملا حرفه ای توسط فیروز کریمی و فرهاد کاظمی بود که این اتفاق رقم خورد. تمام آن دوران خاطره بود چون از ساعت 8 صبح تا 8 شب در خدمت باشگاه بودیم. صبحانه، ناهار و شام را آن جا می خوردیم. تنها تیم حرفه ای ایران بود که تیم یک دست بود و فوتبال حرفه ای را به ایران ارائه کرد.
فیروز کریمی گفت این رضایت نامه و پولت، از این باشگاه برو بیرون!
در آن دوران چند اتفاق جالب برای شما رقم خورد. اولین آن ها حضور در پرسپولیس و... اصلا به نظرم خودتان بگویید چون مخاطبین دوست دارند از زبان شما بشنوند.
بین نفراتی که در بهمن بودند، خیلی خوب بازی کردم. پرونده بهمن را باز کنید، اولین بازیکن این تیم من بودم چون سرباز بودم و آزاد شده بودم. بعد از من مارکار آقاجانیان، امیر هاشمی مقدم، آرش نوآموز و حمید روزبهانی آمدند که بعدها حمید استیلی و محمد خاکپور و بقیه آمدند. روزی که برای ثبت قراردادم رفتم، فیروز کریمی گفت این رضایت نامه و پولت، از این باشگاه برو بیرون! گفتم چرا آقا فیروز؟ گفت محمد خاکپور، محمدخانی و مارکار هستند و به تو یک دقیقه هم بازی نمی رسد. گفتم افتخار این را دارم که بغل آن ها تمرین کنم؟ گفت قرارداد داری، بازیکن ما هستی ولی بازی بهت نمی رسد. گفتم باشه می خواهم بغل آن ها چیزی یاد بگیرم. 32 بازی، 28 بازی فیکس بازی کردم و همین بزرگان محمد خاکپور، مارکار و محمدخانی باعث شدند فیکس بازی کنم. آن قدر خوش درخشیدم که همان موقع استقلال و پرسپولیس خواهان جذب من شدند ولی خب پرسپولیس به خاطر شرایطش ارجعیت داشت و توسط نادر محمدخانی، دست در دست یکدیگر، گفتم نادرخان رویم نمی شود. گفت من می برمت چون هم کاپیتان پرسپولیس بودم و هم کاپیتان این تیم. دست من را گرفت به باشگاه برد و بلافاصله پرواز من به کویت و سنگاپور توسط عابدینی صورت گرفت و بازیکن پرسپولیس شدم. به ایران آمدیم و تمرینات را هم شروع کردیم. بعد از یک هفته، ده روز نامه ای آمد که بازیکن ما را کجا بردید؟ آن جا فیروز کریمی گفت من نگفته بودم که همان جا کمی جر و بحث من و فیروز کریمی بالا گرفت. احترام ایشان برایم واجب بود و سکوت کردم ولی ایشان باعث شدند از اینجا مانده و آن جا رانده بشم. روی هوا ماندم که فرهاد کاظمی بزرگ مرد که واقعا به گردن همه فوتبالیست ها حق دارند، من را به پاس معرفی کردند و آن سال خوش درخشیدم و به تیم ملی مایلی کهن دعوت شدم.
مایلی کهن گفت برای سوار شدن چنین ماشینی خیلی جوان هستی
دومین اتفاق یک جورایی عجیب بود. داستان مربوط به اتومبیل و اختلافی که با مایلی کهن به وجود آمد.
چون آدم ساکتی هستم و همیشه کار خودم را انجام می دهم سرم را پایین می اندازم، به تمرین می روم و بیرون می آیم و هیچ موقع هم در حواشی نبودم، زیاد اهمیت نمی دهم چه کسی چه چیزی می گوید. یک بار درحال پارک کردن ماشینم بودم که همزمان با مایلی کهن رسیدیم. من را دید و گفت چه ماشین خوشگلی، اسمش چیست؟ گفتم فلان چیز است. گفت تا حالا ندیده بودم. گفتم جدید است. خوش و بش کردیم گفت برو ماشینت را خانه بذار. گفتم چه چیزی را؟ گفت ماشین را. گفتم برای چی؟ گفت هنوز خیلی جوان هستی برای سوار شدن چنین ماشینی! گفتم حاجی وسیله نقلیه است که من را می برد و می آورد. گفت نه نگاه کن احمدرضا ماشینش این است، علی دایی ماشینش این است، من ماشینم این است و بعد ماشین تو این است! شکل و شمایل آن به تمرین تیم ملی نمی خورد. فکر کردم شوخی می کند. گفت برو وگرنه می فرستمت. منم به شوخی ساکم را روی دوشم انداختم که گفت بیا اینجا دارم حرف می زنم. فکر کردم شوخی است که دیدم جدی است و خوشبختانه توسط وسیله نقلیه از تیم ملی خط خوردم.
کلا مایلی کهن با شما داستان ها داشت. خبرنگارهای قدیمی می گویند احمدرضا عابدزاده همین موضوع را همیشه سوژه کرده بود.
همیشه همین بوده است. همیشه مایلی کهن به حواشی خیلی بیشتر اهمیت می دادند. همان طور که ازز لحاظ فنی و مدیریت خوب بودند، زیاد به حواشی گیر می دادند. مثلا یکی از فوتبالیست های بزرگ کشورمان را از فرودگاه به خاطر تنگی کت برگرداند. برای همه ما کت و شلوار می دوختند که متاسفانه کت تن طرف نمی رفت و همین موضوع باعث شد یکی از ستاره های تیم ملی از سفر بماند. احمدرضا عابدزاده وقتی برای چندمین بار به تیم ملی دعوت شدم، زمین هلیکوپتر سازی در اکباتان بود که آن ها رسیده بودند و من هم در گوشه نشسته بودم. به یک باره احمدرضا گفت باز تو؟ باز تو دعوت کردند؟ تو به چه درد تیم ملی می خوری؟ نه تا حالا اسمت را رد کردند، نه تا حالا به تو بازی دادند، نه تا حالا اصلا امتحانت کردند و نه اصلا می دانند در کدام پست بازی می کنی. فقط هی میایی خط می خوری و می روی. هفتمین بار است. حاجی برای چی او را دعوت می کنی؟ این کل ماجرای ما بود که خودم هم خنده ام گرفته بود. راست می گفت. می آمدم و حتی در زرد و قرمز هم بازی نمی کردم. نمی دانم چرا دعوتم می کرد. هر جلسه و اردویی که برگزار می شد، اولین جلسه دعوت می شدم و اولین نفر هم خط می خوردم.
می توانیم کمی بیشتر در مورد آن ملی پوشی که به خاطر تنگی کت برگشت صحبت کنیم؟ چون فکر می کنم روایت های جالبی در این خصوص وجود دارد.
نمی توانم اسم او را بیاورم ولی خیلی جالب بود. وارد فرودگاه شدیم و همه کت به تن کرده بودیم. می آمدند سایز می گرفتند و برای هر سفر تیم ملی، کت شلوارهای خاص خود را می پوشیدیم. کت را به دست گرفته بود که حاجی گفت کت را به تن کن. گفت می خواهم بپوشم اما تنم نمی رود. به این شکل است که آستین این طوری می ایستد و شانه هایم بالا می رود. این اتفاق رخ نداد و صحبت بالا گرفت که مایلی کهن گفت اگر تنت نمی رود، برو خانه. او هم ساکش را برداشت و به خانه رفت. حاج آقا از این کارها زیاد می کرد و خیلی دوست داشت. می خواست تیم را یک دست کند و از حاشیه دور کند ولی الان که مربی هستم متوجه می شوم که یک سری انعطافات را باید مربی داشته باشد. شما نمی توانید با چوب، خط کش و تنبیه پیش بروید. خیلی سخت است. مسئول حضور و غیاب بازیکنان هستم، اکنون بازیکنی در تیم ملی نوجوانان داریم که زمانی که به او تلفن کردم کجایی گفت خانه ما پشت این کوه است و مینی بوس هفته ای یک بار رد می شود. فکر کردم دروغ می گوید و گفتم مگر هنوز چنین چیزی داریم؟ مربی بدنساز ما برای همان منطقه است و بلافاصله تماس گرفتم و گفتم چنین چیزی است؟ گفت بله هفته ای یک بار یک مینی بوس رد می شود. پس من نمی توانم به او زور بگویم. وقتی هفته ای یک بار مینی بوس رد می شد و پس از هشت ماه رفته پدر و مادر خود را ببییند، پس باید پنج روز مرخصی بیشتر داشته باشد. بازیکن آس ما هم هست، احترامش هم به جاست ولی وقتی آمد همان فشار را می آوردیم. اگر زمان ایکس بود می گفتند دروغ می گوید، اثبات نمی شد و باید خطش بزنیم. الان انعطاف و همکاری شده است. الان با بازیکن کنار آمده شده است. بازیکن باید شما را دوست داشته باشد. همه می گفتند شما از علی آقا پروین می ترسید؟ علی پروین دوست داشتنی ترین موجود روی کره زمین است. برای چی باید بترسیم؟ وقتی از در می آید، بغلش می کنم، فشارش می دهم و با او عشق می کنم. وقتی مرحوم ناصرخان می آمد، لذت می بردم یک جنتلمن خوشتیپ از در آمده است. منصورخان از در می آمد، جذبش من را جذب می کرد. چه ترسی از منصورخان، ناصرخان و علی آقا دارم؟ ترس یعنی چی؟ این دوست داشتن می شود. وقتی یک بر صفر عقب بودیم و علی آقا به رختکن می آمد و رگ او باد می کرد، می رفتیم چهار تا می زدیم. آن رگ علی آقا برای ما مقدس است. همین الان پیرمردها می رویم و تمرین می کنیم وقتی علی آقا ببیند کمی شل گرفته ایم، سر ما داد می زند. این که داد می زند که ما نمی ترسیم. می گوییم داره به علی آقا فشار می آید. این عشق و علاقه است. مربیگری باید به این شکل باشد. بازیکن باید عاشق شما باشد. نمی توانم اسم بیاورم چون تبلیغ می شود. دیدیم در تیم های کشور که برای مربی چه کاری انجام می دهند.
پایان قسمت اول
قسمت دوم فردا منتشر می شود